تاریخ انتشار: 
1402/04/27

چرا نباید سعی کنیم که خوشبخت باشیم؟

کیِران سِتیا

کسی هم هست که نخواهد شاد باشد؟ با در نظر گرفتن همه‌ی جوانب، شاید فکر کنید که خوشبختی مهمتر از هر مسئله‌ای، و دلیل هر کاری است که انجام می‌دهیم. این ایده به دوران باستان برمی‌گردد. به گفته‌ی ارسطو، فیلسوف نامیِ یونانی، هر آنچه را که در زندگی دنبال می‌کنیم ــ «نیک‌نامی، لذت، خردمندی و فضیلت» ــ «به خاطر خوشبختی» برمی‌گزینیم، زیرا خوشبختی «هدفِ عمل است». حول این هدفِ همه‌جانبه، صنعتی چند میلیارد دلاری به وجود آورده‌ایم: خودیاری.

البته بعضی از حرف ارسطو انتقاد کرده‌اند. فردریش نیچه، فیلسوف آلمانی، با کنایه می‌گوید: «بشر برای خوشبختی تلاش نمی‌کند، فقط انگلیسی‌ها چنین می‌کنند». او فایده‌گرایانی مثل جرمی بنتام و جان استوارت میل را که هدفِ اخلاقیات را دستیابی به بیشترین خوشبختی برای همگان می‌دانند، نکوهش می‌کند. طنز ماجرا اینجاست که میل نیز در مورد جست‌وجوی خوشبختی دچار تردید بود. او فهمید که تبوتابِ دستیابی به خرسندی، مانع از حصول رضایتِ خاطر است.

میل با این تضاد به صورت تجربی و مستقیم مواجه شد. این فیلسوف که در مدرسه‌ی خانگی پدرش، با الهام از بنتام، پرورش یافته بود، در بیست سالگی از خود پرسید: «آیا من خوشبخت هستم؟» ــ و دچار فروپاشی روانی شد. سال‌ها بعد، میل در خودزندگی‌نامه‌اش بحران روحی‌اش را تحلیل کرد. او بر این عقیده بود که مشکل این است که نمی‌توان با تعیین خوشبختی به‌عنوان هدف اصلیْ به آن نائل شد. میل می‌نویسد: «فقط آنهایی خوشبخت‌اند که ذهنشان به چیزی غیر از خوشبختیِ خودشان معطوف است؛ به خوشبختیِ دیگران، به بهبود وضعیت بشر، و حتی به برخی هنرها یا فعالیت‌ها، نه به‌عنوان وسیله، بلکه به‌عنوان هدفی ایدئال. به این ترتیب، آنها با هدف دستیابی به چیزی دیگر، خوشبختی را می‌یابند».

استدلال او ساده است. وقتی می‌بینیم که خواسته‌هایمان برآورده می‌شوند، یا وقتی چیزهایی که به آنها اهمیت می‌دهیم به ثمر می‌نشینند، شادمان می‌شویم. اما برای خوشبخت بودن باید علاوه بر میل به خوشبختی، امیال دیگری نیز داشته باشیم و به چیزهایی غیر از خودمان اهمیت دهیم. وقتی به چیزی اهمیت می‌دهیم، فقط به این منظور نیست که به نفع خودمان از آن بهره‌برداری کنیم. شکوفاییِ آن به خودیِ خود برایمان مهم است، و بنابراین خوشحالمان می‌کند.

فکر می‌کنم میل در این مورد درست می‌گفت. اگر هدف نهاییِ ما همواره خوشبختیِ خودمان باشد و هر چیز دیگری وسیلهای برای دستیابی به آن به شمار رود، در این صورت هیچ‌چیز خوشحالمان نمیکند. خوشبختی، زمانی که به آن دست یابیم، اساساً محصولی جانبی است. اما استدلال او به اندازه‌ی کافی جامع نیست. میل هرگز «در این اعتقاد که خوشبختی سنگ محکِ همه‌ی قواعد رفتاری و اهداف زندگی است، دچار تزلزل نشد». او صرفاً استدلال می‌کرد که این امر نباید «هدف مستقیم» باشد، و اینکه جست‌وجوی خوشبختی باید چندوجهی و فراگیر باشد. اما حقیقت بسیار تلخ و گزنده است: خوشبختی، فی‌نفسه، خدایی دروغین است.

خوشبختی نوعی حالت، احساس و وضعیتی ذهنی است. می‌توانید در حالی که زندگی‌تان مبتنی بر فریب و نیرنگ است، خوشحال باشید. به منابع خوشبختی در استدلال میل فکر کنید: وقتی می‌بینیم که خواسته‌هایمان برآورده می‌شوند، یا وقتی چیزهایی که به آنها اهمیت می‌دهیم به ثمر می‌نشینند، خوشحال می‌شویم. در واقع، زمانی خوشحالیم که عقیده داشته باشیم خواسته‌هایمان برآورده شده و آنچه برایمان مهم است خوب پیش می‌رود. برای وضعیت ذهنی ما فرقی نمی‌کند که این عقاید درست‌اند یا نادرست. اما برای اصلِ زندگی‌مان مهم است.

می‌توان این مسئله را از طریق آزمایشی فکری، با استفاده از ماتریس، توضیح داد. فرض کنید که دختری به نام مایا در مایعاتِ نگه‌دارنده غوطه‌ور است، الکترودهایی به مغزش متصل شده و هر روز با جریانی سیال تغذیه می‌شود که زندگیِ ایدئالی را شبیه‌سازی می‌کند: تنها ساکنِ واقعیِ دنیایی مجازی. مایا نمی‌داند که فریب‌ خورده است ــ در واقع، کاملاً خوشحال است. اما زندگی‌اش خوب پیش نمی‌رود. او اکثر کارهایی را که فکر می‌کند انجام می‌دهد، در واقع انجام نمی‌دهد، بیشترِ چیزهایی را که فکر می‌کند می‌داند، نمی‌داند، و با هیچ‌کس یا چیزی غیر از ماشین ارتباط ندارد. بی‌تردید چنین وضعیتی را برای کسی که دوستش دارید آرزو نمی‌کنید؛ این وضعیت که همیشه در مخزنی زندانی باشد، تنها و فریب‌خورده.

فیلسوفان معاصر استدلال کرده‌اند که زندگیِ شبیه‌سازی شده ممکن است بهتر از آن چیزی باشد که به نظر می‌رسد. اما این استدلال مبتنی بر انکار فریبنده‌بودنِ شبیه‌سازیِ تمام‌عیار است: شبیه‌سازی واقعیتِ خاصِ خودش را ایجاد می‌کند، همان واقعیت تصنعی‌ای که افراد تجربه می‌کنند و ممکن است از آن لذت ببرند. فارغ از درستی و نادرستیِ این نظر فیلسوفان معاصر، استدلالشان تصدیق می‌کند که ارتباط با واقعیتْ کلید زندگیِ خوب است، بنابراین، خوب زیستن با احساس شادمانی و خوشبختی یکسان نیست. برای فهم این موضوع به داستانی علمی‌تخیلی نیاز نداریم. این تضاد زمانی مشخص می‌شود که فریب کسانی را می‌خوریم که دوستشان داریم: ممکن است که خوشحال باشیم، اما زندگی خوب پیش نمی‌رود. و این مسئله در درد و رنج حاصل از اندوه، که با عشق گره خورده، کاملاً روشن است. این اندوه ممکن است آزاردهنده باشد، اما واقعی و ملموس است. این چیزی نیست که بدون آن لزوماً بتوانیم بهتر زندگی کنیم.

پس هدفمان، حتی به‌طور غیرمستقیم، نباید خوشبختی باشد، بلکه باید بکوشیم تا جایی که می‌توانیم خوب زندگی کنیم. این بدان معنا نیست که باید تلاش کنیم تا ناخرسند باشیم یا نسبت به خوشبختی بی‌تفاوت بمانیم، اما زندگی چیزی بیش از احساس خوشبختی است. خوب زندگی کردن یعنی زندگی در دنیای واقعی، تعامل با افرادی که دوستشان داریم و انجام فعالیت‌هایی ارزشمند، حتی اگر باعث درد و رنج شود. وقتی این کارها را انجام می‌دهیم، مسیری غیرمستقیم به سوی آنچه واقعاً مهم است ــ خوشبختیِ خودمان ــ در پیش نمی‌گیریم، بلکه به آنچه مهم است، واکنشی درخور نشان می‌دهیم.

به‌رغم نقل‌قولی که با آن شروع کردم، ارسطو نیز چنین دیدگاهی داشت. واژه‌ای که در نوشته‌ی ارسطو به خوشبختی ترجمه شده، کلمه‌ی یونانی eudaimoniaاست. ترجمه‌ای دقیق‌تر می‌تواند «زندگی ایدئال» باشد. برخلاف آنهایی که هدفِ خوشبختی را بسیار محدود و تقلیل‌یافته می‌دانند و آن را با رضایتِ ذهنیِ صِرف یکی می‌دانند، هدف ارسطو از خوشبختی امری متعالی است. بهترین‌ها اغلب دور از دسترس‌اند و تلاش برای دستیابی به آنها تنها باعث رنجش می‌شود. چشم دوختن به زندگی ایدئال، اشتباهی است که کسانی که هدفشان خوشبختی است مرتکب می‌شوند. آنها از یاد می‌برند که باید در دنیایی که «هست» زندگی کنیم، نه در دنیایی که دلمان می‌خواهد «وجود داشته باشد».

پس باید برای چه چیزهایی تلاش کنیم؟ نه برای خوشبختی یا زندگیِ ایدئال، بلکه برای یافتن معنایی در دنیا تا از زنده بودن خود خوشحال باشیم، و وقتی زندگی سخت شد، با آن به خوبی کنار بیاییم. کمالْ دست‌نیافتنی است، اما زندگی‌ می‌تواند به میزان رضایت‌بخشی خوب باشد. و زندگیِ خودمان هم به تنهایی کافی نیست: ایجاد زندگی‌ای خوب برای خودمان و رفتار با دیگران به شیوه‌ای شایسته. همان‌طور که میل نشان داد، اولین گام در مسیر خودیاری، قدمی است که فراتر از خود برمی‌داریم.

 

برگردان: فرهاد نیک‌اندیش


کیران ستیا استاد فلسفه در مؤسسهی فناوری ماساچوست است. عنوان جدیدترین کتاب او این است: زندگی سخت است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Kieran Setiya, ‘The big idea: why we shouldn’t try to be happy’, The Guardian, 7 November 2022.