آیا ایجاد دنیایی عاری از منازعات خشونتآمیز واقعاً امکانپذیر است؟
CBC
در بحبوحهی جنگ جهانی دوم، ستوان کورت روبر، کشیش و پزشک ارتش آلمان در استالینگراد، تصویری از حضرت مریم و فرزندش عیسی مسیح را نقاشی کرد و به دیوار گِلیِ سنگرِ زیرزمینی آویخت. در دلِ ظلمت، قساوت و خشونتِ جنگ، او سیمای مادری را ترسیم کرد که از کودکش در برابر دنیا محافظت میکند. در حاشیهی این تصویر این واژههای آلمانی به چشم میخورد: “Licht, Leben, Liebe”. در اوج منازعات و مصائبی که بارها و بارها در تاریخ بشر رخ داده (و هنوز هم رخ میدهد)، مردم همیشه این احتمالات را در نظر مجسّم کردهاند: روشنایی، زندگی و عشق.
صلح چیزی است که ما انسانها ــ در زندگیِ خود، خانوادهی خود، جوامعِ خود، کشورِ خود و دنیایمان ــ به دنبالش هستیم. و با این همه، دوباره داریم در سایهی جنگ در اروپا زندگی میکنیم. در حالی که اوکراین سرگرم مبارزه برای بقاست، همان داستانهای آشنای هرج و مرج، قساوت، ویرانی و درد و رنجی را میشنویم که جنگ به آدمهای بیگناه تحمیل میکند.
در بریتانیا و در گوشه و کنارِ دنیا اغتشاشات و منازعات سیاسی و فرهنگیِ فراوانی وجود دارد. افزون بر این، همهی ما درگیری با دوستانِ نزدیک یا عزیزانمان را تجربه کردهایم، چیزی که بسیار دردناک است و میتواند جراحتهایی ماندگار بر جا بگذارد. پس چرا به تکرار اشتباهات مشابه ادامه میدهیم، و این چرخههای منازعه را در همهی سطوح جامعه تکرار میکنیم؟
برای فهم منازعه باید به مسئلهی هویت بپردازیم. هویت میتواند موروثی یا تحمیلی باشد ــ اما وقتی پای منازعه در میان است، هویت بیش از هر چیز به رابطهی ما با دیگران ربط دارد. وقتی در این دام میافتیم که تعریفی سلبی از خود ارائه کنیم، یا میکوشیم هویتِ دیگران را با زور تعریف کنیم، زمینه را برای ازهمگسیختگیِ تاروپودِ روابطمان مهیا میکنیم.
این حرف به معنای یکسان شمردن صلح با وحدتِ نظر یا هویتی همسان و مشترک نیست. صلح عبارت است از تواناییِ کنار آمدن با اختلاف نظر به شیوههایی خشونتپرهیز. صلح یعنی تبدیل منازعهی خشونتآمیز به اختلاف نظرِ خشونتپرهیز.
در اندیشهی مسیحی نظریهی جنگ عادلانه وجود دارد، که میخواهد بفهمد منازعه چطور گاهی از نظر اخلاقی مجاز است. اما چیزی به اسم نظریهی «صلح عادلانه» نداریم. ما میپذیریم که صلح نیازی به توجیه ندارد؛ همهی ما ذاتاً میدانیم که صلح خوب است. در نتیجه، خیلی به این فکر میکنیم که چطور بجنگیم، اما به چگونگیِ ایجاد جایگزینهایی برای جنگ چندان فکر نمیکنیم ــ خیلی به این نمیاندیشیم که چطور منازعه و رقابت را که جزئی از سرشتِ انسان است از میان برداریم.
ما بهدرستی از دفاع اوکراین در برابر حملهی روسیه حمایت میکنیم؛ اما در عین حال باید برای مذاکره، گفتگو، آشتی و صلح نیز بکوشیم. هیچیک بدون دیگری ممکن نیست. کارِ دشواری که در پیش داریم این است که زیرساختهای مصالحه و ساختارِ صلحآفرینی را به گونهای طراحی کنیم که بروز اختلافنظرِ جدی اما غیرخشونتآمیز را امکانپذیر سازد.
در فرهنگی که اغلب منتظر نتایج آنی و رضایت خاطرِ فوری است، چنین اتفاقی یکشبه رخ نخواهد داد. هیچ لحظهی «روبوسی و آشتی»ای وجود ندارد. در اکثر موارد، دشمنی و خصومت بهتدریج ــ گاهی طی چند نسل ــ به احترام و اعتماد تبدیل میشود. مصاحبهی رادیوییِ یکی از رهبران ایرلند شمالی در اوایل تابستان ۱۹۹۸، چند هفته پس از امضای توافقنامهی «جمعهی نیک»، را بهخوبی به یاد میآورم. از او پرسیدند که آیا به مصالحه «دست یافتهاند»؛ او در پاسخ گفت نامعقول است که فکر کنیم پس از ۳۰ سال ناآرامی و «اغتشاش» و بعد از چند قرن دلخوری، میتوان طی چند هفته به مصالحه دست یافت.
مدتِ زیادی طول میکشد تا زخمهای عمیق به زخمهای سطحی تبدیل شوند. تکتکِ ما از زخمی رنج میبریم، و در نتیجه برایمان دشوار است که از خطاهای خود عذرخواهی کنیم و خطاهای دیگران را ببخشیم. وقتی خواهان مصالحهایم، باید دودلی و دلشکستگیمان را هم به رسمیت بشناسیم ــ و نسبت به خود و دیگران شفقت نشان دهیم. مصالحه اغلب مخاطرهآمیز و همیشه پرهزینه است ــ اما کمهزینهتر از منازعه است.
سالها قبل، درست پس از پایان جنگ داخلی بروندی، برای کمک به برگزاریِ همایشی میان رهبران شورشیان و سران دولت در آن کشور بودم. روز سوم، مردی در گوشهای از اتاق به مردی در طرفِ دیگر اتاق اشاره کرد و گفت: «او در جنگ رهبر شبهنظامیانی بود که ۳۰ هزار نفر را کشتند. چطور میتوانم او را ببخشم؟ چطور میتوانم با او مصالحه کنم؟» از پنجرهی اتاق میشد دریاچهای را دید. من به آن دریاچه اشاره کردم و پرسیدم: «اگر هنگام قایقسواری در دریاچه از قایق بیرون بیفتید، چه میکنید؟» او گفت: «شنا میکنم.»
گفتم: «اگر شنا نکنید چه اتفاقی رخ خواهد داد؟» او گفت: «خب، غرق میشوم.» گفتم: «خب، اگر مصالحه نکنید یکدیگر را قتلعام خواهید کرد.»
حل منازعه مستلزم سر و کله زدن با آدمهای پیچیده و کنار آمدن با شرایطِ پیچیده است. در هنگام تلاش برای حل منازعه با آدمهایی سر و کار داریم که بیعیبونقص نیستند ــ گاهی با حسننیت رفتار میکنند، و گاهی سوءنیتِ عمیقی دارند. گاهی این آدمها فوقالعاده قدرتمندند، در حالی که دیگران بهشدت آسیبپذیرند ــ و این همان چیزی است که در جنگ اوکراین میبینیم. مصالحه همیشه پیچیده است و بیعیبونقص نیست چون خودِ ما هم پیچیدهایم و بیعیبونقص نیستیم. وقتی به منازعاتِ دیرینه و خشونتِ گسترده در گوشه و کنارِ دنیا مینگریم، اغلب احساس میکنیم که مصالحه توانفرسا خواهد بود. ممکن است از خود بپرسیم که چطور میتوانیم رشتههای کلافِ سردرگمی را که ایجاد کردهایم باز کنیم، و دوباره آنها را به هم گره بزنیم تا روابط جدیدی ایجاد شود.
با وجود این، به هیچ وجه نباید ناامید شد. یکی از دوستانم اسقفی بود که در جمهوریِ دموکراتیک کنگو کار میکرد. او عمدتاً با بازماندگان بدترین فجایع بشری سر و کار داشت ــ پناهندگان، کودکسربازان، قربانیان تجاوز و خشونتِ شدید. وقتی او را دیدم از آن همه درد و رنج متأثر شدم. از او پرسیدم: «چطور با این همه مصیبت کنار میآیی؟» گفت: «تا جایی که خدا به ما طاقت و توان داده کار میکنیم، و بقیه را به او وامیگذاریم.»
در تلاش برای ایجاد صلح، فقط میتوانیم کارهایی را که امکانپذیر است انجام دهیم. اغلب انجام کارهای کوچک و ملموسی مثل تلفن زدن به یک کودک دورافتاده از خانواده، یا بخشیدن حرف نامنصفانهی کسی دربارهی خودمان بسیار دشوارتر است. اما دقیقاً همین کارهاست که تکتکِ ما میتوانیم انجام دهیم تا دنیای صلحآمیزتری بیافرینیم.
با پرورش سه عادتِ متحولکننده میتوانیم روابطِ خراب را سر و سامان دهیم، اختلافات را کنار بگذاریم و مصالحه برقرار کنیم. اولین عادت، کنجکاوی است. وقتی با نظر متفاوتی مواجه میشویم یا آدمهایی را میبینیم که آنها را نمیفهمیم، آیا واقعاً به حرفشان گوش میدهیم و ارزشِ احتمالیاش را درک میکنیم؟ آیا با فروتنی بحث میکنیم تا از کسانی که مثلِ ما نیستند چیزی بیاموزیم؟ آیا حاضریم که از کسانی که با آنها اختلاف نظر داریم چیزی یاد بگیریم؟ دومین عادت، صداقت است. آیا میتوانیم کاملاً صادقانه با دیگران مواجه شویم؟ آیا میتوانیم در مکالماتمان هم از عقاید و هم از نقاط ضعفِ خود سخن بگوییم؟
سومین عادت، تصور و تخیلِ مجدد است. صلح مستلزم نوعی تغییر در تخیل اخلاقیِ ما است، نوعی تحول در فهمِ ما از امرِ ممکن. در این صورت، دیگر اشتباهات مشابه را تکرار نمیکنیم و از چرخههای باطلِ خشونت نجات مییابیم ــ برای اینکه دنیایی متفاوت جامهی واقعیت بر تن کند ابتدا باید بتوانیم خیالش را در سر بپروریم. این تخیلِ مجدد عمدتاً بهطور جمعی رخ میدهد؛ در کنارِ دیگران است که اغلب میتوانیم چیزِ جدیدی را در نظر مجسّم کنیم و بیافرینیم.
مردم دنیا با صدایی بلند میگویند: «رحم داشته باشید. ما صلح میخواهیم.» بهعنوان یک مسیحی، عقیده دارم که خداوند از طریق عیسی مسیح با صدایی رسا به تکتکِ ما میگوید: «امید داشته باشید، صلح در دسترس است.»
ما ناگزیر اشتباه میکنیم، کارهای بدی انجام میدهیم، و به دیگران آسیب میرسانیم. این جزئی از سرشتِ انسانیِ ماست. اما همیشه میتوان به امکان ترمیم امیدوار بود. چنین کاری ساده یا آسان نیست ــ مصالحه مستلزم ابراز ندامت و بخشش است، و بنابراین عاری از درد و رنج و فداکاری نیست. اما از دلِ همین درد و رنج میتوان دنیای جدیدی آفرید، دنیایی مبتنی بر قوتِ روابطِ جدید با کسانی که تصمیم گرفتهایم، بهرغم تفاوتهایمان، آنها را بشناسیم و دوست بداریم.
برگردان: عرفان ثابتی
جاستین ولبی اسقف اعظم کانتربری در انگلستان، رئیس نمادین کلیسای انگلیکن در دنیا و نویسندهی کتاب قدرت مصالحه است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:
Justin Welby, ‘The big idea: is a world without violent conflict really possible?’, The Guardian, 6 June 2022.