یادآوری ناتمام: نسلکشی ارامنه در حافظه و هویت
* این مقاله به مناسبت روز یادبود نسلکشی ارامنه (24 آوریل) منتشر شده است.
درآمد: چرا حکومت ترکیه نسلکشی ارامنه را انکار میکند؟ آیا این حکومت توانسته حافظهی اجتماعی و فرهنگیِ عاملان، شاهدان و قربانیان این نسلکشی را بزداید؟ انکار و هویت چه رابطهای با یکدیگر دارند؟[1]
معمولاً در مطالعات نسلکشی میگویند که «ترکیه نسلکشی ارامنه را انکار میکند». در واقع، مشخصهی اصلی سیاست رسمی دولت ترکیه در قبال نسلکشی ارامنه، تحریف واقعیت، ایجاد سردرگمی، و فریبکاری بوده و هست. اما ارزیابی جایگاه نسلکشی ارامنه در حافظهی تاریخی جامعهی ترکیه، حتی بعد از گذشت نزدیک به یک قرن، تصویر متفاوتی را نمایان میکند. هرچند اغلب شاهدان عینی آن جنایتها از دنیا رفتهاند، اما مصاحبههای تاریخ شفاهی آگاهیهای مهمی به ما میدهد. کردها و ترکهای سالخورده در شرق ترکیه اغلب خاطرات روشنی از اعضای خانواده یا دیگر روستاییانی دارند که شاهد نسلکشی بوده یا در آن مشارکت داشتهاند. این تحقیق مبتنی بر مصاحبه با فرزندان و نوادگان شاهدان عینی نسلکشی ارامنه است. یافتهها نشان میدهد که حافظهی رسمی دولتی با حافظهی اجتماعی مردمی ناهمخوان است: حکومت ترکیه همان نسلکشیای را انکار میکند که مردمش به یاد میآورند.
خشونت جمعی و حافظه: نکات مقدماتی
در دورهی دهسالهی 1912 تا 1922، خشونت جمعی در امپراتوری عثمانی به سطح بیسابقهای رسید. جنگ، نسلکشی، مهاجرت اجباری، قحطی، گریز و جابهجایی بر تاروپود جامعه تأثیر عمیقی گذاشت. پیامد منطقی این حجم از خشونت در قلمروی عثمانی، بر جای ماندن صدها هزار نفر با زخمهایی بر تن و آسیبهایی بر روان بود. با وجود این، تحقیق تجربی، تحلیل نظری و ارزیابی هنجاریِ دیکتاتوری ترکهای جوان (18-1913) و آتاتورک (50-1923)، در مقایسه با مطالعهی نازیسم (45-1933) و استالینیسم (53-1924)، پیشرفت چندانی نداشته است. مطالعهی اقدامات مردم ترکیه برای بهخاطرسپاری نیز از این قاعده مستثنا نیست.
در دهههای گذشته، مطالعهی حافظه افزایش بیسابقهای داشته است. پژوهشگران چگونگی تولید، مصرف، دگرگونی و انتقال خاطره، بهویژه روایتهای تاریخی، در گروههای اجتماعی را مطالعه کردهاند. این حوزهی پژوهشیِ رو به رشد، شناخت ما از ماهیت حافظه و خشونت جمعی را به شدت افزایش داده است. در رابطه با خشونت جمعی، حافظه اهمیت فراوانی دارد زیرا رژیمهایی که مرتکب این جنایات میشوند همواره میکوشند اقدامات معطوف به یادسپاری این خشونتها را کنترل و ممنوع کنند. یکی از کسانی که به بررسی رابطهی میان حافظه و خشونت جمعی پرداخته، تزوتان تُدُرُف است. به نظر او، دیکتاتوریهای تمامیتخواه برای کنترل و مدیریت حافظه حداقل از دو راهبرد استفاده میکنند: زدودن آثار جنایات و ارعاب مردم. هر دو راهبرد مبتنی بر کنترل دانش، از جمله جمعآوری و انتشار اطلاعات، است. در دیکتاتوریهای تمامیتخواه، که بیشک خشنترین حکومتهای قرن بیستماند، از انتشار آزادانهی روایتها و هر کاری برای بهیادسپاری جلوگیری میشود. در مقابل، نظام شناختیِ تبلیغات رسمی که خشونتهای حکومت را تکذیب کرده و بر آنها سرپوش میگذارد، مردم را دربرمیگیرد.
تلاش ترکیه برای ایجاد حافظهی سیاسیِ یکدست، نه تنها در مواجهه با حافظهی اجتماعی ارامنه بلکه در برابر حافظهی فرهنگی مردم ترکیه نیز شکست خورده است. تاریخنگاری رسمی ترکیه کاملاً مبتنی بر «سندرم انکار» است که سازوکارهای پیشداوری قدرتمندی علیه دیگریِ قومی دارد.
برای بررسی حافظهی جمعی، باید میان پدیدههای گوناگون تمایز قائل شویم. الیدا اسمان، سه مقولهی حافظهی جمعی را از یکدیگر جدا میکند: حافظهی اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی. حافظهی اجتماعی عبارت است از «گذشته، آنگونه که در داخل یک جامعه تجربه و منتقل (یا سرکوب) شده است». حافظهی سیاسی و فرهنگی، بر خلاف حافظهی اجتماعی، میاننسلی بوده و محصول فشار از بالا است. اسمان، حافظهی فرهنگی را چنین تعریف میکند: شکلها و فنونی که گروه مشخصی را قادر میسازد تا از اطلاعاتی محافظت کنند که برای تداوم و ساخت هویت گروه اهمیت بنیادین دارد. اما حافظهی سیاسی بر حاملان دیرپای نمادها و بازنماییهای مادی استوار است. تعارض میان این حافظهها اجتنابناپذیر است، تعارضی که هم در داخل جامعه و هم بین جوامع وجود دارد. نحوهی تکوین این تعارضها پس از یک دوره خشونت جمعی، به عوامل گوناگون، از جمله سطح سواد در جوامع مبتلا به خشونت، و سایر صورتهای مادی و غیرمادی عدالت توزیعی، بستگی دارد.
این مقاله گسترهی حافظهای مردم ترکیه از نسلکشی ارامنه را میکاود و تخریب و ساخت حافظه را بررسی میکند. در این پژوهش از مطالب آرشیویای که اخیراً در ترکیه از حالت محرمانه خارج شدهاند و نیز از نتایج تحقیق تاریخ شفاهیای که در دههی گذشته صورت گرفته، استفاده کردهام. استدلال این مقاله این است که ترکیه در برخورد با خاطرهی نسلکشی ارامنه توانسته فرهنگ والا و متون نوشتاری را به سکوت وادارد اما در زدودن حافظهی اجتماعی و فرهنگی عاملان، شاهدان و قربانیان موفق نبوده است. با استفاده از اصطلاحات اسمان میتوان گفت که تلاش ترکیه برای ایجاد حافظهی سیاسیِ یکدست، نه تنها در مواجهه با حافظهی اجتماعی ارامنه بلکه در برابر حافظهی فرهنگی مردم ترکیه نیز شکست خورده است. با وجود این، تاریخنگاری رسمی ترکیه کاملاً مبتنی بر «سندرم انکار» است که سازوکارهای پیشداوری قدرتمندی علیه دیگریِ قومی دارد. در این مقاله به تعارض میان روایت رسمی حکومت ترکیه و حافظهی فرهنگی شهروندان عادی ترکیه میپردازم، توضیحاتی دربارهی علت انکار نسلکشی در ترکیه ارائه میدهم و از چگونگی رابطهی انکار و هویت سخن میگویم.
تخریب حافظه
سیاست ترکیه در مورد حافظه نه ایستا بلکه متغیر بوده است؛ نحوهی بازنمایی جنگ یونان و ترکیه مثال بارز این امر است. در مارس 1922، مصطفی کمال «سبعیتِ ... شاهزادگان و ژنرالهای یونانی را که از تجاوز به زنان لذت میبردند» محکوم کرد و «سرپوش گذاشتن و انکار کردن» این اعمالِ «ویرانگر و وحشیانه» را که «نافی انسانیت»اند، ناممکن دانست. اما پس از تأسیس جمهوری ترکیه، ورق برگشت و در دههی 1930، در پی امضای توافقنامهها و پیماننامههای متعدد، روابط دیپلماتیک ترکیه و یونان خوب شد. وقتی نخست وزیر یونان، پاناگیس تسالداریس، در سپتامبر 1933 به ترکیه سفر کرد، مصطفی کمال یونانیان را «مهمانهایی محترم» خواند که رابطه با آنها «دوستانه و صمیمانه» است. روابط دوستانه میان دولتها که به پذیرش و تثبیت جایگاه ترکیه به عنوان یک دولت-ملت کمک میکرد، بر شِکوه و شکایتهای قدیمی اولویت یافته بود، بی آن که به روند جدی مصالحه یا ترک مخاصمه نیاز باشد.
ارامنه و آشوریهایی که از لطمات و ویرانیهای جنگ جهانی اول جان سالم به در برده بودند، دولتی نداشتند و بنابراین با آنها مانند یونان برخورد نشد. آنها یا نجاتیافتگانی بهشدت آسیبدیده بودند که در وضعیتی اسفناک در اردوگاههای پناهندگان زندگی میکردند یا افراد وحشتزدهای بودند که بیسرو صدا در روستاهایی ویران میزیستند. آتاتورک سیاستهای کمیتهی اتحاد و ترقی برای زدودن آثار مادی وجود ارامنه را به طور کامل ادامه داد. یکی از مهمترین مراحل زدودن حافظه، ویران کردن و از میان بردن گورستانهای ارامنه بود: گورستانهای ارامنه عمداً به دست فراموشی سپرده یا کاملاً تسطیح شد و از سنگقبرها برای فرشکردن جادهها یا معابر استفاده کردند. از دیگر رخدادهای مهمی که حاکی از زدودن حافظه بود، فروریختن کلیسای عظیم ارامنه، سورپ گیراگوس، در دیاربکر بود.
پیش از آن که ارامنهیِ بازمانده بتوانند روایتی منسجم از رویدادهای سال 1915 ارائه دهند، روایتی کلان در حال شکلگیری بود. شکرو کایا، وزیر کشور، در یکی از نطقهای پارلمانی خود چنین گفت:
بعضی از سیاستمداران برای حفظ منافع خود به این تصور دامن میزنند که دشمنی بین ترکها و ارامنه ابدی است ... ترکها و ارامنه، که مجبور شده بودند منافع واقعی و طبیعی خود را دنبال کنند، به طور غریزی دوباره دست دوستی به سوی هم دراز کردهاند. حقیقت از این قرار است ... به نظر ما محبت ارامنه به ما کم نشده است.
چنین سخنانی را تنها از سیاستمدار برجستهای میتوان انتظار داشت که برنامهی مشخصی برای دستکاری حافظه دارد. دیکتاتوری کمالیستی، از زمان دستیابی به قدرت، سیاستهای کمیتهی اتحاد و ترقی برای سرپوش نهادن بر اطلاعات مربوط به نسلکشی سال 1915را ادامه داد. کتاب خاطرات ماری سرافیان بنکر، فارغالتحصیل کالج آمریکایی ازمیر، از نسلکشی سال 1915 اجازهی ورود به ترکیه نیافت و دستور دادند که تمام نسخههای موجود، توقیف و نابود شود زیرا حاوی «مطلب زیانآوری» بود. کتاب خاطرات آرمن انوش، از بازماندگان ارمنی که در حلب زندگی میکرد، با عنوان «تاریخ شهری ویران: ارفه»، سرنوشت مشابهی داشت.
این سیاست گاهی از ممنوعیت خاطرات نسلکشی فراتر میرفت و دامن کتابهای تاریخی «عادی» را هم میگرفت. برای مثال، بعد از این که مأموران گمرک ترکیه کتاب دو جلدی و کلاسیک ارشک البویاجیان را، که از سوریه به استانبول پست شده بود، در گمرک نگه داشتند، دستور توقیف و نابودی کتاب صادر شد. این ممنوعیتها معمولاً تنها به جمهوری ترکیه محدود بود. این که ارامنه خاطرات نسلکشی را مینوشتند و در میان خود منتشر میکردند، برای حکومت مهم نبود. یکی از موارد استثنایی، واقعهای بود که در سپتامبر 1935 میان آمریکا و ترکیه روی داد، یعنی زمانی که کمپانی متروگلدوینمایر تصمیم گرفت که فیلمی بر اساس رمان فرانتس ورفل، چهل روز موسی داغ، بسازد. پس از فشار دیپلماتیک شدید از طرف سفارت ترکیه، این طرح کنار گذاشته شد. حکومت آتاتورک پیشتر، در ژانویهی 1935، به طوری رسمی این کتاب را ممنوع اعلام کرده بود، یک سال پس از این که نازیها چنین کردند.
به طور کلی، خشونت جمعی دههی اول قرن بیستم با ساکتکردن، به فراموشی سپردن، و سرکوب از حافظهی عمومی زدوده شد. جالب این که نه تنها خاطرات حاکی از جنایت ترکها بلکه خاطرات مربوط به مظلومیت ترکها هم سرکوب میشد. یک قرن شکنجه و آزار عثمانیها-مسلمانان در بالکان، به طور خاص جنگهای بالکان در سالهای 13-1912، به فراموشی سپرده شد زیرا این کار به نفع «نگاه معطوف به آینده» و روابط دوستانه میان دولتهای همسایه بود. رژیم کمالیست چنین میپنداشت که جامعه، و انسانها، لوح سفید انعطافپذیریاند که پس از شوک و ضربههای روحی هیچ اثری بر آن باقی نمیماند و مردم میتوانند فراموش کنند و فراموش خواهند کرد. حافظهی جدید ملت نمیبایست ترکخورده یا حتی دارای اختلافهای جزئی میبود. مانند هویت جدید، این حافظه هم میبایست یکپارچه میبود.
ساخت حافظه
یکی از مهمترین مراحل زدودن حافظه، ویران کردن و از میان بردن گورستانهای ارامنه بود: گورستانهای ارامنه عمداً به دست فراموشی سپرده یا کاملاً تسطیح شد و از سنگقبرها برای فرشکردن جادهها یا معابر استفاده کردند
دولت-ملت ترکیه که پس از سال 1923 ایجاد شد، مانند هر دولت-ملتی، به اسطورههای ملی نیاز داشت. به نظر آنا ماریا آلونسو، «قدرت و حافظه در بازنماییهای تواریخ رسمی یکدیگر را تنگ در آغوش میگیرند، این تاریخها برای تولید و بازتولید هژمونی حاکم اهمیت اساسی دارند». این تواریخ رسمی فراهم آمدهاند تا «گذشتهای مصرفشدنی، که از مشخصات حافظهی جمعی است، بسازند». به طور خاص، نخبگان سیاسی ملیگرا از تاریخهای رسمی استفاده میکنند تا حافظهی جمعی دولت-ملت را به شکل دلخواهشان درآورند و حکومتها اغلب از مورخان برای تحقق این هدف سود میبرند. کارکرد این تواریخ جدید ایجاد منطقی برای «روایت ملی» است، که خود چهار ویژگی دارد: روایت ملی، «جستجوی منشاء» است و در نتیجه محققان وظیفه دارند برای یافتن سرآغاز ملت تا آنجا که ممکن است بیشتر به اعماق تاریخ فرو روند؛ هدف این روایت، ایجاد تداوم میان دورههای مختلف تاریخی است، تا بتوان نشان داد که فرهنگ، سنت و ذهنیت ملت دستنخورده باقی مانده؛ خواهان مشخص کردن دورههای شکوه و افول است و همچنین رفتار دیگر جوامع با این ملت را از نظر اخلاقی داوری میکند؛ روایتها همواره تلاشهایی برای یافتن معنا و غایتند، سرنوشت ملتها را از جریان پیشروندهی تاریخ میتوان دریافت. حکومت در حالی که بعضی از خاطرات و روایات را خاموش میکند، خاطرات و روایات دیگری را میآفریند. در خلال این جریان تعریف و تنظیم حافظهی ملی، گذشتهی خشونتآمیز سرکوب میشود.
یک نمونه از کتابهای تاریخی که به سفارش حکومت کمالیست تهیه شد، کتاب تاریخ دیار بکرِ بِدری گونکوت بود. در این کتاب، گونکوت تمام مناطق دیاربکر را کاملاً ترکنشین معرفی میکند که قدمت آن به زمان آشوریان باز میگردد. این اثر، بر خلاف کتابهای پیشین، در تعیین هویت ترک بسیار پیشتر رفته و تمام فرهنگهای غیرترک را از تاریخ دیاربکر حذف میکند: «اولین ملتی که در ناحیهی دیاربکر توانست با زحمت بسیار تمدن بیافریند، ملت ترک بود ... بهرغم تهاجم و ویرانگری حکومتهای آشوری، ایرانی، یونانی و رومی، نژاد عالی ترک همواره در این سرزمین زیسته است».
این کتابهای رسمی و تاریخهای شهری نه تنها از مسائل حساس تاریخی چیزی نمیگویند بلکه تمام اقلیتهای قومی را هم به خارج از تاریخ تبعید میکنند. با وجود این، حافظه لجوج است، و روایتهایی که در اذهان مردم محلی باقی مانده با آنچه کتابهای رسمی ارائه میدهد، تفاوت چشمگیری دارد. در دههی 1950، هرکس که میخواست تاریخ کشور را بداند به دو منبع مختلف دسترس داشت: کتابخانههایی که حکومت ساخته بود و سنت شفاهیای که در خانوادههای گستردهی شهری و روستایی محفوظ مانده بود. این دو مجموعهی دانش تا سالها و دههها در کنار یکدیگر وجود داشتند، اما از دههی 1960 مجموعهی دوم بر اثر روند شهری شدن و افزایش میزان تحصیلات کشاورزان شرق کشور، تحت فشار قرار گرفته است. امروزه، حافظهی اجتماعی هنوز پویا است و گاهی به طور علنی در تقابل با حافظهی سیاسی قرار میگیرد.
تاریخ شفاهی و حافظهی فرهنگی در ترکیه
همانطور که همه میدانند، «ترکیه نسلکشی ارامنه را انکار میکند». بله، در واقع مشخصهی اصلی سیاست رسمی دولت ترکیه در قبال نسلکشی ارامنه، تحریف واقعیت، ایجاد سردرگمی، و فریبکاری بوده و هست. اما ارزیابی جایگاه نسلکشی ارامنه در حافظهی تاریخی جامعهی ترکیه، حتی پس از گذشت نزدیک به یک قرن، تصویر متفاوتی را نمایان میکند. هرچند اغلب شاهدان عینی آن جنایتها از دنیا رفتهاند، اما مصاحبههای تاریخ شفاهی آگاهیهای مهمی به ما میدهد. کردها و ترکهای سالخورده در شرق ترکیه اغلب خاطرات روشنی از اعضای خانواده یا دیگر روستاییانی دارند که شاهد نسلکشی بوده یا در آن مشارکت داشتهاند. این تحقیق مبتنی بر مصاحبه با فرزندان و نوادگان ترک و کردِ شاهدان عینی نسلکشی ارامنه است. یافتهها نشان میدهد که حافظهی سیاسی ترکیه با حافظهی اجتماعی ترکی/کردی ناهمخوان است: حکومت ترکیه همان نسلکشیای را انکار میکند که مردمش به یاد میآورند.
تاریخ شفاهی برای پژوهشگران علاقمند به تحقیق دربارهی خشونت جمعی ابزاری ضروری است. دانشگاهیان خارج از ترکیه، مجموعهی قابل توجهی از تاریخ شفاهی ارامنه و آشوریان را بررسی کردهاند. تحقیقهای مربوط به تاریخ شفاهی در داخل ترکیه، هرچند به تدریج در حال رشد است، اما به ندرت به موضوع نسلکشی میپردازد. دولتهای مختلف ترکیه و انجمن تاریخ ترکیه به این حوزهی پژوهشی جنبهی سیاسی دادهاند. به نظر میرسد که گروههای ملیگرای ترکیه میترسند که مردم محلی در شهرها و روستاهای آناتولی به واقعیت نسلکشی «اعتراف کنند» و جزئیات آن را فاش سازند. برای مثال، مستندی که اندرو گُلدبرگ با عنوان نسلکشی ارامنه برای شبکهی پیبیاس تهیه کرده حاوی صحنههای مهمی است که در آن سالخوردگان ترک به صراحت از نسلکشی سخن میگویند. یکی از مردان به یاد میآورد که عاملان نسلکشی، رهبران دینی را بسیج کرده بودند تا مردم را قانع کنند که با کشتن ارامنه، به بهشت خواهند رفت. مرد میانسال دیگری از پدربزرگش نقل میکند که اهالی ارمنی روستا را در آغل حبس کرده و زندهزنده سوزاندند.
نخبگان سیاسی ملیگرا از تاریخهای رسمی استفاده میکنند تا حافظهی جمعی دولت-ملت را به شکل دلخواهشان درآورند و حکومتها اغلب از مورخان برای تحقق این هدف سود میبرند.
شواهد نشان میدهد که کردها و ترکها میدانستند که حکومت در حال تدارک قتل عام ارامنه است. ا. د.، نویسندهای کرد از اهالی وارتو، به یاد میآورد که زلزلهای در دوران کودکی او در سال 1966، منجر به کشف گوری دستهجمعی شد. روستاییان میدانستند که قربانیان، ارامنهی روستای همجوارند. به گفتهی ا. د.، هنگامی که ریشسفید روستا از مقامات دولتی کسب تکلیف کرد، تنها پس از یک روز افسران ارتش گروهی از سربازان را مأمور کردند تا اجساد را دوباره دفن کنند. به روستاییان تذکر داده شد که هر گز دربارهی این مسئله با کسی صحبت نکنند.
این مثالها نشان میدهد که ممکن است هنوز بتوان در مصاحبه با سالخوردگان ترک و کرد، مطالب مهمی یافت. اگر پیشتر، مثلاً در دههی 1960 یا 1970، پروژهی تاریخ شفاهی نظاممندی در ترکیه آغاز شده بود، بیشک اطلاعات بسیار ارزشمندی محفوظ میماند.
اهمیت هویت
انکار نسلکشی ارامنه در ترکیه را حداقل از شش منظر میتوان تفسیر کرد: سیاست، جامعهشناسی، روانشناسی، اقتصاد، جنسیت و یادسپاری. از منظر سیاسی، تقریباً آشکار است که حکومت ترکیه با حسابگری ماکیاولیستی، به این نتیجه رسیده بود که پذیرش نسلکشی میتواند به از دست دادن قدرت بینجامد. سیاستمداران ملیگرا و پوپولیست مخالف دولت میتوانستند از هرگونه پذیرش یا عذرخواهی به سود خود بهره برند. از منظر جامعهشناختی، فشار همتایان در فضای دانشگاهی، انکار نسلکشی در ترکیه را تقویت میکند. مخالفت با استدلالهای منکران نسلکشی در عرصهی عمومی یا محکوم کردن نشریات ضدارمنی، ارادهای قوی میطلبد. از منظر روانشناختی، پذیرش نسلکشی مستلزم کنار آمدن با این واقعیت است که اغلب مقصرین، مردم معمولی بودهاند؛ چنین کاری به چنان تجدید نظر اخلاقی بنیادینی نیازمند است که ممکن است فرد برای بقای خود با مقاومت ذهنی مواجه شود. بسط منطقی استدلال سیاسی، منافع اقتصادی است. پذیرش نسلکشی تقریباً به طور یقین استرداد اموال، جبران خسارت و پرداخت غرامت به بازماندگان و فرزندان آنها را در پی دارد. احتمالاً دولت ترکیه، پذیرش نسلکشی را همچون باز کردن جعبهی پاندورا خطرناک میداند. دیگر نکتهی حیرتآور این است که در بسیاری از کنفرانسها و مناسبتهای مرتبط با نسلکشی ارامنه، جنجالیترین ادله برای انکار نسلکشی را اغلب زنان ترکِ دانشگاهی یا دیپلماتهای ردهپایین ارائه میدهند. بر اساس گزارش سالانهی شکاف جنسیتی، ترکیه در میان 135 کشور، در رتبهی 124 ایستاده زیرا عرصهی سیاست، تجارت و دانشگاه هنوز تحت سیطرهی مردان است. آیا این زنان میکوشند با نشان دادن ملیگرایی و کسب اعتبار در نزد مردان همکار خود، بر این شکاف جنسیتی غلبه کنند؟
علاوه بر تفسیرهای فوق، حافظه و هویت جمعی نیز اهمیت فراوانی دارند. حافظه رابطهی نزدیکی با هویت دارد زیرا هر هویتی نیازمند حافظه است. خاطرات و روایتها خزانهی تمام اشکال هویت جمعیاند: خانواده، روستا، منطقه، طبقه، ملت. حافظهی سیاسیای که حکومت از طریق آموزش همگانیِ نسلهای متعددی از شهروندان در هویت ترکی رسمی تزریق کرده، تقریباً سخت و استوار شده است. پس از این که دیکتاتوری تکحزبی کمالیست در 1950 از قدرت کنار رفت، هرگز عدالت انتقالی یا «فرآیند بازپروری» برای از یاد بردن فرهنگ و خاطرهی ترکهای جوان (چیزی شبیه به آنچه در آلمان پس از 1945 و به طور شدیدتر پس از 1968 روی داد) رخ نداد. در نتیجه، نزاع ارامنه-ترکها، نزاعی میان حافظهی فرهنگی گروه اول و حافظهی سیاسی گروه دوم است: ارامنه میخواهند تاریخی را به یادسپارند که ترکها میخواهند فراموشش کنند. اگر حافظهی سیاسی بخش مهمی از هویت جمعی نبود، این امر چندان اهمیت نداشت. پیامد «از دست دادن» حافظهی سیاسی، از دست دادن هویت جمعی است، دورنمایی که برای بسیاری از مردم به شدت مشکلآفرین است. این که از ترکها بخواهیم که وقوع نسلکشی ارامنه را تصدیق کنند مانند این است که از آنها بخواهیم از هویت ترکی خود چشم بپوشند. در نتیجه، ترکهایی که به تاریخ نسلکشی علاقهای صادقانه دارند به این متهم میشوند که هویتشان مشکوک است، یعنی ریشههای قومی غیر ترکی (بخوانید: ارمنی) دارند. تعارض میان خاطرات کاملاً انحصارگرا به تعارض میان هویتهای کاملاً انحصارگرا تبدیل میشود.
حکومت در حالی که بعضی از خاطرات و روایات را خاموش میکند، خاطرات و روایات دیگری را میآفریند. در خلال این جریان تعریف و تنظیم حافظهی ملی، گذشتهی خشونتآمیز سرکوب میشود.
میراث نسلکشی ارامنه، برای قربانیان نیز بسیار مهم بوده است. حمله و تجاوز ترکهای جوان به ارامنه، از نسلی به نسل دیگر نارضایتیها را عمیقتر و تعارضها را آشکارتر کرده است. جوامع ارمنی، که ابتدا هویتهای منطقهای، دینی و سیاسی مختلفی داشتند در آن دوران یک جا جمع شده، به عنوان ارامنه اخراج، و به این ترتیب به ارامنه تبدیل شدند. سیاستهای حکومت بر نخبگان اخراج شده تأثیری آگاهیبخش داشت و باعث ایجاد حس سرخوردگی، انتقام و درخواست اجرای عدالت شد. تجربهی شکست و تبعید در یادها ماند و در طول زمان و مکان به نسلهای بعد، در خاورمیانه، اروپا و آمریکای شمالی، منتقل شد. نسلهای جدید این روایتها را جذب کرده و بر اساس رنج ملت خود الگوهایی ساخته و در خود اشتیاقی برای بازگشت به میهن پرورش دادند. در نتیجه، نسلکشی هنوز مسئلهای مرتبط با هویت است. خاطرهی قتلعام و اخراج در جنبش ملیگرای ارمنی نقش مهمی داشت. نسلکشی بر نخبگان سیاسی و عموم مردم تأثیر عمیقی گذاشته است: مهمتر از همه این که ارامنه را نسبت به هویت خودشان حساس کرده است.
این مسئله در مورد ارامنهای هم که مسلمان شدند، مصداق دارد. مثال فتحیه چِتین، حقوقدانی از خانوادهای مسلمان در شرق ترکیه، میتواند آموزنده باشد. او در کتاب خاطراتش نشان میدهد که مادربزرگش ارمنیتبار بود و چون مسلمان شد از نسلکشی نجات یافت. روستاییان مسلمان تنها مایل بودند به آن دسته از کودکان ارمنی پناه دهند که قبلاً مسلمان شده بودند یا حاضر بودند که مسلمان شوند. چِتین بعدتر در مصاحبهای گفت که در وضعیتی مبهم، میان ترکبودن، کردبودن و ارمنیبودن به سر میبرد. او همچنین به یاد میآورد که پس از کشف ریشههایش، فهمید که چرا مادربزرگش عادت داشت در بهار همراه با زنانی خارج از دایرهی خانواده نان شیرین مخصوصی بپزد: آن زنان، بازماندگان نسلکشی بودند که عید پاک را جشن میگرفتند.
ارامنهای که از نسلکشی جان سالم به در برده بودند به تدریج مسلمان شدند اما در زیر هویت سُنی-ترکی علنی خویش، نوعی از خودآگاهی ارمنی را نیز حفظ کردند: آنها را ارامنهی مخفی میخواندند. پس از انتشار کتاب چتین در سال 2004، سرنوشت این ارامنهی مخفی بیش از پیش با سیاست گره خورد. ملیگرایان ارمنی و ترک در جلب وفاداری این گروه با یکدیگر رقابت میکردند. در حالی که ارامنه میخواستند «آنها را از خواب اسلام بیدار کنند» و مجبورشان کنند تا هویت ارمنی متروک خود را بازیابند، ترکها سختگیرانه اعلام کردند که اگر به ریشههای ارمنی خود بازگردند، دیگر در ترکیه جایی نخواهند داشت.
نمادهای سکوت
در این مقاله دیدیم که چگونه دو حکومت ملیگرای متوالی در ترکیه با استفاده از سیاست حافظه، خشونتِ گذشته را از یادها زدودند. ترکهای جوان و کمالیستها که برای کشور هویت جدیدی تعریف کرده بودند میبایست حافظهی جدیدی نیز برای آن میآفریدند. در خلال دههی 1920 و بهویژه دههی 1930، نحوهی برخورد آنها با گذشته دو حالت کلی داشت: فراموشی سازمانیافتهی رویدادهای جانکاه گذشته و آفرینش روایتی رسمی که مشتمل بر تصاویری اسطورهای و جاودانی از ملت بود. در سراسر کشور، و بهویژه در استانهای شرقی، دستور داده شد تا تواریخ محلی جدیدی بنویسند. این کتابهای رسمی و تاریخهای شهری نه تنها مسائل تاریخی حساس را مسکوت گذاشتند بلکه تمام اقلیتهای قومی را از تواریخ محلی حذف کردند. حکومت کمالیست، برای مقابله با نفوذ خارجی و جلوگیری از نقد داخلیِ نظام باورهایش، به ممنوعیت و نابودی بسیاری از متون پرداخت؛ گستردگی این کار را تنها با اقدامات دیکتاتوری استالینیستی میتوان مقایسه کرد.
قویترین نماد سکوتی که در دوران ترکهای جوان تحمیل شد، ارگی مستحکم در شمال شرقی شهر دیاربکر بود. بسیاری از شهرنشینان و روستاییان اطراف، این ارگ را یکی از مهمترین بناهای تاریخی کشور میدانند و با دیدهی تحسین به آن مینگرند. مجموعهی ارگ شامل ساختمان فرمانداری، دادگاه ولایتی، و از همه مهمتر، زندان بدنام دیاربکر بود. این زندان را شاید بتوان مهمترین نشانهی خشونت جمعی در دیاربکر دانست: در اواخر قرن نوزدهم، انقلابیون بلغار در آن زندانی شدند، در سال 1915 بسیاری از نخبگان ارمنی در آن شکنجه و کشته شدند، پس از کودتای نظامی سال 1980 بسیاری از فعالان چپ و ملیگرایان کرد در این محل زندانی و شکنجه شدند، در دههی 1990 اعضای پکک در آن شکنجه شده و به قتل رسیدند. تا سال 2000، نیروهای امنیتیِ ترکیه، از جمله مأموران اطلاعاتی شبهنظامی و نظامیان متخصص در مبارزه با چریکها، در این محل مستقر بودند. در تابستان سال 2007، مأموران امنیتی محل را ترک کردند تا آن را به «موزهی آتاتورک» تبدیل کنند. با این حال، در خلال حفاریها در ژانویهی 2012، تیم باستانشناسی به چالههای بزرگی از استخوانهای انسانی برخورد. فعالانِ کرد بلافاصله ادعا کردند که این استخوانها به فعالان کردِ مفقود در دههی 1980 تعلق دارد، اما تحقیقات پزشکی قانونی نشان داد که استخوانها تقریباً صد سال قدمت دارد؛ به احتمال زیاد این استخوانها متعلق به نخبگان ارمنیای است که در بهار سال 1915 به قتل رسیدند.
این اولین رسوایی گورهای دستهجمعی در ترکیه نیست. خاطرهی نسلکشی به صورت مادی در بسیاری از گورهای دستهجمعی پراکنده منطقه وجود دارد. در سال 2006، روستاییان کُرد در جنوب شرقی ماردین، گوری دستهجمعی یافتند. هنگامی که ارامنهی مهاجر خواستار تحقیقات پزشکی قانونی شدند، ارتش ترکیه و نیروهای ژاندارمری بلافاصله گور را ویران کردند. چنین حکایتهایی دربارهی «فراموشگاههای» ترکیه، بازتاب یک قرن خشونت در این کشور است. آیندهی گذشتهی ترکیه هنوز ساکت است.
[1] این مقاله برگردان و بازنویسی گزیدههایی از اثر زیر است:
Uğur Ümit Üngör (2014) ‘Lost in Commemoration: the Armenian Genocide in Memory and Identity’, Patterns of Prejudice, vol. 48, no. 2, pp. 147-166.
اوغور امید اونگور استادیار تاریخ در دانشگاه اوترِخت در هلند و پژوهشگر مؤسسهی مطالعات جنگ، هولوکاست و نسلکُشی در امستردام است. از میان کتابهای او میتوان به ایجاد ترکیهی مدرن: ملت و حکومت در آناتولی شرقی، 1950-1913 (انتشارات دانشگاه آکسفورد، 2011) اشاره کرد.