تاریخ انتشار: 
1395/04/02

برابری بورژوایی

دایان کُیل

مهم‌ترین عامل رشد اقتصادی مدرن چیست؟ دیدری مَک‌لاسکی در کتاب جدیدش جواب صریحی به این سؤال داده است. نوشته‌ی زیر بررسی همین کتاب و نظریات او است. *


 برابری بورژوایی: چگونه اندیشه‌ها، نه سرمایه یا نهادها، جهان را غنا بخشید، نویسنده: دیدری مَک‌لاسکی، انتشارات دانشگاه شیکاگو، 2016.

یکی از پیامدهای بحران عظیم مالی این بود که اقتصاددانان به نگارش کتاب‌های مهم درباره‌ی مسائل اساسی روی آورده‌اند. از میان این آثار می‌توان به سرمایه در قرن بیست‌ و ‌یکم (تامس پیکِتی 2013) و ظهور و سقوط رشد آمریکایی (رابرت گُردُن 2016) اشاره کرد. به نظر دیدری مَک‌لاسکی، مورخ اقتصاد، زمان آن فرا رسیده که به چنین موضوعاتی بپردازیم. او مدت‌ها است که از توجه همکاران خود به مسائل کم‌اهمیت و تمرکز بر الگوهای ریاضی به‌ شدت انتقاد می‌کند.

جدیدترین کتاب مَک‌لاسکی، برابری بورژوایی، بلندپروازانه است. این کتاب سومین اثر از مجموعه آثار مَک‌لاسکی است که به پرسش اصلی اقتصاد می‌پردازد: چه چیزی عامل رشد اقتصادی است؟ چرا رفاه فردی در بعضی از کشورهای اروپایی از اواخر قرن هجدهم به‌ شدت افزایش یافت؛ و چرا پس از آن بعضی از دیگر کشورها، اما نه همه‌‌ی آنها، چنین رشدی را تجربه کردند؟

عنوان دو جلد نخست این سه‌گانه چنین است: فضائل بورژوایی: اخلاق برای عصر تجارت (2006) و منزلت بورژوایی: چرا اقتصاد نمی‌تواند جهان مدرن را توضیح دهد؟ (2010) استدلال اصلی این سه کتاب این است که رشد اقتصادی مدرن، معجزه‌ای کاملاً عادی است: این رشد حاصل فعالیت بورژواهای عادی در امر داد‌وستد، ابداع، و بهبود چیزها و سنجش این «اصلاحات» از طریق رقابت است. مَک‌لاسکی در جلد سوم بر نقش اندیشه‌ها تمرکز می‌کند و می‌گوید مهم‌ترین اندیشه، ایده‌ی احترام به مردم معمولی بوده و نه نوآوری‌های فنی یا تجاری. به نظر مَک‌لاسکی، اقتصاددانان به علت «مادی‌گرایی غریزی» در دام می‌افتند و به اشتباه بر بهبود امور مادی تأکید می‌کنند. او در برابری بورژوایی می‌گوید: «نیروی محرکه‌ی اصلی دنیای مدرن عبارت بود از اصلاح اندیشه‌ها، به‌ ویژه اندیشه‌های مربوط به اصلاح و ترقی... و نه منافع عمدتاً مادی.»

مهم‌ترین اندیشه، ایده‌ی احترام به مردم معمولی بوده و نه نوآوری‌های فنی یا تجاری

این موضوع بسیار مناقشه‌انگیز است. مَک‌لاسکی، شاید به طور شتاب‌زده، نظریه‌های دیگر اقتصاددانان درباره‌ی علل انقلاب صنعتی را رد می‌کند. او می‌گوید کشورهای دیگری در زمان‌های دیگری منابع انرژی داشتند و بنابراین نمی‌توان معادن زغال‌سنگ بریتانیا را عامل اصلی انقلاب صنعتی شمرد. بعضی از نوآوری‌های قرن نوزدهم هم پیشتر در دیگر نقاط کشف شده بود. نهادهای بازاریِ مخصوص مبادله، دادوستد و انباشت سرمایه نیز قدمتی هم‌‌ارز با تمدن داشت.

اکنون بسیاری از اقتصاددانان وجود نهادهای مناسب را مهم‌ترین پیش‌شرط جهش اقتصادی می‌دانند. مَک‌لاسکی با آنها مخالف است و با ارائه‌ی شواهد قانع‌کننده‌ی تاریخی نشان می‌دهد که اقتصاددانان، کشورهای فقیر را به ایجاد مجموعه‌ای از حقوق مالکیت، نهادهای مجری قانون و نظایر آن تشویق می‌کنند، در حالی که بسیاری از جوامع پیشتر از این عوامل بهره‌مند بوده‌اند. در هنگام انقلاب صنعتی، نه تنها منافع مادی بلکه نهادهای متضمن آن «قدیمی، دست‌نخورده و ضعیف» بود.

در عوض، آنچه در عصرروشنگری و انقلاب صنعتی تغییر کرد، افکار و روحیات بود. به نظر مَک‌لاسکی، باور به منزلت، کرامت و حقوق کل نوع بشر، شرط لازم، و شاید کافی، برای تغییرات چشمگیر در سطح زندگی در پی رشد اقتصادی مداوم است.

این بحث مهم است زیرا می‌خواهیم به «بهبود» سطح زندگی و رشد اقتصادی در کشورهای فقیر ادامه دهیم. همواره فکر می‌کردم که نگرش تک‌عاملی به تاریخ محکوم به شکست است اما تأکید مَک‌لاسکی بر نقش اساسی اندیشه‌ها، ایدئولوژی، اخلاقیات و رتوریک -مقبولیت اجتماعی کسب‌وکارِ شرافت‌مندانه‌ی بورژواها- متقاعدکننده است. با مَک‌لاسکی موافقم که علم اقتصاد اغلب اهمیت فرهنگ و اندیشه‌ها را نادیده می‌گیرد. می‌توان از کشورهایی نام برد که نهادهای صوری مشابه و هنجارهای رفتاری متفاوتی دارند. برای مثال، رفتار رانندگان در لندن و دهلی با یکدیگر به‌شدت فرق دارد هر چند قوانین رانندگی در هر دو شهر یکسان است. کشورهای شمال و جنوب اروپا اقتصاد بازاری و نظام‌ حقوقی مشابهی دارند اما اندازه‌ی بخش «مخفی» اقتصاد و رواج رشوه در آنها به هیچ‌وجه یکسان نیست.

امتیازِ کتابِ برابری بورژوایی در تحلیلِ گذشته است و نه پیش‌بینی آینده. 

مَک‌لاسکی می‌خواهد علاوه بر معرفی یک پدیده به ما هشدار دهد که «رتوریکِ» غنابخشِ «خصلت بورژوایی» در اقتصادهای پیشرفته‌ی امروزی آسیب‌پذیر است. مَک‌لاسکی می‌گوید تغییر «رتوریک»، یا همان گفتمان عمومی مسلط، به‌ندرت رخ می‌دهد اما این تغییر می‌تواند سریع باشد. به نظر او «رتوریک ضدبورژوایی» در بسیاری از مواقع به جوامع آسیب رسانده است. ملی‌گرایی، عوام‌فریبی و بنیادگراییِ دینی همگی در چنین فضایی رونق می‌یابند.

مَک‌لاسکی به همان اندازه که نگران گرایش‌های سیاسی پس از بحران اقتصادی است از نوع دیگری از بدبینی نسبت به آینده انتقاد می‌کند: ترس از این که خودکارسازیْ شغل‌ها را از بین ببرد و نابرابری را افزایش دهد. به نظر او، به مرور زمان کارهای یدی کاهش می‌یابد و جای خود را به کارهای فکری می‌دهد. او می‌گوید تا زمانی که «شرایط طبقه‌ی کارگر»، یا فقیرترین‌ها در جامعه، بهبود ‌یابد نابرابری درآمدها مهم نیست.

این حرف نسنجیده است زیرا نابرابری در بی‌اعتمادی فعلی به تجارت و رواج عوام‌فریبی نقشی مهم دارد. مَک‌لاسکی توضیح نمی‌دهد که چرا خودکارسازیْ کار را از بین نخواهد برد و تنها نوع آن را تغییر خواهد داد؛ البته من با او موافقم که بدبینی شدید به روبات‌ها ناموجه است و اقتصاد - هر چند به دشواری- با خودکارسازی سازگار خواهد شد، همان طور که در گذشته هم خود را با دیگر تحولات وفق داده است.

امتیازِ کتابِ برابری بورژوایی در تحلیلِ گذشته است و نه پیش‌بینی آینده. این کتاب گاهی به ورطه‌ی تکرار می‌غلتد و لحن آن بیش از حد مطایبه‌آمیز است. اما در کل، اثری آموزنده و جامع به شمار می‌رود و خواندن آن برای فهم انقلاب صنعتی لازم است. این کتاب نشان می‌دهد که مطالعه‌ی اقتصاد می‌تواند به ژرف‌اندیشی و وسعت ‌نظر بینجامد.


 * این متن برگردان و بازنویسیِ نوشته‌ی زیر است:

Diane Coyle, ‘Bourgeois Equality: How Ideas, Not Capital or Institutions, Enriched the World’, by Deirdre McCloskeyFinancial Times, 8 April 2016.

برگردان و بازنویسی:
عرفان ثابتی