تاریخ انتشار: 
1400/04/20

فوتبال در اروپا: دیدار با تاریخ

دیوید گولدبلات

Unsplash

«نقاشیِ پُل کِله با عنوان "فرشته‌ی نو" فرشته‌ای را نشان می‌دهد که گویی در آستانه‌ی روی گرداندن از چیزی است که به آن چشم دوخته است. نگاه‌اش خیره، دهان‌اش باز، و بال‌های‌اش گشوده است. این تصویر فرشته‌ی تاریخ است. او روی‌اش را به سوی گذشته برگردانده است. ما گذشته را زنجیره‌ای از رویدادها می‌دانیم اما برای این فرشته گذشته فاجعه‌ای سراسری است که بی‌وقفه مخروبه پدید می‌آورد و جلوی پای‌اش تلنبار می‌کند. فرشته می‌خواهد در جای خود بماند، مردگان را بیدار کند، و آنچه را که خرد و خراب شده ترمیم کند. اما توفانی از جانب بهشت می‌وزد؛ توفان چنان سهمگین است که فرشته دیگر نمی‌تواند بال‌های‌اش را ببندد. این توفان ناگزیر او را به سوی آینده‌ای می‌راند که پشت به آن دارد، در حالی که توده‌ی آواری که در مقابل او است بالا و بالاتر می‌رود و سر به آسمان می‌ساید. این توفان همان چیزی است که پیشرفت می‌خوانیم» (والتر بنیامین، تزهایی درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ).

اتاق تمیز فوق‌العاده بی‌روحی در مقر یوفا در نیون، در ساحل دریاچه‌ی ژنو، را در نظر مجسم کنید. مدیران بازاریابی یوفا و «نمایندگان» یک شرکت تبلیغاتیِ پرتغالی، که سرگرم تهیه‌ی «شعار» رقابت‌های جام ملت‌های اروپا بوده‌اند، دور میز بسیار بزرگی نشسته‌اند. بطری‌های آب معدنی، فنجان‌های خالیِ اسپرسو و نوشت‌افزار شیک یوفا روی میز دیده می‌شود. هدف از برگزاری این جلسه تعیین شعار رسمیِ مسابقات جام ملت‌های اروپای 2016 است. مضمونی که تا حالا به ذهن‌شان رسیده این است: «تجلیل هنر فوتبال». میشل پلاتینی، رئیس یوفا، عاشق این شعار است اما این شعار مهیج نیست. بنابراین، شعار دیگری را جایگزین آن می‌کنند: «قرار ملاقات!» [Rendez-vous!] این شعار خوب است، البته تا حدی. چرا؟ چون میزبانیِ این رقابت‌ها را فرانسه بر عهده دارد، و این شناخته‌شده‌ترین اصطلاح فرانسوی است که به ذهن آنها می‌رسد، و حس دیدار و گردهمایی را القاء می‌کند. اما هدف از این «ملاقات» چیست؟ بعد از مشورتی طولانی به این نتیجه می‌رسند: «بیست و چهار کشور در پنجاه و یک بازی با یکدیگر ملاقات می‌کنند و دنیا به گلچینی از فوتبال اروپا چشم می‌دوزد.» این شعار درست اما طولانی و بی‌روح است. از چه چیز دیگری می‌توان حرف زد؟ یک نفر فریاد می‌زند: «پیدا کردم. تاریخ!» ]ملاقات با تاریخ![

اما شاید این فکر خوبی نباشد. چکسلواکی رسماً کشوری کمونیست بود اما تیم فوتبال عمدتاً اسلوواکِ این کشور که به مقام قهرمانیِ رقابت‌های سال 1976 دست یافت، احساسات نهفته‌ی ناسیونالیستی را برانگیخت. دانمارکی‌ها نزدیک بود که تاریخ‌ساز شوند زیرا در سال 1992 هم قهرمان جام ملت‌های اروپا شدند و هم در همه‌پرسی به «پیمان ماستریخت» ]پیمان اتحادیه‌ی اروپا[ رأی منفی دادند. البته یک سال بعد وادار شدند که دوباره به پای صندوق‌های رأی بروند و این بار به پیمان ماستریخت رأی مثبت دادند. ناسیونالیسم مدرن انگلیسی سرزنده‌ترین و جذاب‌ترین چهره‌اش را در انبوه پرچم‌های سَنت جورج و نوستالژیِ خودخوارشمارانه‌ در بازی‌های سال 1996 نشان داد. یونان، درست همان‌طور که با ترفندی ماهرانه به واحد پولی یورو پیوست، با تردستی قهرمان مسابقات سال 2004 شد، و این امر کشور را در رؤیایی سکرآور فرو برد که، همراه با المپیک آتن، آخرین ضیافت بزرگ پیش از دوران تلخ تصفیه‌حساب بود. اما مطمئن نیستم که هیچ‌یک از افراد حاضر در آن جلسه‌ی یوفا این اتفاقات را در ذهن‌اش مرور کرده باشد. اگر به این رویدادها فکر کرده بودند، و اگر می‌دانستند که رقابت‌های سال 2016 در چه شرایط سیاسی‌ای برگزار خواهد شد، شاید این‌قدر آسوده‌خاطر از تاریخ حرف نمی‌زدند.

یورو 2016 اولین بار بود که رقابت‌های جام ملت‌های اروپا در «وضعیت اضطراری» برگزار می‌شد. والتر بنیامین، منتقد اندوهگین مارکسیست، در دهه‌ی 1930 در «تزهایی درباره‌ی فلسفه‌ی تاریخ» می‌نویسد: «وضعیت اضطراری‌ای که در آن به سر می‌بریم نه استثنا بلکه قاعده است.» اگر نظر او را بپذیریم، باید گفت که بعید است که این آخرین باری باشد که این مسابقات در چنین شرایطی برگزار می‌شود. فرانسوا اولاند، رئیس جمهور فرانسه، پس از حملات جهادی در پاریس در نوامبر 2015، که از جمله شامل تلاشی نافرجام برای بمب‌گذاریِ انتحاری در زمان مسابقه‌ی آلمان و فرانسه در استاد دو فرانس بود، اعلام وضعیت اضطراری کرد، وضعیتی که تمدید شد و زمان برگزاریِ این رقابت‌ها را نیز دربرگرفت. پلیس فرانسه گزارش داد که ستیزه‌جویان ]اسلام‌گرای[ بلژیکی سرگرم برنامه‌ریزی برای حمله به این مسابقات‌اند. مقام‌های اوکراینی اعلام کردند که یک شهروند فرانسویِ مظنون به طراحی حملات تروریستی در فرانسه را همراه با مقادیر انبوهی اسلحه در مرز لهستان دستگیر کرده‌اند. در نتیجه، دولت فرانسه 80 هزار نیروی امنیتی را بسیج کرد، از 15 هزار مأمور امنیتیِ غیردولتی کمک گرفت و 10 هزار نیروی ذخیره‌ی نظامی را هم به خدمت فراخواند تا با حملات تروریستیِ فاجعه‌آمیز به مناطق ویژه‌ی هواداران فوتبال و استفاده از تسلیحات شیمیایی در استادیوم‌ها مقابله کند.

اگر حملات جهادیِ احتمالی یادآور تاریخ منطقه‌ای خارج از اروپا بود، محتمل‌ترین عامل اخلال در این ضیافت ریشه در تاریخ همین قاره داشت. فقط چند ماه قبل از آن که میشل پلاتینی از دیدار یورو 2016 با تاریخ سخن بگوید، دولت محافظه‌کار بریتانیا پیش‌نویس لایحه‌ی همه‌پرسی درباره‌ی اتحادیه‌ی اروپا را منتشر کرده بود، نخستین اقدام قانونیِ سرنوشت‌ساز در جهت برگزاری این همه‌پرسی در 23 ژوئن 2016. این تاریخ بین آخرین بازیِ انگلستان در مرحله‌ی گروهی و، در صورت صعود، بازی این تیم در مرحله‌ی یک هشتم نهایی بود. در 20 ژوئن، تیم بسیار متزلزل انگلستان با کسب یک مساوی طاقت‌فرسای بدون گل در برابر اسلوونی به زحمت به مرحله‌ی حذفی راه یافت. سه روز بعد، بریتانیا به خروج از اتحادیه‌ی اروپا رأی داد، و ایسلند تیم ازهم‌گسیخته‌ی انگلستان را 1-2 شکست داد، و بقیه‌ی ماجرا، به قول معروف، بخشی از تاریخ است و همه از آن خبر دارند.

فوتبال همیشه مثل امروز در کانون تاریخ اروپا جای نداشته است. پیش از جنگ جهانی دوم، چند رقابت بین‌المللی، به‌ویژه بین کشورهای همسایه، وجود داشت اما این بازی‌ها در صدر اخبار نبود. برای مدتی کوتاه در فاصله‌ی دو جنگ جهانی، جام میتروپا- سَلَف لیگ قهرمانان اروپا- با حضور تیم‌های کلان‌شهرهای شمال ایتالیا، بوداپست، وین و پراگ رونق یافت اما در قاره‌ای جنگ‌زده و درگیر کشمکش میان کمونیسم، فاشیسم و دموکراسی، چندان علاقه‌ای به هیچ نوع سازمان یا رقابت فوتبالیِ قاره‌ای وجود نداشت. فوتبال اروپایی مدرن در سال 1954 با تأسیس یوفا آغاز شد، و مدیران فرانسوی آن همان بلندپروازی‌ها و ایده‌های فراملی‌ای را داشتند که به ایجاد «جامعه‌ی اقتصادی اروپا» انجامید. در هر دو مورد، بریتانیا خود را کنار کشید. دولت‌های محافظه‌کار بریتانیا نسبت به عضویت در «جامعه‌ی اقتصادی اروپا» مردد بودند، در حالی که در سال 1955 به چلسی- قهرمان لیگ- فرصت داده شد که در «جام باشگاه‌های اروپا»- سلف لیگ قهرمانان اروپا- شرکت کند اما چلسی این دعوت را نپذیرفت. از آن زمان تا کنون، جایگاه و منزلت رقابت‌های اروپایی، حتی در بریتانیای بدبین، به کلی دگرگون شده است. بریتانیا زمانی نه عضو «جامعه‌ی اقتصادی اروپا» بود و نه در «جام باشگاه‌های اروپا» شرکت می‌کرد اما بعد از مدتی ورود به این دو به دل‌مشغولیِ دولت‌ها و باشگاه‌های بریتانیا تبدیل شد. گوردون براونی عصبانی، که برای باقی ماندن در اتحادیه‌ی اروپا تبلیغ می‌کرد، نوشت: «حضور در لیگ قهرمانان اروپا به مظهر موفقیت فوتبالی تبدیل شده است: اروپا اوج بلندپروازی در فوتبال است و ما به شدت می‌کوشیم تا در رقابت‌های اروپایی شرکت کنیم. پس چرا در دیگر عرصه‌های زندگی بسیاری از بریتانیایی‌ها می‌خواهند دست رد به سینه‌ی اروپا بزنند؟» انگلیسی‌ها، که همچون ژانوس دو چهره دارند، هم‌زمان به اروپا روی آورده‌ و از آن روی گردانده‌اند. البته فقط آنها نیستند که سرگذشت خود را به فوتبال اروپا گره زده‌اند. اسپانیای فرانکو از طریق سلطه‌ی رئال مادرید بر «جام باشگاه‌های اروپا» در دهه‌ی 1950 دوباره به جریان غالب اروپا پیوست؛ پرتغال سالازار هم در دهه‌ی 1960 از طریق بنفیکا همین کار را انجام داد. پروژه‌ی سیاسی سیلویو برلوسکونی در اِی‌سی ‌میلان در دهه‌های 1980 و 1990 همیشه به زرق و برق فوتبال اروپا اولویت می‌داد؛ قهرمانی استوا بخارست در جام باشگاه‌های اروپا در سال 1986 آخرین باری بود که ماجراجویی‌های خارجی این تیم به رومانیِ چائوشسکو مشروعیت بخشید.

فوتبال اروپایی مدرن در سال 1954 با تأسیس یوفا آغاز شد، و مدیران فرانسوی آن همان بلندپروازی‌ها و ایده‌های فراملی‌ای را داشتند که به ایجاد «جامعه‌ی اقتصادی اروپا» انجامید.

این فکر به ذهن بنیان‌گذاران اتحادیه‌ی اروپا خطور نمی‌کرد که فرهنگ عامه‌پسند، چه رسد به فوتبال اروپایی، چنین جایگاه مهمی در روایت‌های ملی پس از جنگ جهانی پیدا کند. آنها که از برهوت اخلاقیِ دو جنگ جهانی نجات یافته بودند با تعاریف فرهنگی اروپا که آن را وارث یونان و رم باستان یا عصر روشنگری می‌شمرد، میانه‌ی خوبی نداشتند. اکثر آنها حقوق‌دان، دیپلمات یا سیاستمدار بودند و در نتیجه تعریف‌شان از اروپا نه محدود به فرهنگ و عقیده بلکه مبتنی بر قانون‌مداری، سازش‌ عملی میان حاکمیت جمعی، بازارها و نهادهای مشترک، و نیروهای مادیِ رشد، فناوری و رفاه بود. وقتی از نیاز به هویت اروپایی و فضای ذهنیِ مشترکی برای معنا و مشروعیت بخشیدن به نهادهای مخلوق خود حرف می‌زدند، معنای بسیار محدودی از فرهنگ را در نظر داشتند. همان‌طور که روبرت شومان، وزیر امور خارجه‌ی اروپا و یکی از معماران «جامعه‌ی اقتصادی اروپا»، می‌گفت: «اروپا پیش از آن که ائتلافی نظامی یا موجودیتی اقتصادی باشد، باید جامعه‌ای فرهنگی در متعالی‌ترین معنای آن باشد.»

اما برای ایجاد چنین فرهنگ اروپایی‌ای چندان مواد و مصالح والایی وجود نداشت. احترام اروپا به قانون‌مداری، لیبرال دموکراسی و حقوق بشر در قالبی جهان‌شمول، و نه قاره‌ای، مطرح شده است. آثار معتبر ادبی و سینماییِ ملیِ اروپا همچنان به زبان‌های متفاوتی ارائه می‌شود و خوانندگان و بینندگان آنها قشر کوچکی از مردم را تشکیل می‌دهند. تبدیل انگلیسی به زبان ارتباطات بین‌المللی اوضاع را وخیم‌تر کرده است. موسیقی عامه‌پسند، که با مشکلات ترجمه‌ی ادبی مواجه نیست، زمینه‌ی مناسب‌تری را برای اشتراکات فرهنگی فراهم می‌کند و تنها رقیب فوتبال، مسابقه‌ی پرزرق‌ و برق یورو‌ویژن است که از شبکه‌های تلویزیونی پخش می‌شود. هرچند یوروویژن در ایجاد شبکه‌های فراملیِ اقلیت‌های جنسی و خلق آثار پرزرق‌و‌برق و سنت‌شکن نقش خارق‌العاده‌ای داشته، و شیوه‌ی داوری این مسابقات بلوک‌های قدرت و ساخت‌وپاخت بی‌شرمانه‌ی سیاست اروپایی را برملا کرده است اما به ایجاد سبک، سلیقه یا بازار موسیقی اروپایی چندان کمک نکرده که این امر بازتاب دقیق تنگ‌نظریِ شدید و وضعیت فجیع بخش عمده‌ای از موسیقی پاپ محلیِ اروپایی است.

گزارش سال 1987 «کمیسیون اروپا» با عنوان «هویت اروپایی: از نمادها تا ورزش» به این خلاء پرداخت و بر اساس توصیه‌های مندرج در آن، اتحادیه‌ی اروپا شبکه‌های دانشگاه‌ها و مؤسسات پژوهشی اروپایی، و برنامه‌های گسترده و پرطرفدار تبادل دانشجو را به وجود آورد و پرچم دوازده‌ستاره‌ای این اتحادیه را ارائه کرد. پیشنهاد محتاطانه‌ی این کمیسیون مبنی بر تشکیل تیم‌های ورزشیِ قاره‌ای فقط به ایجاد «جام رایدر» در گلف انجامیده که در آن تیم اروپا با آمریکا رقابت می‌کند؛ این امر شاهد و گواهی است بر جایگاه پایدار گلف به عنوان بازی محبوب تجار و بازرگانان در این دو قاره. همه‌ی این‌ها صرفاً به ایجاد کمی احساس تعلق مشترک در میان نخبگان اروپایی انجامید اما به هیچ وجه نتوانست احساس اروپایی‌بودن را در میان مردم عادی گسترش دهد. این به ضرر اروپا تمام شد که فوتبال در دستورکارِ طراحان اتحادیه‌ی اروپا نبود زیرا در ابتدای قرن بیست‌ویکم این بازی فضای فرهنگیِ نادری بود که در آن می‌شد ایده‌ی مترقی، شمول‌گرا و مردم‌پسندی از این قاره را شرح و بسط داد.

در آغاز این قرن، اقتصاد اروپا همچنان پررونق بود، و اتحادیه‌ی اروپا که تازه کشورهای جدیدی را به عضویت پذیرفته بود- هرچند هنوز عمدتاً در میان مردم عادی محبوبیت نداشت- الگوی همکاریِ منطقه‌ای و فراملی‌گرایی به شمار می‌رفت، و فوتبال اروپایی بازتاب‌دهنده و تقویت‌کننده‌ی بسیاری از بهترین ویژگی‌های اقتصادی، سیاسی و فرهنگیِ این قاره به نظر می‌رسید. بی‌تردید از دهه‌ی 1950، فوتبال اروپایی توانسته نگرش فراگیرتر و شمول‌گراتری از اکثر دیگر پروژه‌های اروپایی ارائه دهد و نه تنها اعضای اصلی «جامعه‌ی اقتصادی اروپا» در غرب این قاره بلکه ایرلند و ایسلند و اتحاد جماهیر شوروی و ترکیه در شرق این قاره را دربرگیرد. در سطح مدیریتی، و قطعاً در مقایسه با فیفا و دیگر کنفدراسیون‌های قاره‌ای، فوتبال اروپا نسبتاً عاری از فساد به نظر می‌رسد و به شکل معقولی توسط یوفا اداره می‌شود، و اولویت‌های تجاری آن حداقل تا حدی به لطف بازتوزیع سوسیال دموکراتیک از ثروتمندترین به فقیرترین کشورها تعدیل شده است. یوفا در دوران ریاست لنارت یوهانسن و میشل پلاتینی نظام‌های بازتوزیع اقتصادی و نظارت و کنترل اقتصادی‌ای را ایجاد کرد که می‌تواند مایه‌ی حسادت «کمیسیون اروپا» باشد. نظام هرچه دقیق‌تر صدور مجوزِ حضور در رقابت‌های باشگاهی اروپا به شفافیتی بی‌سابقه در تأمین بودجه‌ی فوتبال در این قاره انجامید، و مقررات سلامت مالی به یوفا اجازه داد که درباره‌ی ولخرجی‌ها، بدهکاران، وام‌های کم‌بهره و زیاده‌روی در قراردادهای حمایت مالیِ شرکت‌های مرتبط با صاحبان باشگاه‌ها تحقیق و تفحص و متخلفان را تنبیه و جریمه کند.

بی‌تردید، فوتبال را می‌توان بخشی اقتصادی دانست که در آن اروپا یکی از برندگان جهانی‌شدن است زیرا می‌تواند از بازار داخلیِ عظیم و برتریِ فنیِ خود برای جذب بازیکن، سرمایه و مخاطب از سراسر دنیا استفاده کند. در دورانی که نرخ‌ رشد در کشورهای عمده‌ی اتحادیه‌ی اروپا از 3-2 درصد تجاوز نمی‌کرد، رشد فوتبال اروپا مثل کشورهای در حال صنعتی‌شدن دورقمی بود. در سال 2016، بازار فوتبال اروپا، یعنی گردش مالی فوتبال حرفه‌ای و اتحادیه‌های فوتبال، 6.24 میلیارد یورو بود: فقط اندکی کمتر از کل صنعت نشر این قاره، اما بیشتر از بخش موسیقی تجاری اروپا (مجموع هر دو بازار موسیقی ضبط‌شده و زنده). تعداد تماشاگران جام ملت‌های اروپا، لیگ قهرمانان اروپا و لیگ‌های مهم کشورهای اروپایی آن‌قدر زیاد است که فوتبال را به صادراتی بسیار موفق‌تر از کالاهای فرهنگی اروپایی تبدیل کرده است. بازیکنان و مربیان بااستعداد از گوشه و کنار دنیا به فوتبال اروپا سرازیر شده‌اند. هرچه می‌گذرد، بازیکنان جوان‌تری به اروپا می‌آیند، مدت بیشتری در این قاره می‌مانند، و گاهی هرگز به وطن بازنمی‌گردند، و در اروپا در بهترین استادیوم‌های فوتبال دنیا بازی می‌کنند. در دو دهه‌ی گذشته شاهد موج عظیمی از سرمایه‌گذاری در فوتبال اروپا بوده‌ایم، که نیروی محرکه‌ی آن میزبانیِ رویدادهای بسیار بزرگ (از جمله در فرانسه، هلند، بلژیک، پرتغال، آلمان، اتریش، سوئیس، اوکراین و لهستان)، پروژه‌های پوپولیستیِ فوتبالی (مجارستان و ترکیه) و تقاضای فزاینده برای امکانات و تسهیلات جدید در ثروتمندترین لیگ‌های این قاره و در بین بزرگ‌ترین باشگاه‌ها بوده است.

از همه مهم‌تر اینکه فوتبال پویایی و به‌هم‌پیوستگیِ جامعه‌ی مدنی اروپا در سطحی پایین‌تر از سطح ملی را نشان داده است زیرا در اکثر اوقات، فوتبال رقابتی میان شهرها و مناطق شهریِ این قاره است. فوتبال اروپا، که به شدت رقابتی و از نظر فنی درخشان است، از سطح بالای آموزش و پرورش حرفه‌ای، گشودگی بازارهای کار، و سهولت و سرعت تبادل اطلاعات و فناوری در این قاره سود می‌برد. نگاهی اجمالی به آموزشگاه‌های حرفه‌ای فوتبال در اروپا حاکی از برتری این قاره، و شکاف میان آن و بقیه‌ی دنیا است. مجتمع ورزشیِ میلانِلو، متعلق به ای‌سی میلان، که در دهه‌های 1980 و 1990 توسط سیلویو برلوسکونی به شدت توسعه یافت، استانداردهای دانش و پزشکیِ ورزشی را ارتقا بخشید و به شکلی باورنکردنی دوره‌ی فعالیت حرفه‌ای ستارگان فوتبال را افزایش داد. فدراسیون فوتبال فرانسه با اجرای عملیات کلر فونتِن نظام علمیِ جدید تغذیه، آمادگی بدنی و تمرین را برگزید. آژاکس، که شهرت‌اش مدیون برنامه‌ی دقیق و پیچیده‌ی پرورش بازیکنان جوان بود، در اوایل دهه‌ی 1990 با ایجاد تسهیلات و امکانات جدید، مجموعه‌ی ورزشیِ دوتوکومست را از نظر زیرساخت و پرورش استعداد به الگویی برای مدارس پیشرفته‌ی فوتبال در اروپا تبدیل کرد. از آن زمان تا کنون، باشگاه‌های مهم، و بسیاری از فدراسیون‌های ملی در این قاره، در پی تقلید از این الگوها برآمده و منابع چشمگیری را به این امر اختصاص داده‌اند. تأسیس مجموعه‌‌های ورزشیِ جدید لیورپول (مِلروز) و رئال مادرید (سیبِلِس)، به ترتیب، 50 و بیش از 70 میلیون پوند هزینه دربرداشت، در حالی که صورت‌حساب مجموعه‌ی ورزشیِ جدید منچستر سیتی- که بیشتر شبیه به نوعی شهرک مسکونیِ محصور است تا محل تمرین فوتبال- بیش از 200 میلیون پوند بوده است. این عملیات فقط شامل ساختما‌‌ن‌سازی و احداث زمین‌های بازی نیست بلکه استفاده از روان‌شناسان، متخصصان تغذیه و تمرین‌های ضربدری، واحدهای ارزیابی و تحلیل ویدیویی، خدمات پزشکیِ درون‌سازمانیِ هرچه پیشرفته‌تر، واحدهای بزرگ و تخصصیِ آموزش برای همه‌ی تیم‌ها در تمام رده‌ها، و شبکه‌ی جهانیِ استعدادیابی را دربرمی‌گیرد. این امر به موفقیتی تمام‌عیار در بالاترین سطح فوتبال انجامیده است: در فاصله‌ی سال‌های 1998 و 2018، تیم‌های اروپایی در شش دوره‌ی جام جهانی پنج بار قهرمان شده‌اند، و سه چهارم فینالیست‌ها اروپایی بوده‌اند؛ از سال 2005 تا کنون، قهرمانی در جام باشگاه‌های جهان در انحصار تیم‌های اروپایی بوده است؛ و لیگ قهرمانان اروپا از نظر تجاری مهم‌ترین رویداد فوتبالی است. یک دوجین باشگاهی که مراحل پایانی لیگ قهرمانان اروپا را قبضه کرده‌اند فوتبالی ارائه می‌دهند که در تاریخ این ورزش بی‌نظیر است: از تیم «کهکشانی‌ها»ی رئال مادرید در اوایل قرن بیست‌ویکم تا رئال مادرید مغرور دوران کریستیانو رونالدو در یک دهه‌ی بعد؛ از «تیکی تاکا»ی خیره‌کننده‌ی بارسلونا در دوران اوج آن تا «کاتاناچیو»ی پست‌مدرن مورینیو که در پورتو آغاز شد و در اینترمیلان به کمال رسید؛ و از گل‌های سرنوشت‌ساز دقیقه‌ی آخر منچستر یونایتد تا تغییرنتیجه‌‌های دلهره‌آور لیورپول در واپسین دقایق بازی.

سرانجام باید گفت که به‌رغم سابقه‌ی طولانی و ناخوشایند ناسیونالیسم افراطی و خشونت خیابانی در تاریخ فوتبال اروپا، نخستین سال‌های هزاره‌ی جدید- به‌ویژه جام ملت‌های اروپا در یونان (2004) و جام جهانی در آلمان (2006)- جلوه‌ی درخشانی از ناسیونالیسم بی‌خطر و سرخوش بود. اگر یورو 96 در زادگاه و موطن فوتبال برگزار شد، یورو 2004، به میزبانیِ پرتقال، تعطیلات یک‌ماهه‌ا‌ی سرشار از شادی و آفتاب و آبجو بود. این رقابت‌ها، که در بعضی از جذاب‌ترین، تماشایی‌ترین و خلاقانه‌ترین استادیوم‌های اروپا برگزار شد، بیش از همیشه هواداران را از دیگر کشورها به کشور میزبان کشاند: بیش از 150 هزار انگلیسی و 100 هزار آلمانی به پرتقال سفر کردند، در حالی که هلندی‌ها، دانمارکی‌ها و سوئدی‌ها با اشغال سکوها و میدان‌ها آنها را به رنگ‌های نارنجی، قرمز و زرد درآوردند. بر خلاف یورو 2000، که در بلژیک و هلند برگزار شد، این یک ماه تقریباً عاری از درگیری میان هواداران یا حتی بی‌ادبی شدیدشان بود.

البته از بعضی هواداران کرواسی شعارهای نژادپرستانه شنیده شد اما طبیعی است که آدم فکر کند که به هر حال در این سطح، فوتبال اروپا می‌تواند به عرصه‌ای برای رواداری و کثرت‌گراییِ جدید این قاره بدل شود و نه رفتارهای بدوی. فوتبال انگلستان، که از مدت‌ها قبل بازیکنان غیرسفیدپوست در آن بازی می‌کردند، به اقدامات مناسبی برای برخورد با نژادپرستی در استادیوم‌ها روی آورده بود، تیم چندقومیِ فرانسه جام جهانیِ 1998 و جام ملت‌های اروپای 2000 را به دست آورده بود، و در نتیجه برای مدتی کوتاه این خوش‌بینی پدید آمده بود که این کشور می‌تواند با ترکیب جمعیت‌شناختیِ جدیدش کنار بیاید.

صدای این امید هیچ‌وقت به اندازه‌ی جام جهانیِ 2006 آلمان رسا نبود. آلمان دوباره به خود و تیم ملی‌اش دل بست، تیمی چندقومی متشکل از بازیکنان جوان و خونگرمی به رهبری یورگن کلینزمن که با حرارت و تمام توان بازی می‌کردند. شاید برای اولین بار از زمان اتحاد، مردم آلمان با ملیت و پرچم خود احساس راحتی می‌کردند؛ آنها با خرسندی کثرت و تنوع جدید آلمان را پذیرفتند...

در سال 2016، بازار فوتبال اروپا، یعنی گردش مالی فوتبال حرفه‌ای و اتحادیه‌های فوتبال، 6.24 میلیارد یورو بود: فقط اندکی کمتر از کل صنعت نشر این قاره، اما بیشتر از بخش موسیقی تجاری اروپا (مجموع هر دو بازار موسیقی ضبط‌شده و زنده).

بیش از یک دهه پس از «قصه‌ی تابستانی» آلمان، اوضاع اروپا به شدت عوض شده است. سه بحران درهم‌تنیده پایه و اساس این قاره را متزلزل کرده است: بحران اقتصادی، بحران مهاجران و بحران سیاسی. گفتیم که فوتبال بازتاب دقیق موفقیت‌ها و نقاط قوت این قاره است؛ اما نباید از یاد برد که این بازی مصائب و بلایای اروپا را هم نشان می‌دهد. در یک دهه‌ی پس از بحران مالیِ جهانیِ 2008، اقتصاد اروپا به طور عام، و منطقه‌ی یورو به طور خاص، دوره‌‌ای از انقباض- در بعضی از کشورها به میزانی بی‌سابقه- و رشدِ کند را سپری کرده است. تقریباً همه‌جا این امر با رکود و سیاست‌های ریاضتی همراه بوده، سیاست‌هایی که توسط منطق یورو، بازارهای اوراق قرضه و انتخاب‌های نئولیبرالیِ سیاستمداران تحمیل شده است. اما همه به یک اندازه رنج نبرده‌اند. در واقع، در ده سال گذشته شاهد ادامه‌ی رونق و شکوفاییِ بعضی از گروه‌ها و بخش‌های اقتصادی و افزایش شکاف میان آنها و حاشیه‌نشین‌ها بوده‌ایم.

دست‌کم از این نظر، فوتبال اروپا همچنان آینه‌ی تمام‌نمای این قاره است. به نظر می‌رسد که در کشورهای مهم اروپایی قوانین مرسوم گرانش اقتصادی در مورد فوتبال صادق نبوده است و شاید بهترین راه این باشد که فوتبال را گونه‌ای از بخش مالی در این کشورها بدانیم. در حالی که تقریباً هر شاخص اقتصادی دیگری افت کرده، درآمد بازیکنان و مربیان- که مثل بانکداران گروه کوچک و به‌ شدت بین‌المللی‌ای هستند- بی‌وقفه افزایش یافته است. به لطف عطش بی‌پایان هواداران فوتبال در سراسر جهان، درآمد ثروتمندترین لیگ‌ها به میزان چشمگیری افزایش یافته است. در همه‌ی سطوح، نابرابری‌های چشمگیر اقتصادی رو به افزایش است: بین بزرگ‌ترین باشگاه‌ها در اروپا و باشگاه‌های درجه‌ی دو و سه؛ بین کشورهای بزرگ و کشورهای متوسط و کوچکی که بیش از پیش به حاشیه رانده می‌شوند؛ بین فوتبال حرفه‌ای و آماتور. در همان حال که بحران مالی از نابرابری‌زاییِ الگوی اروپایی نظام سرمایه‌داری و فوتبال پرده برداشته، دهه‌ی گذشته توجه ما را به جرائم خاکستری در هر دو حوزه جلب کرده است، از ساخت‌وپاخت درباره‌ی نتیجه‌ی مسابقات تا اختلاس و فرار مالیاتی، از پول‌شویی تا قاچاق بازیکنان جوان- و مصونیت و آسیب‌ناپذیریِ بسیاری از قدرتمندانی که دست‌شان رو شده است. در واقع، وقتی پای جرم در میان است، فوتبال اروپا عمدتاً خاکستری است. از این نظر، فوتبال، در سراسر اروپا، نمودار تصرف حوزه‌ی عمومی و سؤاستفاده از آن توسط گروه‌های ذی‌نفع است.

بحران مهاجران در سال 2015، و تصمیم آلمان به پذیرش شمار زیادی از پناهندگان، صرفاً بارزترین نمونه‌ی تقریباً دو دهه تغییر بود. آمیزه‌ای از جابه‌جایی‌های قانونی و غیرقانونی، مهاجران اقتصادی، پناهجویان و پناهندگان ترکیب قومیِ بسیاری از جوامع اروپایی را تغییر داده، و به واکنش سیاسیِ پوپولیستی، نژادپرستانه و سیاست بومی‌برتریِ هولناکی در سراسر این قاره انجامیده است. هرچند روحیه‌ی ناسیونالیسم مدنی و جهان‌وطن‌گراییِ فرهنگی که نیروی محرکه‌ی جام‌های جهانی 1998 فرانسه و 2006 آلمان بود از بین نرفته است و نیروهای ضدنژادپرستی در فوتبال اروپا بیش از همیشه سازمان‌یافته‌اند اما این نیروها بلامنازع نیستند. در واقع، نژادپرستی، در سطح شعار و دشنام، شاید بیش از گذشته در اروپای شرقی رواج داشته باشد، و بی‌تردید در اروپای غربی هم وجود دارد. گروه‌های دست‌راستی، نئونازی‌ها و ناسیونالیست‌های افراطی همیشه در میان تماشاگران فوتبال حضور دارند. در نتیجه، ترکیب قومیِ تیم‌های ملی حساسیت هر دو طرف را افزایش داده، و وفاداری و رفتار بازیکنان مهاجرتبار و گروه‌های قومی آنها همواره زیر ذره‌بین است. به تعبیر هوشمندانه‌ی روملو لوکاکو، مهاجم تیم ملی بلژیک، «وقتی اوضاع تیم روبه‌راه بود روزنامه‌ها به من می‌گفتند، روملو لوکاکو، مهاجم بلژیکی. وقتی اوضاع نامساعد بود، به من می‌گفتند، روملو لوکاکو، مهاجم بلژیکیِ کنگوتبار.»

ناهمگونی و پیچیدگیِ اروپا به این معناست که تأثیر این نیروهای اقتصادی و جمعیت‌شناختی بر هر کشور و فرهنگ فوتبالی متفاوت بوده است. با وجود این، این نیروها می‌توانند به عنوان نوعی اصل سازمان‌دهی‌کننده به فهم وضعیت این بازی کمک کنند...شوک اقتصادی و سیاسیِ حاصل از فروپاشی کمونیسم سبب شد که فوتبال در جنوب شرقی اروپا، بالکان، و اروپای شرقی و مرکزی به دست باندهای تبهکار و اولیگارش‌هایی بیفتد که خود را به عنوان طبقه‌ی تاجر این منطقه جا زده‌اند. هرچند آنها توانسته‌اند از طریق فوتبال سرمایه‌ی مالی و سیاسی بیندوزند اما نتوانسته‌اند آن را به یک نمایش دیدنیِ تجاریِ پرطرفدار تبدیل کنند. در نتیجه، استادیوم‌ها و تعیین معنای گسترده‌تر فوتبال را به دست هواداران دوآتشه و ناسیونالیست‌های افراطی‌ای سپرده‌اند که این بازی را عرصه‌ی مناسبی برای دامن زدن به هراس‌های قومیتیِ خطرناک می‌دانند.

بر عکس، در اروپای غربی و شمالی، اقتصاد جهانی‌شدن رو به رشد بوده است. کشورهای کوچک‌تر و متوسط، که نمی‌توانند در بازارهای جهانیِ جدید بر سر تماشاگران، حامیان مالی و بازیکنان رقابت کنند، در تنگنا قرار گرفته‌اند. بعضی، مثل اسکاتلند، هم از نظر اقتصادی و هم از نظر ورزشی بیش از پیش عقب مانده‌اند. بعضی دیگر، مثل هلند و پرتغال، به کمک برنامه‌های خارق‌العاده‌ی پرورش استعداد سرِ پا مانده‌اند. بزرگ‌ترین اقتصادهای فوتبالیِ اروپا- انگلستان، آلمان، ایتالیا، اسپانیا و فرانسه- در عالَم دیگری به سر می‌برند. در یک سطح، آنها را می‌توان از نظر کنار آمدن با جهانی‌شدن با یکدیگر مقایسه کرد: لیگ فوق‌العاده موفق، سودآور، به‌شدت جهانی‌شده و تیم ملیِ اغلب ناموفق در انگلستان؛ لیگ هنوز از نظر فنی درخشان اما ظاهراً رو به افول ایتالیا که با زیرساخت‌های فرسوده و طرفداران دمدمی‌مزاج دست و پنجه نرم می‌کند؛ الگوی بازار اجتماعی کنترل‌شده در آلمان که به موفقیت در هر دو عرصه‌ی داخلی و بین‌المللی انجامیده اما با تجاری‌شدن دست در گریبان است؛ سلطه‌ی انحصاریِ حفاظت‌شده‌ی دو باشگاه در اسپانیا که در عمل خود را از بقیه‌ی تیم‌ها جدا کرده‌اند؛ الگویی فرانسوی که در آن پرورش و صدور بازیکن و تیم ملیِ درخشان، بازار و لیگ ضعیف داخلی را جبران می‌کند.

آمیزه‌ای از سیاست‌های بی‌پایان ریاضت اقتصادی و تسخیر حوزه‌ی عمومی، می‌توانست به خودیِ خود برای خیزش پوپولیستی، از «جنبش 5 ستاره» در ایتالیا تا «ائتلاف مدنی» در مجارستان و «استقلال بریتانیا»، کافی باشد اما آنچه به پوپولیسم قوت و نیرو بخشیده پیامدهای سیاسی و فرهنگیِ بلندمدت مهاجرت بوده است. در نتیجه، اروپا علاوه بر بحران‌های اقتصادی و جمعیت‌شناختی، با بحران سیاسی دست و پنجه نرم می‌کند. در سطح ملی، سوسیال دموکرات‌ها، دموکرات‌ مسیحی‌ها و میانه‌روها از سوی ناسیونالیست‌ها و پوپولیست‌های دست‌راستی و چپ‌گرا تحت فشار قرار گرفته‌اند؛ در نتیجه شاهد تشکیل ائتلاف‌های شکننده‌تر و بی‌ثبات‌تر، و محیط‌های سیاسیِ مسموم‌تر و دوقطبی‌تر بوده‌ایم. در سطح قاره‌ای، رأی بریتانیایی‌ها به خروج از اتحادیه‌ی اروپا در سال 2016 بارزترین نمونه‌ی نیروهای مرکزگریزِ فعال در اروپا بود که همراه با چرخش به سوی خودکامگی و افزایش مقاومت لهستان و مجارستان در برابر جهان‌وطنی‌گراییِ بروکسل، و ظهور احزاب عمیقاً بدبین به اروپا در ایتالیا و اتریش، پروژه‌ی وحدت اروپا را تهدید می‌کنند. در بسیاری از کشورهای اروپایی، فوتبال به وسیله‌ای برای دستیابی به قدرت و نفوذ سیاسی تبدیل شده است، و بیش از پیش بخشی از رپرتوار بلاغیِ سیاستمداران پوپولیست را تشکیل می‌دهد. پوپولیست‌ها سیاست را نوعی مسابقه‌ی تلویزیونی و رأی دادن را همچون تشویق تماشاگران می‌دانند؛ فوتبال با این الگو سازگار است و به ترویج عقاید بومی‌برتری‌طلبانه و دامن زدن به خشم نژادپرستانه کمک می‌کند. در ترکیه و یونان این فرایند آن‌قدر پیش رفته که سیاست و نمایش سیاسی به بخش جدایی‌ناپذیری از فوتبال تبدیل شده است. فوتبال یونان، به طور کلی، به تئاتر شباهت دارد و حاکی از فساد فراگیر و اصلاح‌ناپذیریِ حوزه‌ی عمومی است. فوتبال ترکیه شاید بیشتر به اپرا شباهت داشته باشد، و اردوغان- رئیس جمهور و خواننده‌ی بسیار مشهور این اپرا- فوتبال را هم به یکی دیگر از میدان‌های نبرد برای ایجاد خودکامگی در این کشور تبدیل کرده است.

اما نباید سبک متفاوتی از سیاست را از یاد برد: شکوفایی فوتبال زنان در اروپا، رشد کنش‌گریِ هواداران، باشگاه‌های فوتبال متفاوت و نوعی فرهنگ ضدتجاری، و خیزش فوتبال ایسلند که حاکی از نوعی واکنش قاطع اجتماع‌گرایانه اما دموکراتیک به بحران سیاسی است. نجات پروژه‌ی اتحاد اروپا مستلزم چیزی بیش از برنامه‌های ورزشیِ برابری‌طلبانه و اصلاح اتحادیه‌های فوتبال است اما همین که فوتبال می‌تواند در این زمینه نقش داشته باشد نشانه‌ی جایگاه فرهنگیِ رفیع فوتبال اروپایی است. بنابراین، با توجه به این که اکنون فوتبال جزء جدایی‌ناپذیری از تاریخ اروپاست، جای تأسف است که یوفا این ایده را به شکلی خلاقانه‌تر بررسی نکرد. در دنیایی موازی، مکالمه‌ی پیش‌گفته در مقر یوفا این‌طور پیش می‌رفت:

داخلی. سالن همایش یوفا. روز

مسئول شماره‌ی 1 یوفا: باشه، حرفی نیست. درباره‌ی «ملاقات» با شما موافق‌ام...اما ملاقات با چی؟

دو مشاور پرتغالی نگاه معنی‌داری رد و بدل می‌کنند.

مشاور پرتغالی شماره‌ی 1: با تاریخ!

مشاور پرتغالیِ شماره‌ی 2: «ملاقات با تاریخ»؟...این می‌تونه قابل‌قبول باشه.

مسئول شماره‌ی 2 یوفا: اوه بله، پلاتینی از این خوش‌اش خواهد آمد.

مسئول شماره‌ی 1 یوفا: تاریخ؟ این یه جورایی انتزاعیه، به نظرتون این‌طور نیست؟ چطور می‌شه این رو با نماد بازی‌ها تطبیق داد؟ اسم‌اش چی بود؟

مشاور پرتغالی شماره‌ی 1: سوپر ویکتور.

مسئول شماره‌ی 1 یوفا: اوه بله. سوپر ویکتور. خب، سوپر ویکتور قراره با تاریخ چه کار کنه؟ امتحان تاریخ بده؟

مشاور پرتغالی شماره‌ی 2: شاید مشکل از سوپر ویکتور باشه. همکار ما از دفتر فرانکفورت، والتر بنیامین، می‌خواد درباره‌ی این مسئله صحبت کنه.

مسئول شماره‌ی 2 یوفا: منظورتون همون مدافع سمت چپ بایر لورکوزنه؟

والتر بنیامین، که کنار این گروه نشسته است، جلو میز و پشت به نمایشگر بزرگی می‌ایستد و به آرامی به تصویر نقاشیِ «فرشته‌ی نو»ی پل کله وضوح می‌بخشد.

والتر بنیامین: نقاشیِ پُل کِله با عنوان "فرشته‌ی نو" فرشته‌ای را نشان می‌دهد که گویی در آستانه‌ی روی گرداندن از چیزی است که به آن چشم دوخته است. نگاه‌اش خیره، دهان‌اش باز، و بال‌های‌اش گشوده است. این تصویر فرشته‌ی تاریخ است.

مشاور پرتغالی شماره‌ی 2: خب، پس این نماد جدید ماست...با مضمون «هنر فوتبال» به خوبی جور درمی‌آد. مگه نه؟

مسئول شماره‌ی 2 یوفا: اوه بله، پلاتینی از این خوش‌اش خواهد آمد.

در حالی که والتر بنیامین سرگرم صحبت کردن است، تصویر او تار می‌شود، و نمایشگر پشت سرش وضوح می‌یابد. حالا فرشته یک سوم سمت راست این نمایشگر را اشغال کرده است. بقیه‌ی نمایشگر با تصویر یک استادیوم فوتبال از سکوهای بالاییِ پشت یکی از دروازه‌ها پُر می‌شود. جایگاه تماشاگران پشت دروازه‌ی مقابل از بقیه‌ی این سازه جدا شده و حفره‌ی‌ بزرگی از ته‌مانده‌های بتنی و سیم‌های فولادی به جای مانده است. توفان عظیمی در افق پدیدار می‌شود و با غرشی فزاینده بقایای آدم‌ها، اشیا، زندگی‌ها، عشق‌ها و فوتبال‌ها را به داخل استادیوم می‌آورد، از بالای دوربین می‌گذرد و در سکوهای پایینیِ جایگاه تماشاگران آواری را به جا می‌گذارد.

والتر بنیامین: او روی‌اش را به سوی گذشته برگردانده است. ما گذشته را زنجیره‌ای از رویدادها می‌دانیم اما برای این فرشته گذشته فاجعه‌ای سراسری است که بی‌وقفه مخروبه پدید می‌آورد و جلوی پای‌اش تلنبار می‌کند. فرشته می‌خواهد در جای خود بماند، مردگان را بیدار کند، و آنچه را که خرد و خراب شده ترمیم کند.

مسئول شماره‌ی 1 یوفا: بیدار کردن مردگان...ترمیم کردن...باشه.

مشاور پرتغالی شماره‌ی 2: صبر کنید...

والتر بنیامین: اما توفانی از جانب بهشت می‌وزد.

مسئول شماره‌ی 1 یوفا: این شد یه چیزی...

والتر بنیامین: توفان چنان سهمگین است که فرشته دیگر نمی‌تواند بال‌های‌اش را ببندد. این توفان ناگزیر او را به سوی آینده‌ای می‌راند که پشت به آن دارد، در حالی که توده‌ی آواری که در مقابل او است بالا و بالاتر می‌رود و سر به آسمان می‌ساید.

مشاور پرتغالی شماره‌ی 2: این شعار را باید روی تابلوهای اعلانات کنار زمین نوشت.

والتر بنیامین: این توفان همان چیزی است که پیشرفت می‌خوانیم.

مسئول شماره‌ی 2 یوفا: اوه بله، پلاتینی از این خوش‌اش خواهد آمد.

مسئول شماره‌ی 1 یوفا: اجازه بدین این را با آقای رئیس مطرح کنم...

هم‌زمان با ناپدید شدن این تصویر، تصویر واپسین ثانیه‌های بازی روسیه و انگلستان در مارسی در ژوئن 2016 پدیدار می‌شود. نمایشگر بزرگ، نتیجه‌ی بازی و فرشته‌ی تاریخ را در کنار آنها می‌بینیم. سپس تصویر قطع می‌شود به سکوهای تماشاگران و می‌بینیم که روس‌ها به انگلیسی‌های پشت دروازه یورش می‌برند و آنها را مثل برگ خزان پراکنده می‌کنند. دوربین عقب می‌رود و تابلوی ال‌ای‌دی (LED) درخشانی را در جلوی جایگاه تماشاگران می‌بینیم که شعارهای این دوره از رقابت‌ها به ترتیب روی آن نقش می‌بندد: «ملاقات با تاریخ»، «این توفان همان چیزی است که پیشرفت می‌خوانیم.»

 

برگردان: عرفان ثابتی


دیوید گولدبلات مدرس دانشگاه، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ی کتاب‌های بازی‌ها: تاریخ جهانیِ المپیک و ملت فوتبالی: تاریخ فوتبال برزیل است. آنچه خواندید برگردان گزیده‌هایی از این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

David Goldblatt (2019), ‘This storm is what we call progress: Football and the European Project’, in David Goldblatt, The Age of Football: The Global Game in the Twenty-First Century, MacMillan.