آیا زنستیزی پدیدهای جهانی است؟
egyptianstreets
مونا طحاوی، روزنامهنگار مصری-آمریکایی، به داشتن صراحت لهجه مشهور است و در فهرست زنان قدرتمند جهان عرب نام او به چشم میخورد. مقالات او دربارهی جهان اسلام، به ویژه مسائل زنانِ کشورهای خاورمیانه، در نشریاتی چون نیویورک تایمز، واشنگتن پست، و فارین پالیسی انتشار یافتهاند. اولین کتاب او با عنوان روسریها و پردههای بکارت: چرا خاورمیانه نیازمند انقلابی جنسی است در سال 2015 انتشار یافت که در واقع بسط یکی از مقالات مناقشهبرانگیز او بود که پیشتر انتشار یافته بود. او با تکیه بر تجارب زیستهی خود و یافتههای میدانی به دنبال یافتن پاسخی برای علل شیوع زنستیزی در خاورمیانه است. آنچه در پی میآید بخش دوم از برگردان فارسی نخستین فصل از کتاب طحاوی است.
دگردیسی فمینیستی من تحولی تدریجی داشته و در سفر به دور دنیا با من همراه بوده است. تا به امروز نمیدانم کدام استاد یا کتابدارِ دگراندیشی متون فمینیستی را در قفسههای کتابخانهی دانشگاه جده قرار داده بود، اما به هر حال من آنها را در آنجا یافتم. این متون باعث وحشتم شدند. میفهمیدم که همه چیز در حال فروریختن است. اکنون که پیرتر شدهام، میفهمم که آن احساس وحشت به شما کمک میکند نیازتان را دریابید. وحشت شما را تشویق به پریدن میکند حتی اگر ندانید که آیا دوباره پایتان به زمین خواهد رسید یا نه.
پیش از یافتن این کتابها افسرده بودم و به علت محافظهکاری افراطی عربستان احساس خفقان داشتم اما برای بیان استیصال خود از این که میدیدم دین و فرهنگ علیه زنان به کار گرفته میشوند نمیتوانستم کلماتی بیابم. این کتابها به من کمک کردند تا پرسشهایی را صورتبندی کنم که هنوز هم برایم مطرح هستند، پرسشهایی که من را این زنی ساختهاند که اکنون هستم.
نوشتههای فمینیستی سراسر جهان را میخواندم اما از همه مهمتر دریافتم که خاورمیانه نیز یک میراث فمینیستی مخصوص به خود دارد؛ این میراث، بر خلاف ادعای مخالفان حقوق زنان، از «غرب» وارد نشده بود. هدی شعراوی، فمینیستی بود که جنبش حقخواهی زنان را در مصر به راه انداخت و در سال 1923 در ملأ عام نقاب از صورت خود برداشت؛ دُریه شفیق رهبر پانزده زنی بود که در دههی 1950 به مجلس مصر یورش بردند و سپس به خاطر حق رأی زنان دست به اعتصاب غذا زدند؛ نوال سعداوی، پزشک، نویسنده، و فعال مصری؛ فاطمه مرنیسی، جامعه شناسی مراکشی- اینان همه هواداران دوآتشهی حقوق زناناند. آنان برای توصیف آنچه در پیرامونم میدیدم، زبانی جدید به من دادند. به والدینم گفتم زندگی در جده برایم ممکن نیست و قرار شد برای تحصیل به مصر بروم.
اگر والدینم در بریتانیا مانده بودند و به عربستان نقل مکان نمیکردند، چه اتفاقی میافتاد؟ آیا فمینیست میشدم؟ آیا آتشی که هنوز در من شعلهور است، افروخته میشد؟
با نقل مکان به مصر با بیعدالتیهای بیشتری مواجه شدم. به محض آن که پایم را از خانهی عمو و عمهام، جایی که در آن سکونت داشتم، بیرون میگذاشتم شاهد فقر در مقیاسی تکاندهنده بودم. هر دختری که در خیابان زندگی میکرد من را به یاد خواهر دو سالهام میانداخت که در عربستان زندگی میکرد و این که زندگیهای آنان تا چه اندازه متفاوت است. دانشگاهی که در آن ثبت نام کرده بودم، دانشگاه آمریکایی قاهره، حبابی از مزایا و امتیازات بود که صرفاً باعث میشد زشتی فقر اطرافم بیشتر نمایان شود. با اتوبوس ظرف یک ساعت از محلهی زیر طبقهی متوسط، محلی که در آن سکونت داشتم، به مردمی میرسیدم که در طول زندگی خود اکثر اوقات رانندهی شخصی داشتند. این وضعیت کلاس فشردهای دربارهی جامعهی طبقاتی مصر بود. بسیاری از همکلاسیهایم چنان رفتار میکردند که گویی در خیابانهایی که با خودروی شخصی خود از آن عبور میکردند هیچ کس در رنج و عذاب نبود.
این داستان به من نشان داد که انقلابها در طولانی مدت شکل میگیرند و در بسیاری از مردم و آرمانها ریشه دارند.
یکی از اساتیدم، ستوننویس روزنامهای خصوصی به نام میدل ایست تایم بود که چون در مصر اجازهی چاپ نداشت، در قبرس منتشر میشد. در سال 1989 به عنوان خبرنگار آزاد برای این روزنامه مشغول به کار شدم و گزارشهایی دربارهی حقوق بشر و مسائل زنان تهیه کردم. در جریان یکی از گزارشهایم به جلسهی گزارش سالانهی «سازمان حقوق بشر مصر» راه یافتم، این سازمان متشکل از گروهی از فعالان شجاع بود که شکنجههای رژیم مبارک را افشا میکردند و وکالت قربانیان نیروهای پلیس را بر عهده میگرفتند. در آنجا با زنی حدوداً شصت ساله آشنا شدم که داستانش همواره به یادم مانده است. این داستان به من نشان داد که انقلابها در طولانی مدت شکل میگیرند و در بسیاری از مردم و آرمانها ریشه دارند.
این زن از محل زندگی خود در جنوب مصر به قاهره آمده بود زیرا همسایگانش به او گفته بودند که در پایتخت گروهی وجود دارد که میتواند او را در رسیدن به عدالت یاری کند. او به سراغ «سازمان حقوق بشر مصر» آمد و برای آنان تعریف کرد که وی صاحب کیوسکی است که در آن سودا و سیگار میفروشد. روزی پلیس به او اصرار کرد تا علیه یک «دزد خودرو» شهادت دهد. او قبول نکرد و گفت که هیچ «دزد خودرویی» را نمیشناسد و در نتیجه نمیتواند شهادت دروغ بدهد. به گفتهی او پلیسها وی را کشانکشان به حوزهی خود بردند و در آنجا پایهی صندلی را در مقعد او فرو کردند.
من گزارش سالانه را که این داستان نیز در آن منتشر شده بود، با خود به خانه بردم. عمویم که با او زندگی میکردم –یک پزشک و فردی تحصیلکرده که اخبار را دنبال میکرد و به کشورهای مختلف سفر کرده بود- متن را از من گرفت تا بخواند. فردا صبح آن را به من پس داد و در حالی که سرش را تکان میداد پرسید: «این اتفاق در مصر روی داده است؟» این تنها حرفی بود که توانست بزند.
بسیاری از مصریان گمان میکردند اگر کاری نکنند و علناً سیاسی نباشند، میتوانند جان به در ببرند. شنیدن داستان این زن، یادآور افراد بیشماری است که نتوانستند جان به در ببرند و هرگز موفق نشدند داستان خود را بازگو کنند- مانند پسر سیزده سالهای که به جرم فروش چای کیسهای دستگیر شد و ظاهراً پلیس چنان وحشیانه او را شکنجه کرده بود که پزشک قانونی هنگام بررسی جسد وی و مستند کردن زخمهایش اشک میریخته است. چه تعداد قربانیان وحشیگریهای پلیس در مصر وجود داشتند که نشانی از آنها وجود ندارد؟ چه تعداد از جوانان –جمعیت غالب مصر و سایر قسمتهای خاورمیانه و شمال آفریقا- احساس میکردند از نظر اقتصادی و سیاسی هیچ آیندهای ندارند؟ چه مقدار باید طول میکشید تا مردم قیام کنند و خواستار اجرای عدالت شوند؟ هر روز از عمه و عمویم میپرسیدم «پس کی انقلاب میشود؟»
بیست و دو سال بعد، در ژانویهی 2011، صدها هزار نفر به میدان تحریر آمدند. در آن زمان، ساکن آمریکا بودم. پول کافی برای سفر به مصر نداشتم، بنابراین تلاش کردم از نیویورک هر کاری از دستم بر میآید برای انقلاب انجام دهد. تمام وقت در ایستگاههای رادیو و تلویزیون بودم، گاهی بین دو حضور در رسانه تنها یک یا دو ساعت میخوابیدم. در این برنامهها یادآور میشدم که حمایت پنج دولت آمریکا از رژیم مبارک به بهای آزادی و کرامت مردم مصر تمام شده است، همان مردمی که اینک بر صفحههای تلویزیون دیده میشوند در حالی که قیام کردهاند و شعار میدهند «نان، آزادی، عدالت اجتماعی، کرامت انسانی!» با سخنانی آتشین از شبکهی سی.ان.ان خواستم تا آنچه روی میدهد را اعتراضی به سرکوب بدانند و آنان را قانع کردم عنوان سر خط خبرهای خود را از «آشوب در قاهره» به «قیام در قاهره» تغییر دهند. این یک انقلاب بود- انقلابی که شکلگیری آن مدتها به طول انجامیده بود.
در این دوران، در حالی که ساعتها گزارشهای ویدیویی را بر روی یوتیوب نگاه میکردم، بر صفحهی مانیتور نیز دست میکشیدم چنانچه گویی از این طریق با نیرویی که در خیابانهای قاهره در جریان بود پیوند مییافتم. عاقبت، انقلاب از راه رسیده بود!
اما زنان همواره باید دست به دو انقلاب بزنند: آنان باید هم به همراه مردان با رژیمی که همه را سرکوب میکند بجنگند و هم با زنستیزی شایع در منطقه. به همان اندازه که از دیدن سقوط دیکتاتور مصر و سایر کشورها شاد بودم و همان اندازه که از دیدن حرکت لنگلنگان این کشورها به سمت دموکراسی، هر قدر هم که ناشیانه بود، خوشحال بودم –پس از این همه سال سرکوب، چه انتظار دیگری میتوان داشت؟- اما این آگاهی جانکاه را نیز داشتم که هر چند زنان در سنگرهای خیابانی همراه مرداناند، این خطر همواره وجود دارد که آنان همین حقوق اندکی را که در مصر، تونس، لیبی، یمن، و سوریهی دوران پساانقلابی دارند، از دست بدهند.
egyptianstreets
بنا بر پیمایش مؤسسهی توماس رویترز از بیست و دو کشور عرب در سال 2013، از پنج کشوری که انقلاب در آنها آغاز شده است سه کشور از نظر حقوق زنان در میان پنج جایگاه پایین قرار دارند. در رابطه با حقوق زنان، مصر بدترین کشور شناخته شده است و تقریباً در تمام شاخصها، از جمله سیاست و اقتصاد، حقوق مربوط به تولید مثل، نحوهی برخورد با زنان در خانواده، و حضور زنان در عرصهی سیاست و اقتصاد، بدترین امتیازها را کسب کرده است. به قدرت رسیدن اخوانالمسلمین، که با انتخاب محمد مرسی به عنوان رییس جمهور به اوج خود رسید، چالشی مهم برای برابری جنسیتی بود. با این حال، از زمان عزل مرسی توسط نظامیان، بار دیگر مشخص شده است که اسلامگرایان و نیروهای نظامی هیچ یک با حقوق زنان سر آشتی ندارند- «تست بکارت» را به خاطر آورید.
بنا بر پیمایش رویترز، سایر کشورهایی که انقلاب در آنها جریان دارد نیز در شرایط بسیار بدی قرار دارند. در سوریه، گروههای حقوقبشری میگویند نیروهای وفادار به بشار اسد با سلاح تجاوز و شکنجه زنان را هدف قرار دادهاند و این در حالی است که اسلامگرایان تندرو در مناطق تحت کنترل شورشیان، حقوق زنان را از آنان سلب کردهاند.
در لیبی، متخصصان از گسترش شبهنظامیان مسلح و افزایش آدمربایی، اخاذی، دستگیریهای بیهدف، و آزار جسمی زنان ابراز نگرانی کردهاند. به گفتهی آنان قیام در این کشور نتوانسته است موجب گنجانده شدن حقوق زنان در قانون شود.
در «مصر جدید» بود که نیروهای امنیتی در خلال تقابلی که در خیابان محمد محمود در نوامبر 2011 روی داد به من تعرض کردند –با چنان شدتی من را زدند که بازوی چپم و دست راستم شکست- و سپس بازداشت شدم، نخست توسط وزارت کشور و سپس توسط نیروهای امنیتی نظامی. به مدت 12 ساعت در بازداشت بودم که دو ساعت آن را چشمبند بر چشم داشتم. به کمک تلفن همراهی که قرض گرفته بودم توانستم در توییتر پیام هشدارآمیزی دربارهی وضعیتم منتشر کنم. در جریان همین اعتراضی که پلیس ضدشورش به من حمله کرد، دستکم دوازده زن دیگر نیز به اشکال مختلف مورد تعرض قرار گرفتند. هیچیک از آنان به طور عمومی دربارهی مصائب خود چیزی نگفتهاند، احتمالاً از روی شرم یا به خاطر فشار خانواده. در دسامبر 2011، جهان شاهد تصویر زنی بود که به نماد خشونت دولتی مبدل شد: در حالی که بر تن او تنها سینهبندی آبی بر جای مانده بود، سربازان با پوتین به قفس سینهی برهنهی او لگد میزدند. او که «دختر سینهبند آبی» لقب گرفته است، به «رفیق ناشناختهی» من مبدل شده است- تا به امروز نام او را نمیدانیم؛ فعالان حقوق زنان به من گفتهاند که خانوادهاش مانع از آن شدهاند که او دربارهی آنچه روی داده حرفی بزند- وی الهامبخش تظاهرات هزاران زن و مرد مصری علیه تعرض جنسی بوده است. تا کنون، این اعتراض تنها باری بود که موجب شد گروه نظامی حاکم عذرخواهی کند.
بعد چه شد؟ هیچ. در نخستین سالگرد واقعهی خیابان محمد محمود –زمانی که محمد مرسی از گروه اخوانالمسلمین رییسجمهور بود- بنا بر گزارشهای زنانِ معترض، زمانی که آنان در حال فرار از گاز اشکآور و تفنگهای ساچمهای نیروهای امنیتی بودند توسط معترضان مرد دستمالی میشدند. در ذهنِ فردِ معترضی که مشغول فرار از نیروهای امنیتی، گاز اشکآور، و ضربات باتوم است اما با این حال کمی مکث میکند تا بدن زن معترض را دستمالی کند، چه میگذرد؟ مرسی دربارهی گروههای سازمانیافتهای که در تظاهراتها متعرض زنان میشدند و به آنان تجاوز میکردند و با این حال از مصونیت قضایی نیز برخوردار بودند، هیچ اقدامی نکرد. در دومین سالگرد واقعهی 24 ژانویه، دستکم نوزده زن مورد تعرض جنسی قرار گرفتند، از جمله به یکی از آنها با چاقو تجاوز شد. هدف از این اقدامات تنبیه زنان فعال و بیرون راندن آنان از فضای عمومی بود. و اگر این تعرضها از پذیرش اجتماعی برخوردار نبودند، چنین اتفاقهایی امکان نداشت روی دهد؛ اگر زنان به طور روزانه با انواع خشونتهای جنسی مواجه نبودند، چنین اتفاقهایی روی نمیداد. اگر نفرت از زنان، به مدتی طولانی، چنین آزادانه در جوامع ما انتشار پیدا نمیکرد، امکان وقوع این اتفاقها وجود نداشت.
در ماه مه 2012 مقالهای با عنوان «چرا آنان از ما متنفرند؟» در نشریهی «فارین پالیسی» منتشر کردم. واکنشهای نسبت به این مقاله –برخی حمایتگرانه، برخی ستایشآمیز، و برخی هم خشمناک - نشان داد که مسئلهی زنستیزی در جهان عرب وضعیت خطرناکی دارد.
فرهنگها به واسطهی مخالفت و انتقادهای شدید اعضای آن تحول مییابند. زمانی که غربیها از روی «احترام» نسبت به فرهنگهای بیگانه سکوت اختیار میکنند، آنان در واقع از محافظهکارانهترین عناصر آن فرهنگ حمایت میکنند. نسبیگرایی فرهنگی به اندازهی همان سرکوبی که در فرهنگ و مذهبم با آن مبارزه میکنم، دشمن من است.
هنگامی که دربارهی نابرابری جنسیتی در خاورمیانه و شمال آفریقا سخنرانی میکنم یا مطلبی مینویسم، میدانم که بر روی میدانی مینگذاری شده راه میروم. در یک سو راستگرایان غربی نژادپرست و متعصب قرار دارند که بسیار مشتاق شنیدن انتقاد دربارهی منطقه و اسلام هستند تا از آن علیه ما استفاده کنند. مایلم به این محافظهکاران خاطرنشان کنم که هیچکشوری فارغ از زنستیزی نیست و تلاشهای آنان برای لغو حقوق باروری زنان، حقوقی که به سختی به دست آمدهاند، آنان را به همتایان منفور اسلامگرایان مبدل میسازد.
در سوی دیگر، لیبرالهای غربی قرار دارند که به درستی امپریالیسم را محکوم میکنند و با این حال از این امر غافلاند که با ساکت کردن انتقادها نسبت به زنستیزی در واقع مشغول اعمال امپریالیسم فرهنگی هستند. آنان چنان رفتار میکنند که گویی میخواهند فرهنگ و مذهبم را از دست من نجات دهند و فراموش میکنند که آنان در مقابل خشونتهایی که دربارهی آن صحبت میکنم، مصونیت دارند. آنان در حالی که نسبت به رویکرد پدرمآبانه و امتیازهای خود غافلاند، به خود این حق را میدهند که تعیین کنند در فرهنگ و مذهبِ من چه چیزی «اصالت» دارد. اگر راستگرایان انگیزههای نژاد پرستی پنهان دارند، چپگرایان نیز گاهی دچار نژادپرستی تلویحیاند که بنا بر آن حق تشخیص آن که چه چیزی را میتوانم یا نمیتوانم بگویم از من سلب میکنند.
فرهنگها تحول مییابند اما اگر خارجیها دائماً انتقادها را به بهانهی واهی نجات ما از خودمان ساکت کنند، فرهنگ ایستا و راکد خواهد ماند. فرهنگها به واسطهی مخالفت و انتقادهای شدید اعضای آن تحول مییابند. زمانی که غربیها از روی «احترام» نسبت به فرهنگهای بیگانه سکوت اختیار میکنند، آنان در واقع از محافظهکارانهترین عناصر آن فرهنگ حمایت میکنند. نسبیگرایی فرهنگی به اندازهی همان سرکوبی که در فرهنگ و مذهبم با آن مبارزه میکنم، دشمن من است.
یکی از انتقادها به مقالهی من این بود که به زبان انگلیسی نوشته شده بود. هیچکس در رابطه با مقالاتی که به بررسی نقض حقوق بشر یا اقتصادهای معیوب منطقهی ما میپردازند چنین انتقادی را مطرح نمیکند. استاندارد دوگانه کاملاً مشهود است: زمانی که پای مسائل زنان در میان است، آن را بین خودمان نگاه داریم، به زبانی که تنها برای «ما» قابلفهم است، و چهرهی بدی از خودمان نشان ندهیم.
از انتقادهای ضمنی مقالهی من این اتهام بود که من میخواهم «غرب» «ما را نجات دهد». تنها ما میتوانیم خودمان را نجات دهیم. هیچگاه از کس دیگری جز خودمان خواهش نکردهام که ما را از زنستیزی نجات دهد؛ این مبارزهای است که خودمان باید در آن پیروز شویم. از متحدان کشورهای این منطقه میخواهم تا به مسئلهی حقوق زنان توجه نشان دهند و اجازه ندهند نسبیتگرایی فرهنگی نقض وحشتناک حقوق زنان را توجیه کند. این با دعوت از دیگران برای «نجات ما» متفاوت است.
بر سر این مسئله پافشاری میکنم که من حق دارم فرهنگ و مذهبم را به شیوههایی نقد کنم که مایل نیستم خارجیها از آن شیوهها استفاده کنند. من با افشاگری دربارهی زنستیزی در این بخش از جهان، کوششهای فمینیستها در خاورمیانه و شمال آفریقا را به جنبشهای فمینیستی جهان پیوند میدهم. زنستیزی در هیچ کجای جهان کاملاً از میان نرفته است بلکه به درجات مختلف وجود دارد. بهترین کاری که برای ریشهکن سازی آن در سطح جهان میتوانیم انجام دهیم این است که هر یک از ما شکل محلی آن را افشا کرده و با آن مبارزه کنیم؛ میدانیم که با این کار در پیکاری جهانی مشارکت میجوییم. زمانی که به سفر میروم و در خارج از منطقه سخنرانی میکنم، از من میپرسند بهترین کمکی که میتوانند به زنان این بخش از جهان کنند چیست، جواب من این است: به زنان جامعهی خود کمک کنید تا با زنستیزی مبارزه کنند. با این کار شما به پیکاری جهانی برای مبارزه با نفرت از زنان یاری میرسانید. این کتاب با چنین هدفی نوشته شده است؛ این پرچم و مانیفست من است که با آن زنستیزی را در این قسمت از جهان افشا میکنم و به این ترتیب با مبارزهی جهانی فمینیستی پیوند مییابم. کشورهایی که توانستهاند از میزان زنستیزی خود بکاهند، از همان ابتدا برای حقوق زنان احترام بیشتری قائل نبودند. بلکه، زنان این کشورها برای افشا کردن نقض حقوق زنان و آزادسازی زنان به سختی مبارزه کردهاند.
اغلب زنان را به خاطر طرح «سیاست هویتمحور» سرزنش میکنند و از آنان خواسته میشود تا به خاطر اهداف بزرگتری مانند همبستگی یا وفاداری به انقلاب، مسئلهی «حقوق زنان» را کنار بگذارند. این یک اشتباه است.
من در زمانی که مشغول نوشتن این کتاب بودم، زنان رنگینپوست به نحو فزایندهای به طور علنی دربارهی زنستیزی صحبت میکنند و دیگر از ترس این که «مبادا چهرهی بدی از خودمان نشان دهیم» ساکت نمیشوند. زنان سیاهپوست، لاتینتبار، و آسیایی در آمریکا مجبور بودهاند با سطوح مختلفی از تبعیض مبارزه کنند- نژادپرستی نسبت به جامعهشان و زنستیزی در داخل و خارج جامعهشان. مدتها به آنها گفته شده بود که افشاگری دربارهی زنستیزی میتواند اسلحهای شود در دستان نژادپرستانی که همین حالا هم از مردان جوامع آنها دیو میسازند. مواجههی بل هوکس، فمینیست سیاهپوست، آدری لُرد، شاعر و فعال همجنسگرا، و گلوریا آنزالدوا، فمینیست و متفکر مکزیکیتبار، با مسئلهی ایجاد تعادل در افشاگری دربارهی جامعهای که به آن تعلق دارند برایم بسیار راهگشا بود. با اتکا به آثار آنان، که مکرراً به آنها استناد میکنم، توانستهام بدون ترس از این که اسباب شرمساری جامعهام باشم، با نژادپرستی و جنسیتزدگی مبارزه کنم.
در حالی که نسبت به حضور راستگرایان اسلامهراس و بیگانههراسی که از شنیدن رفتار بد مردان مسلمان با زنانشان خوشحال میشوند، آگاهی کامل دارم، به این امر نیز وقوف کامل دارم که در میان مردان مسلمان نیز راستگرایانی وجود دارند که به دنبال اشاعهی زنستیزیاند. ما باید در مقابل هر دو بایستیم و نباید برای مبارزه با یکی با دیگری متحد شویم.
یکی از کارآمدترین شیوهها برای انجام این کار شنیدن صدای زنانی از درون فرهنگ خودشان است، زنانی که به دنبال از میان برداشتن زنستیزیاند. زنانی که در فصول این کتاب به آنان پرداخته میشود، کسانی که صدایشان بخشی از انقلاب است و موفقیت آن در گرو شنیدن صدای آنان است، به همین فرهنگ تعلق دارند و صدایشان باید شنیده شود. زنانی که برای دو انقلاب ضروری مبارزه میکنند، از تبار اجداد فمینیست ما هستند- از تبار هدی شعراوی و دریة شفیق و تعداد بیشماری از زنان دیگری که شاید نامهایشان را ندانیم اما مبارزاتشان در راه آزادسازی ما از انواع زنستیزی برایمان بسیار ارزشمند است. ما بر شانههای این زنان ایستادهایم و باید شانههای خود را برای آیندگان استوار سازیم.
این که صدها هزار زن دیگر هنوز به شیوههایی بدتر از تجربهی من در معرض خشونت قرار دارند و با این حال محلی برای بیان تجارب خود ندارند، مرا عصبانی میکند. میخواهم از مزایایی که از آن برخوردارم فراتر بروم تا یاد میلیونها تن را که از هیچ مزیتی برخوردار نبودند گرامی بدارم. میدانم که هیچ چیز مانند درخواست حقوق زنان و آزادی جنسی، مردان اسلامگرا و زنستیزان سکولار جوامع ما را بیشتر نمیترساند- و اینها چیزهایی است که انقلاب دوگانهی ما در نهایت باید به آن دست بیابد.
چرا این مردان از ما متنفرند؟ آنان از ما متنفرند زیرا به ما نیاز دارند، از ما میترسند، میدانند که برای منضبط ساختن ما به چه میزان از کنترل نیاز دارند، برای این که ما را دخترانی خوب و باکره نگاه دارند تا هنگامی که زمان آن رسید ما را به مادرانی مبدل سازند که نسل بعدی زنستیزان را پرورش دهیم و به این ترتیب مردسالاری خود را حفظ کنند. آنان از ما متنفرند زیرا ما در آن واحدِ برایشان وسوسه و عامل رستگاری از مردسالاری هستیم، و دیر یا زود باید بفهمند که این مردسالاری به آنان نیز آسیب میرساند. آنان از ما متنفرند زیرا میدانند به محض این که ما خود را از اتحاد دولت و خیابان، که به پشتیبانی هم ما را کنترل میکنند، رها سازیم به دنبال تسویه حساب خواهیم بود.
نبرد بر سر بدن زنان تنها با انقلابی ذهنی میتواند به پیروزی دست یابد. اغلب زنان را به خاطر طرح «سیاست هویتمحور» سرزنش میکنند و از آنان خواسته میشود تا به خاطر اهداف بزرگتری مانند همبستگی یا وفاداری به انقلاب، مسئلهی «حقوق زنان» را کنار بگذارند. این یک اشتباه است. بخشهای بزرگی از جهان عرب اینک از نو ساخته میشوند، امری که پیامدهای فراگیر و پیشبینیناپذیری دارد، و مردان و زنان فرصت بیسابقهای برای مواجهه و ریشهکن ساختن نفرت سازمانیافته از زنان دارند، نفرتی که زنان را به روسری و پردهی بکارت تقلیل میدهد.
شاید توانسته باشیم حسنی مبارک را در مصر، زین العابدین بن علی را در تونس، معمر قذافی را در لیبی، و علی عبدالله صالح را در یمن کنار بگذاریم اما تا زمانی که خشم و عصبانیت ما نسبت به سرکوبکنندگانمان در کاخهای ریاستجمهوری شامل سرکوبکنندگانمان در خیابانها و خانههایمان نشود –تا زمانی که مبارک را در ذهن، اتاق خواب، و خیابانهایمان سرنگون نکنیم- انقلاب ما حتی آغاز هم نشده است.
برگردان: هامون نیشابوری