دخترانی که از نقض حقوق بشر توسط پدران خود پرده برمیدارند
dfythemes
پدر آنالیا کالینِچ از او پرسید، «فکر میکنی هیولا هستم؟» این همان سؤالی بود که آنالیا از دوران کودکی به سختی سعی کرده بود تا از جواب دادن به آن طفره رود.
وقتی پدر آنالیا به اتهام ارتکاب بعضی از بدترین جنایتهای تاریخ آرژانتین در حال محاکمه بود و در زندان به سر میبرد، این سؤال را از دخترش پرسید. این بار دیگر آنالیا نتوانست آن را نادیده بگیرد.
آنالیا به او گفت، «نه به عنوان پدرم.» اما با خودش فکر کرد، «در مورد دیگر چیزها، بله، هیولا هستی.»
آنالیا، روانشناسی 37 ساله، ابتدا به اهمیت این مکالمهی کوتاه در سال 2009 پی نبرد. «به خانه برگشتم و به همسرم گفتم که من و پدرم واقعاً با هم مرتبط شدهایم. بعداً فهمیدم که این مکالمه زندگیام را برای همیشه تغییر داده است.»
پدرش، ادواردو کالینچ، افسر سابق پلیس است و در سه اردوگاه مرگ به «دکتر کاف» شهرت داشته، و در دوران سلطهی بیرحمانهی نظامیان بر آرژانتین (1983-1976) مرتکب موارد متعددی از نقض فاحش حقوق بشر شده است.
معلوم نیست که چرا به او لقب «دکتر کاف» داده بودند. آنالیا میگوید، «اتاقهای شکنجه را مطب میخواندند. شاید به همین دلیل او را دکتر صدا میزدند.» تخمین میزنند که در دوران حکومت نظامیان 30000 نفر کشته شدند، که حدود 2000 نفر از آنها در این سه اردوگاه به قتل رسیدند.
در سال 2010، کالینچ به جرم ارتکاب پنج فقره قتل و 147 مورد آدمربایی و شکنجه به حبس ابد محکوم شد. محاکمهی او جزئی از تسویهحسابی تاریخی بود که یک دهه طول کشید و به محکومیت حدود 700 افسر دیگر انجامید. اما در یک سال و نیم گذشته، هواداران حکومت قبلی دوباره به مخالفت با این احکام پرداختهاند.
از هنگام به قدرت رسیدن راستگرایان میانهرو در دسامبر 2015، دولت موریسیو ماکری با جان و دل به حرف خویشاوندان افسران محکوم که برای آزادی آنها چک و چانه میزنند، گوش داده است. این لابیگران در دیدار با مقامهای دولتی، ناقضان حقوق بشر را «زندانیان سیاسی» و قهرمانان بینامونشانِ «مبارزه با براندازی» در دهههای 1970 و 1980 جلوه میدهند.
آنالیا و دختران دیگر کسانی که در آدمربایی، شکنجه و قتل در دوران دیکتاتوری دست داشتند، از عادی جلوه دادن فزایندهی چنین نظراتی برآشفته شدند و تصمیم گرفتند سکوت خود را بشکنند.
آنالیا میگوید، «تصمیم گرفتهایم با حقیقت، هر چند تلخ، روبرو شویم.»
دو عضو دیگر این گروه او را در گفتوگو با من همراهی میکنند: لیلیانا فیوریو، فیلمسازی 54 ساله، و اریکا لدِرِر، وکیلی 40 ساله. چون پدران خود را محکوم کردهاند خانوادهی هر سه نفر آنها را از خود راندهاند اما آنها امیدوارند که با افشا کردن جنایتهای پدرانشان دیگر عاملان این جنایتها را وادارند که سکوت خود را بشکنند.
پدر لیلیانا، پائولینو فیوریو، 84 ساله و افسر سابق اطلاعات ارتش است که در حصر خانگی ابدی به سر میبرد. لیلیانا بارها از او خواهش کرد که محل دفن قربانیان توسط نظامیان را افشا کند. او میگوید، «حالا این کار غیرممکن است چون پدرم به زوال عقل ناشی از پیری مبتلا شده است.» اما آخرین باری که به پدرش التماس کرد که از محل قبرها پرده بردارد، پاسخش هولناک بود. او گفت، «خدا مرا بخشیده است. از هیچ چیزی پشیمان نیستم.»
لیلیانا میگوید، «سکوتشان چه فایدهای دارد؟ همه چیز ثابت شده است. بستگانشان منتظرند که جانباختگان خود را به خاک بسپارند، مادربزرگها دنبال نوههایشان میگردند.» شاید بیرحمانهترین وجه سکوت جنایتکارانِ دوران دیکتاتوری این باشد که نمیگویند چه بر سر نوزادانی آمد که در زندان به دنیا آمدند و مادرانشان بعداً به دست حکومت کشته شدند.
تخمین میزنند که حدود 500 نوزاد را به خانوادههای نظامیان دادند تا به عنوان بچهی خود بزرگ کنند. تا حالا، فقط 122 نفر از آنها به آغوش خانوادههای واقعی خود برگشتهاند. آنچه کاسهی صبر این سه زن را لبریز کرد، رأی دیوان عالی در اوایل ماه جاری بود. قضات دیوان عالی، به موجب یک تبصرهی قانونی، حکم کردند که شکنجهگران دوران دیکتاتوری، از جمله کالینچ، مستحق آناند که پیش از موعد مقرر آزاد شوند.
The Guardian
آنالیا میگوید، «هر چند پدرم را خیلی دوست دارم اما آزاد کردن کسی مثل او آنقدر ناعادلانه است که نمیتوانستم جلوی گریهام را بگیرم. جای او دقیقاً در همان زندان است.»
واکنش شدید جامعه، از جمله راهپیماییهای اعتراضی در سراسر کشور، به سرعت مجلس را مجبور کرد تا بیدرنگ قانونی را برای بیاثر کردن حکم 10 مه دیوان عالی تصویب کند. 350 جنایتکاری که قرار بود بنا به حکم دیوان عالی آزاد شوند فعلاً در زندان به سر میبرند اما پدر اریکا لدرر زنده نیست تا عدالت در حق او جاری شود.
ستوان ریکاردو لدرر در پایگاه نظامی «کمپو دو مایو» در حومهی بوئنس آیرس پزشک متخصص زنان بود. تخمین میزنند که 5000 نفر در این پایگاه به قتل رسیدند. بنا به اظهارات یکی از شهود در دادگاه، لدرر، با الهام از بهسازی نژادی نازیها، در پی «اصلاح نژاد» بود. زنان جوان زندانی را در «زایشگاه» او زنده نگه میداشتند تا وضع حمل کنند، و اندکی بعد آنها را میکشتند.
نوزادان را به خانوادههای نظامیان میدادند تا بزرگ کنند، و بسیاری از آنها تنها دههها بعد به هویت واقعی خود پیبردند. در سال 2012 مردی به اسم پابلو گائونا میراندا از طریق آزمایش دیانای فهمید که فرزند زوجی است که توسط حکومت دیکتاتوری به قتل رسیدهاند.
لدرر گواهی تولد گائونا میراندا را در سال 1978 امضاء کرده و به دروغ نوشته بود که او فرزند یک زوج نظامی است. لدرر، که به علت افشای گذشتهاش در تنگنا قرار گرفته بود، خودکشی کرد. اریکا میگوید، «پدرم هرگز ابراز پشیمانی نکرد.»
اریکا، که واکنش عمومی به حکم ماه گذشتهی دیوان عالی به او دل و جرئت داده بود، یادداشت جالبی در فیسبوک نوشت: «فرزندان مجرمانی که هرگز جنایتهای آنان را تأیید نکردند، و علناً آنها را قاتل خواندند، باید متحد شوند.»
جنایتهای پدرانشان بر زندگی هر سه زن سایه افکنده بود.
اریکا که از افشای گذشتهی پدرش مضطرب شده بود، آزمایش دیانای داد تا ببیند آیا پدر و مادر واقعیاش مفقودالاثرند یا نه. اما نتیجهی آزمایش منفی بود. «مجبور بودم قبول کنم که دخترش هستم.»
لیلیانا به یاد دارد که پدرش اغلب او را کتک میزد. «این پاسداران نظم، نمونهی بارز مردانگیِ پدرسالارانهی زنستیز بودند. آنها نه تنها زنان را شکنجه میکردند بلکه به آنها تجاوز میکردند و بچههایشان را تصاحب میکردند. آنها موذمارند.»
این سه زن پس از انتشار یادداشت اریکا در فیسبوک با هم آشنا شدند و پیشینهی مشترکشان آنها را به هم پیوند داد. صفحهی آنها در فیسبوک، «داستانهای نافرمانی»، به فرزندان دیگر جنایتکاران دل و جرئت داده تا پا پیش بگذارند.
لیلیانا میگوید، «تا حالا وصلهی ناجور بودیم-از این که بگوییم فرزند چه کسی هستیم احساس ترس و شرم داشتیم.»
آنها امیدوارند که افشاگریشان حداقل بعضی از صدها جنایتکار محکوم را برانگیزد تا سکوت خود را بشکنند و اطلاعاتی را ارائه دهند.
آنالیا میگوید، «پدرم فقط 65 سال دارد، کاملاً سالم و بسیار باهوش است و حافظهای حیرتانگیز دارد.»
هشت سال است که آنالیا پدرش را ندیده، یعنی از همان وقتی که نتوانست به خودش بقبولاند که تو روی پدرش او را هیولا بخواند.
آخرین تماس او با پدرش از طریق نامهای بود که در آن از وی خواهش کرد که سکوتش را بشکند. آنالیا نوشت، «دستم را دراز میکنم و آن طرف خیابان منتظرت میمانم.»
برگردان: عرفان ثابتی
اوکی گونی روزنامهنگار و نویسندهی کتاب اودسای واقعی دربارهی فرار جنایتکاران نازی از اروپا پس از جنگ جهانی دوم است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Uki Goni, ‘Sins of the father: daughters of men who killed for Argentina’s regime speak out’, The Guardian, 13 June 2017.