تاریخ انتشار: 
1398/03/20

دروغ‌هایی که با جوهر نوشته می‌شود، نمی‌تواند حقیقتی را که با خون نوشته شده پنهان کند

ما جیان

theguardian

امروز تیان‌آنمن میدانی بی‌روح است که سربازان، نیروهای پلیس مخفی و هزاران دوربینِ تشخیص چهره آن را زیر نظر دارند. فقط کافی است که از این سو به آن سوی میدان بروید و دو انگشت خود را به نشانه‌ی پیروزی بلند کنید تا چند ثانیه‌ی بعد شما را به زور کف خیابان بخوابانند و کشان‌کشان برای بازجویی ببرند. ۳۰ سال قبل، ما جیان، نویسنده‌ی چینی، پنج هفته را با معترضان در میدان تیان‌آنمنِ پکن گذراند. او در این مقاله از کسانی یاد می‌کند که در راه باورهایشان جان باختند.


در دوره‌ی تاریک «انقلاب فرهنگی» کودکی بودم که آرزو داشت نقاش شود. معلم هنرم به من هشدار می‌داد که آدم ممکن است به علت نقاشی کشیدن، به‌ویژه ترسیم پُرتره، سر از زندان درآورد؛ او به من توصیه می‌کرد که چیزی جز مناظر آرامش‌بخش نکشم. در بیست و چند سالگی، پس از مرگ مائو در سال 1976 و به قدرت رسیدن دِنگ شیائوپینگ، به پکن مهاجرت کردم. روزها برای یک نشریه‌ی دولتی عکاسی می‌کردم؛ شب‌ها نقاشی‌های امپرسیونیستیِ غم‌انگیزی از خیابان‌های خلوت می‌کشیدم و آن تصاویر را به سقف و دیوارهای آلونک یک‌اتاقه‌ام می‌آویختم.

پژوهشگران و نویسندگان دگراندیش برای نوشیدن آبجو و بحث درباره‌ی جدیدترین ترجمه‌های آثار ویرجینیا وولف، خورخه لوئیس بورخس یا کلود سیمون در خانه‌ام جمع می‌شدند. ما از آزادی‌های اندک خود لذت می‌بردیم اما خواهان آزادی‌های بیشتری بودیم. ما «زوزه»‌ی آلن گینزبرگ را می‌خواندیم و در آرزوی روزی بودیم که بتوانیم ناامیدیِ خود را فریاد بزنیم. تنها راهی که برای ابراز نارضایتی و خالی کردن خشم‌ خود داشتیم این بود که در تاریکیِ شب یواشکی از خانه بیرون برویم و بطری‌های خالی آبجوی‌مان را در سطل آشغال فلزی پرت کنیم.

من پنج هفته در چادرهای نامرتب‌شان با آنها اردو زدم. دیدم که با ترانه‌های باب دیلن و چوی جیان می‌رقصند؛ درباره‌ی آثار میلتون و تامس پِین بحث می‌کنند؛ بند ۳۵ قانون اساسیِ چین را برای یکدیگر می‌خوانند که، دست‌کم روی کاغذ، آزادی مطبوعات، تجمعات، راه‌پیمایی و تظاهرات را تضمین می‌کند.

در سال 1983، در یکی از تفتیش‌های معمولی، پلیس نقاشی‌هایم را حاکی از «تباهیِ اخلاقی» خواند و مرا بازداشت کرد. پس از آزادی، مأموری که مرا تا دمِ در همراهی کرد غرولندکنان گفت: «قیافه نگیر! اگر بخواهیم، می‌توانیم بی‌سروصدا سربه‌نیست‌ات کنیم.» وقتی به آلونکم برگشتم، فهمیدم که پلیس همه‌ی نقاشی‌هایم را از دیوارها کنده و پاره‌پاره کرده است. تصمیم گرفتم که دیگر نقاشی نکنم. از شغلم استعفا کردم و سه سال به این طرف و آن طرف کشور سفر کردم و زندگیِ بخور و نمیری داشتم. اجازه ندادم که یک حزب سیاسی به من بگوید چطور زندگی کنم، چه وقت بمیرم یا به چه چیزی عقیده داشته باشم.

در بازگشت به پکن، با الهام از سفرهایم رمانی نوشتم. به کمک واژه‌ها می‌توانستم نه چهره‌ی یک نفر بلکه سیمای همه‌ی مردم یک کشور را به تصویر بکشم؛ می‌توانستم نه تنها بیابان‌ها و کوه‌های یک کشور بلکه باطن و ذاتش را هم توصیف کنم. پیش از انتشار این رمان، پلیس بار دیگر به سراغم آمد. به کمک دوستان به هنگ‌کنگ گریختم.

چند روز بعد، هو یائو بانگ، رهبر اصلاح‌طلب حزب کمونیست، به علت دفاع از آزادی بیان از مقامش عزل شد. تندروهای محافظه‌کار دوباره به قدرت رسیدند. رمانم منتشر شد و بلافاصله دولت آن را اثری آلوده به «لیبرالیسم بورژوایی» خواند و به باد انتقاد گرفت. همه‌ی نسخه‌های کتاب جمع‌آوری و خمیر شد، و به ممنوعیت مادام‌العمر از انتشار آثار محکوم شدم. دوستان به من توصیه کردند که برای جلوگیری از دستگیری در هنگ‌کنگ بمانم. به لاما آیلند نقل مکان کردم و دو رمان دیگر نوشتم.

در 15 آوریل 1989، هو درگذشت. در تلویزیونی در کتاب‌فروشیِ محل، تصاویر دانشجویان مصممی را دیدم که سوگوار مرگ هو بودند و به طرف میدان تیان‌آنمن پکن راه‌پیمایی می‌کردند. آن‌ها خواهان ازسرگیریِ سیاست‌های لیبرالیِ هو و پایان فساد و سانسور بودند. پیشرویِ پرشورِ آن‌ها در خیابان‌های بی‌روحِ پکن معجزه‌آسا و مهارناپذیر به نظر می‌رسید. شاید این همان لحظه‌ی بعیدی بود که منتظرش بودیم، وقتی که مردم چین می‌توانستند سرانجام زمامِ سرنوشت خود را در دست گیرند. من با قایق به کولون رفتم و با قطارِ بعدی عازم پکن شدم.

theguardian


حالا دانشجویان میدان تیان‌آنمن، مرکز نمادین کشور، را اشغال کرده و خواهان گفت‌وگوی آزاد و بی‌پرده با دولت بودند. من پنج هفته در چادرهای نامرتب‌شان با آنها اردو زدم. دیدم که با ترانه‌های باب دیلن و چوی جیان می‌رقصند؛ درباره‌ی آثار میلتون و تامس پِین بحث می‌کنند؛ بند ۳۵ قانون اساسیِ چین را برای یکدیگر می‌خوانند که، دست‌کم روی کاغذ، آزادی مطبوعات، تجمعات، راه‌پیمایی و تظاهرات را تضمین می‌کند. وقتی دولت این جنبش مسالمت‌آمیز را «اغتشاش» خواند، مردم به نشانه‌ی همبستگی از خانه بیرون آمدند و تیان‌آنمن و دیگر میادین عمومی در سراسر کشور را پر کردند. به این ترتیب، اعتراض آزادی‌خواهانه‌ی دانشجویان به نوعی بیداریِ ملی تبدیل شد.

روزی در میانه‌ی ماه مه، از «بنای یادبود قهرمانان خلق» در وسط میدان تیان‌آنمن بالا رفتم تا از جمعیت عکس بگیرم. منظره‌ی صفوف درهم‌تنیده‌ی مردم چنان خیره‌کننده بود که ابتدا چشمانم تیره‌وتار شد و تصویر مبهمی از رنگ‌های سفید، صورتی و آبی را ‌دیدم که مثل نیلوفر آبی روی دریاچه‌ی وسیعی شناور بودند. بعد، وقتی تصویر شفاف شد، چهره‌ی یک میلیون نفر را دیدم، چهره‌هایی منحصربه‌فرد و بی‌همتا که بر اثر هیجان ناشی از آزادیِ نویافته برق می‌زد. پیش از آن آدم‌های خوشحال را دیده بودم ــ گروه‌هایی با لباس مائوییِ خاکی‌رنگ که کتاب‌های سرخ کوچک را در هوا تکان می‌دادند ــ اما چهره‌ی بی‌روح‌شان آکنده از ترس و اطاعت کورکورانه بود. لبخند مردمِ حاضر در تیان‌آنمن کاملاً متفاوت بود: چهره‌هایشان از شادیِ بی‌حد می‌درخشید.

همه‌ی شهروندان مجبور شدند که به طور مکتوب از خود انتقاد کنند و این ادعای حزب را بپذیرند که سرکوب وحشیانه برای ثبات و رشد اقتصادی ضروری بوده است.

یک روز دیگر، وقتی سازش‌ناپذیریِ سرسختانه‌ی دولت دانشجویان را به اعتصاب غذای دسته‌جمعی واداشته بود، صبح زود از چادرم بیرون خزیدم. در زیر نورِ مایل و شیب‌دار، همه‌چیز زرین به نظر می‌رسید. همسایه‌ی مسن‌ام را دیدم که بطری‌های آب را از روی سه‌چرخه‌اش برمی‌داشت تا به دانشجویان اعتصاب‌کرده بدهد؛ داوطلبان زمین را جارو می‌کردند؛ پرستاران سفیدپوش به این سو و آن سو می‌رفتند. تا جایی که چشم کار می‌کرد، آدم‌ها با آرامش در حال رفت و آمد بودند و همگی هدف واحدی داشتند. چنان احساس عمیقی بر من مستولی شد که وصف‌ناپذیر است. اگر به خدا عقیده داشتم، می‌گفتم این نوعی تجربه‌ی دینی است. فقط می‌توانم بگویم که برای لحظاتی، در زیر آن نور طلایی‌رنگ، هم‌نوعانم را می‌ستودم و برای آن آدم‌های آسیب‌پذیرِ دارای گوشت و پوست و خون، با تمام معایب‌، امیدها و حساسیت‌های فردی‌شان، و برای شفقتی که در تک‌تک آن‌ها جاری شده و ارواح‌شان را ارتقاء بخشیده بود، احترام عمیقی قائل بودم.

بعد از مدتی، ابر جلوی خورشید را گرفت و به یاد آوردم که در هر گوشه‌ از شهر، فقط چند کیلومتر دورتر، نیروهای ارتش مستقر شده و منتظر صدور فرمان حمله‌اند.

معترضان، که ]به علت سانسور[ از تاریخ چین خبر نداشتند، نمی‌دانستند که در چین همه‌ی جنبش‌های مردمی به خون‌ریزی انجامیده‌اند. رهبران دانشجویان در اداره‌ی کارزارهای سیاسی بی‌تجربه بودند و درگیر جنگ قدرت تنگ‌نظرانه شدند. با وجود این، مناقشات پرسروصدا و بحث‌های پرهیجان بی‌انتهای آنان به گوشم همچون صدای زیبا اما زجردیده‌ی ملتی در حال شکستن غل و زنجیر بود.

theguardian


یک هفته بعد از اعلام حکومت نظامی از سوی دولت، برادرم با دو کیسه‌ی پر از  کالا در خیابانی در چینگ‌دائو، شهر زادگاهم، در حال دویدن بود که ناگهان با طناب رخت برخورد کرد، به زمین افتاد و سرش شکست. آن شب به حالت اغما فرو رفت و با عجله او را به بیمارستان بردند، و من پکن را ترک کردم تا کنارش باشم. در نتیجه، در نخستین ساعت‌های 4 ژوئن که دِنگ 200 هزار سرباز مسلح به سرنیزه، مسلسل و تانک را برای سرکوب معترضان غیرمسلح فرستاد، آن‌جا نبودم. در غیر این صورت، ممکن بود که من هم یکی از صدها یا هزاران نفری باشم که به طرز فجیعی جان باختند.

در حالی که اغمای برادرم تشدید می‌شد، چین هم در حالت اغما فرو رفت. به محض این که دولت خیابان‌ها را از خون و جسد پاک کرد، به سرپوش گذاشتن روی حقیقت پرداخت و این تظاهرات مسالمت‌آمیز را «بلوای ضدانقلابی»، و کشتار بی‌رحمانه را «حادثه‌»ی محض خواند. دولت ادعا کرد که تنها 300 نفر کشته شده‌اند که عمدتاً سرباز بودند؛ مسئولان دولتی تأکید می‌کردند که هیچ غیرنظامی‌ای در خودِ میدان کشته نشده، انگار فرق می‌کرد که مردم کجا کشته شده‌اند. همیشه منظور از «قتل‌عام میدان تیان‌آنمن» کشتارهایی بوده که در سراسر شهر رخ داد.

در بخشی که برادرم بستری بود، تلویزیون، تمام روز و شب، عکس‌های 21 رهبر دانشجویان را در فهرست مهم‌ترین افراد تحت تعقیب نشان می‌داد. هفت نفر از آن‌ها توانستند از کشور فرار کنند اما ردِ بقیه را پیدا کردند یا بستگان‌شان آن‌ها را تحویل دادند. همه‌ی شهروندان مجبور شدند که به طور مکتوب از خود انتقاد کنند و این ادعای حزب را بپذیرند که سرکوب وحشیانه برای ثبات و رشد اقتصادی ضروری بوده است. بعد از مدتی سکوت حاکم شد. دیگر کسی اجازه نداشت که از این کشتار حرف بزند. دنگ مردم را ترغیب کرد که دنبال پول درآوردن بروند و گذشته را فراموش کنند؛ در این شرایط، به نظر می‌رسید که برادرم تنها کسی است که آزاد مانده است. هرچند جسمش تکان نمی‌خورد اما ذهنش آزاد بود که به گذشته سفر کند و به آن‌چه روی داده، بیندیشد.

پیام تند و گزنده و ماندگار این سرکوب این است: حزب کمونیست، عظمت کشور و تولید ناخالص داخلی از جانِ آدمی مهم‌ترند.

وقتی در ژانویه به آلونکم در پکن برگشتم، بانوی کهنسالی که به دانشجویانِ اعتصاب‌کرده بطریِ آب می‌داد، با حالتی بی‌تفاوت به من گفت که ورودم را به پلیس گزارش دهم. در خیابان با همسایه‌ی دیگری روبرو شدم که گفت مرده‌سوزخانه‌ی خصوصی باز کرده است. او با لبخند گفت، «مرده‌ها دارند مرا پولدار می‌کنند! مرده‌ها از زنده‌ها خیلی بهترند!» ما همه قربانیِ این کشتار بودیم، هم کسانی که در 4 ژوئن جانِ سالم به در بردند و هم آنانی که جان باختند. درست همان طور که تانک‌ها آرمان‌خواهی و امید را از بین بردند، ترس و طمع هم اخلاق را نابود کرد.

در سالگرد این کشتار، کمونیسم، از جمله به علت تظاهرات سراسریِ ملهم از تیان‌آنمن، در اروپای شرقی سقوط کرده بود اما اوضاع چین عوض نشده بود. البته حزب کمونیست گذشته را از یاد نبرده بود: این حزب میدان را برای «نوسازی» بست و صدها دگراندیش را دستگیر کرد تا اطمینان یابد که کسی به طور علنی یاد قربانیان را گرامی نخواهد داشت. در دهمین سالگرد این قتل‌عام، حکومت کمونیست چین قوی‌تر از همیشه به نظر می‌رسید، و با آمیزه‌ی عجیبی از سرمایه‌داری، رفیق‌گماری و سرکوب لنینیستی به رشد اقتصادیِ معجزه‌آسایی دست یافته بود. اما ستمگران حاکم به خوبی می‌دانستند که دست‌شان به خون آلوده است و از ترس می‌لرزیدند. بنابراین، در 4 ژوئن 1999، شماری از مردم در هنگ‌ کنگ و سانفرانسیسکو شب با شمع‌های روشن تحصن کردند اما در پکن دوباره میدان تیان‌آنمن را به بهانه‌ی «نوسازی» بستند و به دانشجویان گفتند که در خانه بمانند و دگراندیشان را دوباره زندانی کردند.

پس از این که برادرم بخشی از هشیاری‌اش را بازیافت، شروع به نگارش اغمای پکن کردم، به این امید که تیان‌آنمن را از فراموشی نجات دهم. اکنون 10 سال از نخستین چاپ این کتاب می‌گذرد. مثل دیگر آثارم، انتشار این کتاب هم در چین ممنوع است. وقتی نسخه‌ی چینیِ آن در هنگ کنگ منتشر شد، خودم هم اجازه نداشتم که به چین برگردم. بنابراین، حزب کمونیست موفق شده بود که مرا «یواشکی سربه‌نیست» کند. هیچ کشوری به اندازه‌ی چین، هنرمندان، نویسندگان و فعالان را مجبور به جلای وطن یا زندانی نکرده است. «دیوارآتشین بزرگ» و لشگری از سانسورچی‌های اینترنتی، چینی‌ها را بی‌خبر و دور از گذشته‌ی خود نگه داشته‌اند. در پکن، روشنفکرانی مثل ژو دو و هو جیا هنوز هم هر سال 4 ژوئن به شدت زیرِ نظرند؛ همین امر در مورد فعالانی مثل دینگ زیلین، بنیان‌گذار «مادران تیان‌آنمن»، صادق است زیرا شجاعانه برای ارائه‌ی روایتی جامع از این کشتار و دستیابی به حق سوگواریِ علنی مبارزه می‌کنند. لیو شیائوبو، برنده‌ی جایزه‌ی نوبل صلح و از اعضای نامدار جنبش دموکراسی‌خواه سال 1989، دو سال پیش در حالی در حبس درگذشت که آخرین خواسته‌اش یعنی مرگ در کشوری آزاد برآورده نشد.

theguardian


زخم‌های ناشی از این کشتار هر سال عمیق‌تر شده است. این قلع‌وقمع سرچشمه‌ی همه‌ی ناخوشی‌های کشور است. پیام تند و گزنده و ماندگار این سرکوب این است: حزب کمونیست، عظمت کشور و تولید ناخالص داخلی از جانِ آدمی مهم‌ترند. دنگ در سال 1989 از پاسخ‌گویی در برابر این کشتار قِسِر دررفت، و حالا شی جین‌پینگ هم دارد از پاسخ‌گویی در قبال سرکوب سیاسیِ شدیدتر قسر درمی‌رود. او مسئولیت ابرقدرت اقتصادیِ تمامیت‌خواه مجهز به فناوری‌ای را بر عهده دارد که دموکراسی‌های سراسر جهان را به شدت تهدید می‌کند. اما غرب هم قربانیِ بی‌گناه ترقیِ چین نیست. چند ماه بعد از قتل‌عام تیان‌آنمن، رهبران دنیا دوباره با عجله برای عقد قرارداد به پکن برگشتند زیرا ادعا می‌کردند که همکاری با چین به ایجاد تغییر کمک می‌کند. حالا معلوم شده که این محاسبه چقدر نادرست و فاجعه‌آمیز بوده است اما باز هم به خاطر منافع اقتصادیِ کشورهای‌شان به خودکامگان حاکم بر چین باج می‌دهند. در حالی که حکومت چین سرگرم تکرار وقایع هولناک تیان‌آنمن در اردوگاه‌های کار اجباریِ تبت و سین‌کیانگ است، رهبران غرب با رئیس جمهور چین دست می‌دهند و خود را به ندیدن می‌زنند.

چند ماه بعد از قتل‌عام تیان‌آنمن، رهبران دنیا دوباره با عجله برای عقد قرارداد به پکن برگشتند زیرا ادعا می‌کردند که همکاری با چین به ایجاد تغییر کمک می‌کند. حالا معلوم شده که این محاسبه چقدر نادرست و فاجعه‌آمیز بوده است اما باز هم به خاطر منافع اقتصادیِ کشورهای‌شان به خودکامگان حاکم بر چین باج می‌دهند.

اما قیام تیان‌آنمن در سی سالگی‌اش همچنان منبع امید است. این رویداد یکی از مهم‌ترین اتفاقات قرن بیستم است و مثل خیزش‌های مردمی در بوداپست (1956) و پراگ (1968) به یکی از نمادهای جهانیِ مقاومتی تبدیل شده که همچنان الهام‌بخش مبارزات مسالمت‌آمیز دموکراسی‌خواهانه است. هرچند این قیام هنوز هم در چین از محرّمات به شمار می‌رود اما همه‌ی کسانی که آن روز در میدان تیان‌آنمن بودند آن را به یاد دارند. در پایان اغمای پکن، قهرمان داستان، دای وِی، در ذهنش به همان‌جایی برمی‌گردد که، چند ساعت قبل، تانکی دوستش را به قتل رسانده بود.

او به یاد می‌آورد که جسد دوستش کمی دورتر روی زمین افتاده بود و با خود می‌گوید: «انگار گوشت و استخوانش از له‌ولَوَرده شدن سر باز می‌زد و اندکی از سطح آسفالت بلند شده بود.» ممکن است که بعضی از خوانندگان این جمله را نادیده بگیرند اما این مهم‌ترین جمله در سراسر کتاب است. بلندشدن جزئیِ جسد از سطح آسفالت نشانه‌ی قدرت روح آدمی برای مقاومت در برابر فراموشی و مرگ است.

امروز تیان‌آنمن میدانی بی‌روح است که سربازان، نیروهای پلیس مخفی و هزاران دوربینِ تشخیص چهره آن را زیر نظر دارند. فقط کافی است که از این سو به آن سوی میدان بروید و دو انگشت خود را به نشانه‌ی پیروزی بلند کنید تا چند ثانیه‌ی بعد شما را به زور کف خیابان بخوابانند و کشان‌کشان برای بازجویی ببرند. اما خاطره را نمی‌توان تا ابد سرکوب کرد. حاکمان مستبد چین به رغم هارت‌وپورت، هنوز از ترس به خود می‌لرزند و روزی سرنگون خواهند شد. تصویر عظیم مائو و جسد مومیایی‌شده‌اش را از این میدان بیرون خواهند برد، توده‌ی مواج جمعیت به آن‌جا بازخواهد گشت و این میدان بارِ دیگر، آکنده از فریادهای آزادی‌خواهی و حق‌طلبی، به قلب تپنده‌ی کشور تبدیل خواهد شد. این امیدی خام و ساده‌انگارانه نیست. این تنها سرانجامی است که به ذهنم خطور می‌کند.

 

برگردان: عرفان ثابتی


ما جیان نویسنده‌ی دگراندیش چینیِ مقیم لندن است. انتشار همه‌ی آثار او در میهنش ممنوع است. آن‌چه خواندید برگردان این نوشته‌ی او با عنوان اصلیِ زیر است:

Ma Jian, ‘Surviving Tiananmen: I might have been one of the hundreds or thousands who lost their lives’, The Guardian, 30 May 2019.