تاریخ انتشار: 
1402/05/12

چرا باید از (تقریباً) همه‌چیز قطع امید کرد؟

سایمون کریچلی

عید پاک نزدیک است و روایت‌های جذابِ نوزایی و رستاخیر در کوچه و خیابان به گوش می‌رسد. اما بی‌میلیِ لجوجانه‌ی زمستان به جا باز کردن برای فصل مطبوع و امیدبخشِ بهار یادآور شکوفه‌های گیلاس و عید پاک نیست، و در عوض مرا به تأمل درباره‌ی پرومته، نیچه، باراک اوباما و سرچشمه‌ها‌ی امید برمی‌انگیزد. آیا امید همیشه چیز خیلی خوبی است؟ آیا امید نوعی بزدلیِ اخلاقی نیست که به ما اجازه می‌دهد از واقعیت بگریزیم و درد و رنجِ بشر را طولانی‌تر کنیم؟

]بنا بر اساطیر یونانی[ زئوس، خدای ساکن کوه المپ، برای مجازات پرومته او را به تخته‌سنگی در ]کوه قاف[ در قفقاز، احتمالاً جایی نه چندان دور از شبه‌جزیره‌ی کریمه، زنجیر کرد. هر روز عقابی می‌آمد و جگر پرومته را می‌خورد. و هر شب جگر از نو می‌رویید. حتماً شما نیز مثل من چنین وضعیتی را ناگوار می‌دانید. گناه پرومته این بود که آتش و، در نتیجه، توانایی ایجاد صنایع، نوآوریِ فنی و تمدن را به بشر هدیه داد.

این را همه می‌دانند. اما از دومین هدیه‌ی پرومته عده‌ی کمتری خبر دارند. در نمایش‌نامه‌ی پرومته در زنجیر، اثر آیسخولوس، گروه همسرایان بی‌رحمانه از پرومته بازجویی می‌کنند. آنها از او می‌پرسند که آیا به انسان‌ها چیزِ دیگری هم داده است. او پاسخ می‌دهد، «آری، مانع از آن شدم که آدمیانِ فانی سرنوشتِ شومِ خود را پیش‌بینی کنند.» از او می‌پرسند، «چگونه چنین کردی؟» پاسخ او گویاست: «امیدهای کورکورانه را در دلِ آنها کاشتم.»

این اندیشه‌ای به‌شدت یونانی‌مآب است. چنین اندیشه‌ای با مسیحیت، و تثلیثِ ایمان، عشق و امید، کاملاً ناسازگار است. به نظر پولس رسول ــ بنیان‌گذار واقعیِ مسیحیت ــ امید هم نوعی نگرش اخلاقیِ توأم با استقامت است و هم نوعی امید به رستگاری در ملکوت. به همین دلیل است که ایمان به رستاخیز عیسی مسیح تا این حد برای مسیحیان مهم است. مسیح روی صلیب جان باخت، اما دوباره زنده شد و تا ابد زنده خواهد ماند. همان‌طور که پولس در «نخستین نامه به تیموتائوس» می‌نویسد، مسیح امیدِ ماست؛ او مبنای ایمانِ ماست به اینکه ما نیز می‌توانیم حیات ابدی بیابیم. به قول معروف، ملکوت واقعی است.

پولس در «نامه به رومیان» ناخواسته بر دومین هدیه‌ی پرومته، امید کورکورانه‌، صحه می‌گذارد. او تأکید می‌کند که امید به آنچه مشهود است به‌هیچ‌وجه امید نیست، «زیرا چه کسی به آنچه می‌بیند امید می‌بندد؟» بر عکس، ما باید «به آنچه نمی‌بینیم امید ببندیم» و «با شکیبایی منتظرش بمانیم.»

حالا اجازه دهید که در زمان جلو برویم و به سراغ امروز بیاییم. وقتی باراک اوباما توضیح می‌دهد که چطور سخنرانیِ مهمِ خود برای «همایش ملی حزب دموکرات» در سال ۲۰۰۴ را نوشت، همان سخنرانی‌ای که بی‌درنگ نامِ او را بر سرِ زبان‌ها انداخت و پایه و اساس کارزار انتخاباتی و در واقع ریاست‌جمهوری‌اش را بنا نهاد، به یاد عبارتی می‌افتد که کشیش کلیسای او، جِرِمایا اِی. رایت جونیور، در موعظه‌ای به کار برد: شجاعتِ امید. اوباما می‌گوید که این شجاعت «بهترین ویژگیِ روحیه‌ی آمریکایی» است، یعنی «شجاعتِ عقیده داشتن ]به چیزی[ به‌رغم همه‌ی شواهد مخالف.»

به نظرم این دقیقاً همان نوع امیدی است که باید بکوشیم از آن دست برداریم. چنین امیدی نه شجاعانه بلکه نادرست است. به قول ناپلئون، «رهبر نوعی دلّالِ امید است» که به‌رغم همه‌ی شواهد مخالف، بر چشم‌اندازی روشن تأکید، و از این طریق، حکم‌رانی می‌کند. اما اگر نگرشِ خود را تغییر دهیم چه؟ در زندگیِ سیاسیِ رایج هر چهار سال یک‌بار هوش سیاسی‌مان را تسلیم یک یا چند تن از دلّالان گوناگون امید می‌کنیم که در بازار سیاسی ظاهر می‌شوند تا وسایل پرزرق‌وبرق جدیدی برای رستگاری را به ما بفروشند. اما اگر انتظارمان از زندگیِ سیاسی چیزی بیش از این باشد چه؟

مشکل این است که این ایده‌ی الهیاتیِ پرومته‌ای درباره‌ی امیدِ شجاعانه چنان در روانِ ملیِ ما تثبیت شده است که دیگر واقعیتِ دنیای موجود را نمی‌بینیم و دچار نوعی آسودگیِ خاطرِ بی‌پایه‌واساس شده‌ایم که اجازه نمی‌دهد اوضاع را درست ببینیم و به لغزش‌های اخلاقی و سیاسیِ این دولت و دیگر دولت‌ها اعتراض کنیم.

ما در برابر آنچه نیچه «واقعیتِ سفت و سخت» می‌خوانَد، نه به امید بلکه به «شجاعت در مقابل واقعیت» نیاز داریم.

در برابر لفّاظیِ متظاهرانه و در نهایت ریاکارانه‌ی سیاست معاصر، به‌نظرم خوب است که از منظر دیگری، یعنی از دیدگاهی باستانی و کاملاً یونانی، به اوضاع بنگریم. درست همان‌طور که داستان‌هایمان به ما شهروندان معاصر شکل داده است، داستان‌های یونانیانِ باستان هم به آنها شکل داده بود و شاید به ما نیز شکل دهد. بنابراین، اجازه دهید که داستانی، شاید هولناک‌ترین داستانِ دوران باستان، را برایتان تعریف کنم.

توسیدید، تاریخ‌دان معقول و غیراحساساتی، در تاریخ جنگ‌های پِلوپونِزی گفت‌وگویی میان نمایندگان جزیره‌ی میلوس در دریای اژه، که متحد اسپارت بود، و شماری از سفرای نیروهای نظامیِ مهاجم آتنی را ثبت کرده است. این سفرا به میلوسی‌ها می‌گویند بین دو گزینه دست به انتخابِ بسیار ساده‌ای بزنند: تسلیمِ ما شوید یا نابود شوید.

میلوسی‌ها به‌جای اینکه تسلیم شوند، تعلّل می‌کنند. آنها ابراز امیدواری می‌کنند که اسپارتی‌ها به کمکشان خواهند شتافت. آتنی‌ها با آرامش می‌گویند که چنین کاری برای اسپارتی‌ها فوق‌العاده خطرناک است و بسیار بعید است که چنین کنند. آنها همچنین، به‌درستی، می‌افزایند که «ما سالارِ دریا هستیم.» اسپارتی‌ها نیروی زمینیِ قدرتمندی داشتند اما حریفِ نیروی دریاییِ آتنی‌ها نبودند.

میلوسی‌ها اظهار می‌دارند که اگر تسلیمِ آتنی‌ها شوند، همه‌ی امیدهایشان بر باد خواهد رفت. آنها می‌گویند که اگر مقاومت کنیم، «هنوز می‌توانیم امیدوار باشیم که سربلند بمانیم.» آتنی‌ها پاسخ می‌دهند که هرچند امید مایه‌ی آسودگیِ خاطر است اما چنین آسایشی اغلب موهوم است. آنها می‌افزایند که میلوسی‌ها وقتی به ماهیتِ امید پی خواهند برد که امیدشان بر باد رود، «زیرا امید ذاتاً در خوش‌بینی اسراف‌کار است.»

آتنی‌ها با وضوحی کامل به میلوسی‌ها توصیه می‌کنند که وقتی مجبور می‌شوند از امیدهای معقول چشم بپوشند به امیدهای کورکورانه‌ی پرومته‌ای دل نبندند. امیدهای معقول به‌سرعت ممکن است نامعقول شوند. آتنی‌ها می‌افزایند، «مثل آدم‌های معمولی نباشید که هرچند می‌توانند با استفاده از ابزاری انسانی ]عقل[ خود را نجات دهند اما وقتی مجبور می‌شوند که از امیدهای معقول چشم بپوشند به امیدهای کورکورانه دل می‌بندند ــ به غیبگویی، پیشگویی و چیزهایی از این قبیل که می‌تواند با امید دادن به آدمیان آنها را نابود کند.»

سفرای آتنی‌ها به اردوگاه خود بازمی‌گردند و میلوسی‌ها را تنها می‌گذارند تا درباره‌ی موضعِ خویش تصمیم بگیرند. همان‌طور که معمولاً در مذاکرات سیاسی رخ می‌دهد، میلوسی‌ها تصمیم می‌گیرند که دقیقاً به همان موضعی که پیش از مذاکره داشتند پایبند بمانند. آنها می‌گویند «ما به سرنوشتی که خدایان برایمان مقدّر کرده‌اند اعتماد خواهیم کرد.» آخرین اظهارنظرِ آتنی‌ها این است: «شما همه‌چیز را در گرو اعتماد به امید گذاشته‌اید... و همه‌چیز را از دست خواهید داد.»

پس از محاصره‌ی شهر میلوس و چند نوبت بگومگو، سرانجام کاسه‌ی صبرِ آتنی‌ها لبریز می‌شود و، همان‌طور که توسیدید با اختصاری نفس‌گیر می‌گوید، «همه‌ی مردانی را که به سن جنگیدن رسیده‌ بودند به قتل رساندند و زنان و کودکان را به بردگی گرفتند.»

به نظر نیچه، فلسفه‌ی افلاطونی عبارت است از گریز از مواجهه با واقعیتِ دشوار و پناه بردن به دامن آرمان‌خواهیِ اخلاق‌زده‌ی ملالت‌بار.

توسیدید شرح و تفسیری اخلاقی درباره‌ی این گفت‌وگوها ارائه نمی‌کند. او به ما نمی‌گوید که چگونه واکنش نشان دهیم بلکه صرفاً از منظری بی‌طرف ما را در برابر موقعیتی واقعی قرار می‌دهد. آتنی‌ها از موضع قدرت سخن می‌گویند و توسیدید می‌خواهد ما را با ماهیتِ قدرت آشنا کند. به همین دلیل است که نیچه، در نوشته‌های جدلیِ خود علیه مسیحیت و لیبرالیسم، به توسیدید ابراز علاقه می‌کند. من نیز به همین دلیل است که نیچه را دوست دارم. توسیدید بی‌آنکه فوراً درسِ اخلاق بدهد و برای ما تعیین تکلیف کند مذاکره میان آتنی‌ها و میلوسی‌ها را توصیف می‌کند. آیا کارِ او در خور سرزنش است؟ به‌نظر نیچه، به هیچ‌وجه چنین نیست. آنچه در نوشتارِ توسیدید می‌بینیم، مثال بارزِ واقع‌گراییِ یونانی است.

حکومت‌های منتخب می‌توانند خودکامه شوند، دموکراسی‌ها می‌توانند فاسد شوند، و ارتش‌های متجاوز معمولاً رفتار خیلی بدی دارند. ما در برابر آنچه نیچه «واقعیتِ سفت و سخت» می‌خوانَد، نه به امید بلکه به «شجاعت در مقابل واقعیت» نیاز داریم.

به‌نظر نیچه، افلاطون در قطب مخالف توسیدید قرار دارد. نیچه، با همان ناخویشتن‌داریِ همیشگی‌اش، می‌گوید که فلسفه‌ی افلاطونی چیزی جز بزدلی در برابر واقعیت نیست زیرا آرمان‌های انتزاعیِ تخیّلی‌ای مثل عدالت، فضیلت و امرِ خیر را جعل می‌کند. به نظر نیچه، فلسفه‌ی افلاطونی عبارت است از گریز از مواجهه با واقعیتِ دشوار و پناه بردن به دامن آرمان‌خواهیِ اخلاق‌زده‌ی ملالت‌بار. او می‌افزاید که از زمان افلاطون تا کنون انواع گوناگونی از آرمان‌خواهیِ اخلاقی بیخِ ریشِ ما مانده است، به‌ویژه در مسیحیت و امیدش به رستگاری، و در لیبرالیسم مدرن و اعتمادش به خدا و تأکید، به‌رغم همه‌ی شواهد، بر شجاعتِ امید.

این ملاحظات ما را به چه نتیجه‌ای می‌رساند؟ به نظرِ من، توسیدید مدافع خودکامگی نیست بلکه دموکراسی‌خواهی ژرف‌اندیش اما ناامید است که از محدودیت‌های دموکراسی به‌خوبی خبر دارد، به‌ویژه چون دیده است که آتنی‌ها به ماجراجویی‌های نظامیِ ناموجّهی مثل لشگرکشیِ فاجعه‌آمیز به سیسیل، که به پیروزیِ نهاییِ اسپارت بر آتن در «جنگ پلوپونزی» انجامید، رأی مثبت دادند. بی‌تردید، اگر امروز توسیدید زنده بود درباره‌ی لشگرکشی‌های آمریکا به کشورهایی مثل عراق و افغانستان بر اساس مفاهیم انتزاعی‌ای همچون آزادیِ پایدار یا عدالتِ بی‌کران نظر مشابهی می‌داشت. اما او اگر زنده بود، می‌گفت از این بدتر آن است که دموکراسی‌ها ریاکاری پیشه کنند و در حرف از مردمِ درگیرِ جنگ و اشغال و محاصره به‌شدت حمایت کنند و درباره‌ی آزادی و امید دادِ سخن سر بدهند اما در عمل هیچ کاری نکنند.

وقتی دموکراسی به بی‌راهه می‌رود، اتفاقی که همیشه رخ خواهد داد، راه‌حل را نباید در عقیده‌ای آرمان‌خواهانه به شجاعتِ امید جست، عقیده‌ای که در نهایت جزم‌اندیشانه یا کلبی‌مسلکانه، یا هر دو، به‌نظر خواهد رسید. به‌نظرم، راه‌حل عبارت است از واقع‌گراییِ شکاکانه و عمیقاً مبتنی بر آگاهی از تاریخ. چنین واقع‌گرایی‌ای نه تنها به عقل و خرد و نیاز به مذاکره و اقناع تعهدی پایدار دارد بلکه از محدودیت‌های عقل در برابر خشونت و خصومت نیز به‌خوبی آگاه است. همان‌طور که توسیدید مدت‌ها قبل از «همایش ملی حزب دموکرات» در سال ۲۰۰۴ فهمیده بود، ارائه‌ی سخنرانی‌های زیبا در حوزه‌ی سیاست دشوار نیست اما سخنرانی‌ها به‌ندرت به تغییر عقیده‌ی مردم یا بهبود محسوسِ شرایط اجتماعی می‌انجامند.

اندیشیدنِ عاری از امید ممکن است مأیوس‌کننده به نظر برسد، اما لزومی ندارد که این‌طور باشد. به‌نظرم چنین کاری آغوش گشودن به روی نوعی واقع‌گراییِ مثبت، و حتی شادی‌آفرین، است. اپیکتِتوس، برده‌ای که معلم فلسفه شده بود، بدون امید زندگی می‌کرد. نیچه به همین دلیل او را می‌ستود و می‌گفت، «آری، او می‌تواند لبخند بزند.» ما هم می‌توانیم.

به‌نظرم، می‌توان انواع گوناگونی از امیدهای معقول داشت، همان انواع معمولی، واقع‌بینانه و عمداً مبهمِ امید اجتماعی که فیلسوف افلاطون‌ستیزی مثل ریچارد رورتی از آنها سخن می‌گفت. اما مادامی که این امیدها واقع‌بینانه نباشند، به آرمان‌خواهیِ مبتنی بر امیدِ کورکورانه (و در نتیجه نومید‌کننده) خواهند انجامید. وقتی امیدِمان بر باد می‌رود گرفتار یأس و ناامیدی می‌شویم. اگر از امید دست برداریم، ممکن است از یأس و ناامیدی هم نجات یابیم. می‌دانم که این کارِ آسانی نیست. اما باید سعی کنیم. نیچه می‌گوید، «امید بدترین شر است زیرا عذابِ آدمی را طولانی‌تر می‌کند.» با چنگ‌زدن به امید اغلب بر درد و رنجِ خود می‌افزاییم.

 

برگردان: عرفان ثابتی


سایمون کریچلی فیلسوف و پژوهشگر بریتانیایی است. آنچه خواندید برگردان فصلی از این کتاب با عنوان اصلیِ زیر است:

Simon Critchley (2021), ‘Abandon (Nearly( All Hope’, in Bald: 35 Philosophical Short Cuts, Yale University Press.