تاریخ انتشار: 
1403/02/16

۳۰۰ سال پس از تولد کانت از او چه می‌توان آموخت؟

لیا اوپی

سه قرن پس از تولد کانت، استدلال‌های این فیلسوفِ پروسی در دفاع از صلح‌طلبیِ معقول و آگاهانه بیش از هر زمانِ دیگری اهمیت دارد.

 

در دنیای احتمالیِ دیگری، دنیایی شاید پیش‌بینی‌پذیرتر از دنیایی که در آن زندگی می‌کنیم، به جای اینکه هر روز صبح با عجله جدیدترین اخبار جنگِ روسیه در اوکراین را مرور کنم، مرتباً اخبار پیش‌بینیِ وضع آب و هوا را دنبال می‌کردم. در چنان دنیایی مشتاقانه چشم به راه سفر به کالینینگراد می‌بودم، سفری که از مدت‌ها قبل به منظور شرکت در جشن تولد امانوئل کانت ــ فیلسوفِ محبوبم، و ظاهراً یکی از فیلسوفانِ محبوبِ ولادیمیر پوتین ــ برای آن برنامه‌ریزی کرده بودم. در چنان دنیایی بلیتی برای پرواز به کالینینگراد از طریق مسکو در اواخر ماه جاری رزرو می‌کردم، و چشم‌بسته و احساساتی درباره‌ی ورود به زادگاه کانت خیال‌پردازی می‌کردم ــ رفتاری که چندان در شأن یک کانتی نیست.

می‌گویند کانت آنقدر منظم بود که همشهریانش ساعت‌های خود را با پیاده‌رویِ عصرگاهیِ او تنظیم می‌کردند. آیا من هم باید به تقلید از کانت رأس ساعتِ مقرر در این شهر ]کونیگسبِرگِ پروسی و کالینینگراد امروزی[ قدم بزنم و ساعتم را با پیاده‌رویِ مشهور او تنظیم کنم؟ آیا باید مستقیماً به مرکز شهر بروم و بکوشم تا محل مسئله‌ی «هفت پل کونیگسبرگ» را پیدا کنم، مسئله‌ی ریاضیاتیِ معروفی که لئونارد اویلر با تحلیلِ آن مبانیِ نظریه‌ی گراف را بنا نهاد؟ یا اینکه باید به کناره‌های رود پِرِگولیا (پِرِگِلِ سابق) بروم و در آن‌جا از خودم عکس بگیرم؟ یا اینکه باید از کلیسای جامع گوتیکِ قرن چهاردهمی دیدار کنم؟

شاید بعداً این کارها را انجام دهم. تا جایی که به من مربوط می‌شود، مهم‌ترین نقطه‌ی کالینینگراد آرامگاه کوچکِ کانت است.

«امانوئل کانت / ۱۸۰۴-۱۷۲۴ / فیلسوف ایدئالیستِ بورژوای نامدار. در کونیگسبرگ به دنیا آمد، بی‌آنکه هرگز این شهر را ترک کند در آن زیست و از دنیا رفت.» این لوح یادبودی است که در دوران شوروی بر مزار او نهادند، کمی پس از آنکه قبرش در سال ۱۹۴۷ به شکل شگفت‌آوری از تخریب نجات یافت. در آن زمان، دوره‌ی بازسازیِ کالینینگراد، که طی جنگ توسط بریتانیایی‌ها و روس‌ها بمباران شده بود، آغاز شده بود و می‌خواستند آن را به یکی از شهرهای نمونه‌ی شوروی تبدیل کنند، پُر از مجسمه‌های استالین و ساختمان‌های لگومانندِ طراحی‌شده برای منظور خاص.

مداخله‌ی معجزه‌آمیزِ فردی به نام و.و لیوبیموف (به احتمال زیاد اسم مستعار) از تخریب مزار کانت جلوگیری کرد. این شخص در نامه‌ای به «ایزوِستیا»، روزنامه‌ی رسمیِ دولت، مسئولان کشور را از خطری قریب‌الوقوع علیه قبر این فیلسوف آگاه کرد. او به مسئولان یادآوری کرد که فردریش انگلس در کتاب دیالکتیک طبیعت از کانت به نیکی یاد کرده است ــ انگلس «تلاش تاریخ‌سازِ» کانت برای گسستن از نگرش متحجر الهیاتی به طبیعت را می‌ستود. در نمونه‌ی نادری از پاسخ‌گوییِ مسئولان شوروی به مردم، هیئت اماکن فرهنگی در شورای وزیران تصمیم گرفت تا قبر کانت، و در نتیجه کلیسای جامعی که آن را دربرمی‌گیرد، حفظ کند.

از آن پس، طرز نگرش مسئولان و مردم به کانت و اندیشه‌اش، کلنجار رفتن با میراثِ فکریِ او، و تصاحب ــ و تا حدی تحریف کردنِ این میراث ــ دریچه‌ای بوده است برای بررسیِ بعضی از تنش‌های گسترده‌تر در رابطه‌ی روسیه با اروپا و رابطه‌ی اروپا با خودش.

در اوایل ژوئیه‌ی ۲۰۰۵، در آستانه‌ی هفتصدوپنجاهمین سالگرد تأسیس کالینینگراد-کونیگسبرگ، نام دانشگاه این شهر در مراسمی رسمی به امانوئل کانت تغییر یافت. ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، و گرهارد شرودر، صدراعظم آلمان، در این مراسم حاضر بودند. هر دوی آن‌ها سخنرانی‌های پرشوری ایراد کردند و دستِ یکدیگر را به گرمی فشردند. شرودر گفت، کالینینگراد «اکنون غربی‌ترین شهر فدراسیون روسیه است»، و هرچند این امر هنوز «برای بعضی دردناک است، اما این ]بخشی از[ تاریخ است.» به نظر شرودر، این شهر «فرصتی واقعی» داشت «تا به کلان‌شهری حقیقتاً اروپایی تبدیل شود و مرزها را درنوردد.»

تحت‌الشعاع قرار دادنِ گذشته‌ای سوگناک با آینده‌ای نویدبخش یادآور نظریه‌ی قدیمیِ «تجارت تلطیف‌کننده» ــ تجارت به‌عنوان پیش‌شرط صلح پایدار ــ است. شرودر و پوتین در کالینینگراد/کونیگسبرگ، به نبوغ و اندیشه‌ی کانت متوسل شدند تا بر پیوند ویژه‌ی خِرَد آلمانی و شور و حرارتِ روسی مُهر تأیید بزنند، همان پیوندی که بعدها در قالب شبکه‌ی خط لوله‌ی گاز طبیعیِ نورد استریم ۱ و ۲ تجلی یافت.

در سپتامبر ۲۰۲۳، پوتین دستور آماده‌سازیِ مقدمات جشن سیصدمین سالگرد تولد کانت را صادر کرد. در وبسایت روسیِ این مراسم هنوز هم چنین نوشته شده است: «دانشگاهیانِ محترم در شهری که پروفسور کانت در آن به دنیا آمد، زندگی و کار کرد و اکنون در آن آرمیده است، گرد هم خواهند آمد تا درباره‌ی میراث این فیلسوف و تأثیر نظراتش بر پیشرفت علم و جامعه‌ی مدرن با یکدیگر گفت‌وگو کنند.»

من یکی از این دانشگاهیان هستم. یا بهتر است که بگویم یکی از این دانشگاهیان بودم. در فوریه‌ی ۲۰۲۲، روسیه به اوکراین حمله کرد و کنفرانس بین‌المللی‌ای که قرار بود من هم در آن شرکت کنم (بزرگ‌ترین همایش کانت‌شناسان در دنیا) به آلمان منتقل شد. وبسایتِ (اکنون روزآمدشده‌ی) این کنفرانس تجاوز روسیه را محکوم می‌کند و توضیح می‌دهد که تصمیم به لغو سفر به کالینینگراد مبتنی بر این «فرض موجه» بود که چنین کاری «به مصلحت اعضا و مطابق با هدف این انجمن است.»

اخیراً این پرسش فکرم را به خود مشغول کرده است که آیا کانت نیز همایش بزرگداشتِ خود در کالینینگراد را لغو می‌کرد؟ با توجه به واکنش کانت به تهاجم روسیه به کشورِ خودش در پایان «جنگ هفت ساله»، بعید است که او چنین می‌کرد.

 در نمونه‌ی نادری از پاسخ‌گوییِ مسئولان شوروی به مردم، هیئت اماکن فرهنگی در شورای وزیران تصمیم گرفت تا قبر کانت، و در نتیجه کلیسای جامعی که آن را دربرمی‌گیرد، حفظ کند.

گرچه کانت نخستین کسی بود که «روشن‌اندیشی» را با شعار «جرئتِ اندیشیدن داشته باش!» تعریف کرد، اما این فیلسوفِ بزرگِ قرن هجدهمی و نویسنده‌ی کتاب نقد خرَد ناب در زندگیِ شخصی‌اش به شجاعت شهرت نداشت. در سال ۱۷۵۷، کونیگسبرگ تحت اشغال روسیه بود و کانت در نامه‌ای به امپراتریسِ روسیه، الیزابت، نسبت به او ابراز وفاداری کرد. در مورد خیانت ]به روسیه[ هم گفت، من «بی‌درنگ اولیای امور را مطلع خواهم کرد، اما در عین حال می‌کوشم تا اقدام خائنانه را نقش‌برآب کنم.» در آن زمان، به‌تازگی یک کرسیِ دانشگاهی در منطق و مابعدالطبیعه خالی شده بود و کانت به حمایتِ مسئولان احتیاج داشت (او از دستیابی به این کرسی بازماند).

ممکن است بعضی بگویند که میهن‌دوستی را هرگز نباید فدای یک کرسیِ دانشگاهیِ معمولی کرد. با وجود این، شاید ترس و جُبن تنها علت ناسازگاری میان مضامینِ رادیکالِ آثار کانت و میانه‌رویِ او در زندگیِ شخصی‌اش نباشد. علتِ عمیق‌تر را باید در الزاماتِ سیاسیِ نظریه‌ی او در باب آزادی جست.

به نظر کانت، آزاد بودن یعنی اینکه بتوانیم به شیوه‌ای نقادانه از علایق و تمایلاتمان فاصله بگیریم و از خود بپرسیم که آیا این علایق و تمایلات به تفکر روشن‌اندیشانه کمک می‌کنند یا نه: به قول کانت، آزادی یعنی «خروج انسان از صغارتی که خود بر خویش تحمیل کرده است.» فرایند روشن‌اندیشی متکی بر سه اصل است: مستقل اندیشیدن، اندیشیدن از منظری عام و همگانی، و منسجم اندیشیدن. به عقیده‌ی او، چنین اصولی را می‌توان از طریق «کاربرد عمومیِ خرَد» متحقق کرد، یعنی شیوه‌ی کاری که با کاربرد «خصوصیِ» خرَد توسط افراد در حرفه‌ی خود (مثلاً به‌عنوان دانشجو، آموزگار، پزشک، سیاستمدار، وکیل یا مدیر سرمایه‌گذاری) تفاوتی بنیادی دارد. دومی مبتنی بر پذیرش صلاحیت شخصِ صاحب‌نظر است، در حالی که اولی مستلزم نگرش نقادانه، بی‌طرفانه و کثرت‌گرایانه است.

در زمانه‌ای نظیر روزگارِ ما که تضاد منافع شخصی دائماً خیرخواهیِ عمومی را تهدید می‌کند، درک و فهم آمال و آرزوهای کانت دشوار است. ارتباطاتِ ما گسترده‌تر و فراگیرتر از قرن هجدهم است (برای مثال، مشارکت سیاسی دیگر از نظر قانونی محدود به ملّاکان نیست) اما در عین حال سطحی‌تر است و به اندازه‌ی گذشته نقادانه نیست. امروز مخالفت بیشتر در قالب نوعی ابراز وجود پرهیاهوی فردی (ترجیحاً ضبط‌شده توسط تلفن همراه) است تا نوعی فعالیتِ نقادانه‌ی جمعی.

کانت نیز همچون ما در عصری بحران‌زده توأم با پیشرفت‌های مهم در علم و فناوری و در عین حال مبتلا به افول ارزش‌ها می‌زیست. با وجود این، او خرَد را نوعی تواناییِ ارتباطیِ عام برای حفظ تعادل میان شکاکیت و جزم‌اندیشی، میان بی‌اعتقادیِ محض و پیرویِ کورکورانه از مُدها، می‌دانست. در جوامع کنونی، که در دامِ تمایلاتِ ویرانگر و فردی‌شدنِ تعهد سیاسی گرفتار شده‌اند، احیای چنین تصوری از خرَد دشوارتر به نظر می‌رسد.

***

در ۱۲ فوریه‌ی ۲۰۲۴، تقریباً دو سال پس از حمله‌ی روسیه به اوکراین، فرماندار کالینینگراد، آنتون آلیخانوف، در کنفرانسی کانت را مسئول جنگِ اخیر دانست. آلیخانوف تأکید کرد که کانت «رابطه‌ی مستقیمی با آشوبِ عالَم‌گیر و مرز‌بندیِ جدید جهانی دارد که اکنون با آن مواجه‌ایم»؛ به نظر آلیخانوف، آثار کانت در ایجاد «وضعیت اجتماعی و فرهنگی»ای سهیم بوده که در آن «غرب همه‌ی توافق‌های به‌دست‌آمده را نقض کرده است.»

این نخستین بار نیست که کانت خشم و عصبانیتِ ناسیونالیست‌های روس را برانگیخته است. در دسامبر ۲۰۱۸، وقتی دولت نظرسنجیِ آنلاینی به منظور انتخاب نام جدیدی برای فرودگاه کالینینگراد برگزار کرد کانت پیشتاز بود. اما پس از به راه افتادن کارزار لجن‌پراکنی‌ای که کانت را به «روس‌هراسی» متهم می‌کرد مجسمه‌اش را تخریب کردند، روی مزارش رنگ پاشیدند و نشان یادبود محل سکونتش را از بین بردند.

با وجود این، ادعای آلیخانوف مبنی بر اینکه کانت «با درگیریِ نظامی در اوکراین رابطه‌ی مستقیمی دارد» طنزی تلخ است. از هرچه بگذریم، کانت نویسنده‌ی یکی از مشهورترین جُستارهای ضدجنگ در تاریخ فلسفه است: «به سوی صلح جاودان» (۱۷۹۵). در زمانی که با خطر گسترش جنگ‌های ویرانگر، از روسیه/اوکراین به اروپا، و از اسرائیل/فلسطین به بقیه‌ی خاورمیانه، مواجه‌ایم بازخوانیِ این اثر کانت به شدت غم‌انگیز است اما شاید آموزنده هم باشد.

عنوان این جستار مُلهَم از کتیبه‌ی طنزآمیز «صلح جاودان» با طرحی از قبرستان است که بر سردرِ یک مهمان‌خانه‌ی هلندی آویزان شده بود و به آرامش «قبرستان» اشاره می‌کرد. کانت با تهدیداتِ هسته‌ای آشنا نبود. با وجود این، هشدار او درباره‌ی «جنگِ ویرانگری که طی آن نابودیِ هم‌زمانِ هر دو طرف ... تنها در گورستانِ وسیعِ کل نوع بشر به صلحِ جاودان می‌انجامد» ترسناک است.

این جستار شبیه به نوعی پیمانِ صلحِ آرمانی و شامل چند ماده‌ی قانونی نه فقط به منظور ترک مخاصمه‌ی موقت بلکه برای پایان دادن به جنگ برای همیشه است. کانت از اینکه دولت‌ها برای تأمین هزینه‌های جنگ زیر بارِ بدهی می‌روند و مقروض می‌شوند انتقاد می‌کند. به نظر او، قرض گرفتن برای طرح‌های صلح‌آمیز ]نظیر بازسازیِ جاده‌ها و ذخیره‌ی مواد غذایی برای رفع احتیاج در زمان قحطی[ موجّه است اما کانت پول را دارای «قدرت خطرناکی» در منازعات بین‌المللی می‌داند زیرا قدرت مالی، «در ترکیب با سیاستمدارانِ جنگ‌طلب»، «جنگ‌افروزی را تسهیل می‌کند.»

کانت در معروف‌ترین بندهای این جستار توضیح می‌دهد که حقوق ملت‌ها چگونه باید مبتنی بر نوعی «فدرالیسم میان دولت‌های آزاد» باشد. هدفِ کانت از طرح این پیشنهاد حل مشکلی بود که اروپا از زمان صدور فرمانِ «صلح ابدی» توسط «مجلس وُرمس» (۱۴۹۵) با آن دست و پنجه نرم می‌کرد. این فرمان، انتقام‌جویی‌ها و منازعاتِ شخصیِ رایج در قرون وسطا را ممنوع کرده بود اما تا زمانی که جنگ‌های بین‌المللی دائماً امنیتِ شهروندان را تهدید می‌کرد حق انحصاریِ دولت در استفاده از قوه‌ی قهریه نمی‌توانست صلح و آرامشِ داخلی را تضمین کند. چطور باید جنگ و درگیری‌ میان دولت‌ها را، که حالا استفاده از زور در انحصارشان بود، کنترل می‌کردند؟

 شاید جنگ حتی پیش از آنکه در میدانِ نبرد جاری شود در ذهن و فکرِ انسان به راه می‌افتد.

کانت از تلاش‌های پیشینیانِ خود، از جمله طرحِ آبه دو سَن پی‌یر برای ایجاد فدراسیونی از دولت‌های اروپایی شامل روسیه، الهام گرفته بود اما طرحِ او از همه بلندپروازانه‌تر بود. این فیلسوفِ پروسی تأکید می‌کرد که مقوله‌های قرن هجدهمیِ رایج ــ حقوق خصوصی، عمومی و بین‌المللی ــ را باید با مقوله‌ی جدیدی به نام «حق جهان‌وطنی» تکمیل کرد.

جهان‌وطن‌گراییِ کانت مبتنی بر این ایده است که کره‌ی زمین در اصل ملکِ مشترکِ همه‌ی انسان‌ها است ]و «هیچ‌کس حقی بیش از دیگران بر هیچ بخشی از زمین ندارد»[. بر این اساس، هر انسانی «حق» دارد که از هر جایی که بخواهد دیدار کند بی‌آنکه با او به عداوت رفتار شود. کانت تصریح می‌کند که چون اکنون تعامل جهانی به حدی رسیده است که «نقض حق در یک جای کره‌ی زمین، در همه‌جای آن احساس می‌شود»، مفهوم جهان‌وطن‌گرایی نه مسئله‌ای اخلاقی بلکه مسئله‌ای سیاسی است. چون حقوق خصوصی، عمومی، بین‌المللی و جهان‌وطنی به یکدیگر وابستگیِ متقابل دارند، وقتی یکی از آن‌ها را مورد تردید قرار دهیم بقیه هم محل تردید می‌شوند.

کانت صلح‌طلب بود اما ساده‌لوح نبود. برتراند راسل، فیلسوف بریتانیایی، در جستار معروف «آینده‌ی صلح‌طلبی» (۱۹۴۳) بین صلح‌طلبیِ مطلق و نسبی تمایز قائل می‌شود. به عقیده‌ی راسل، از منظر صلح‌طلبیِ مطلق، «گرفتن جانِ انسان در هر شرایطی نادرست است». از منظر صلح‌طلبیِ نسبی، «بدی‌های جنگ تقریباً همیشه بیش از آن است که جمعیتِ هیجان‌زده در آغازِ جنگ می‌پندارند»؛ و هرچند بعضی جنگ‌ها ارزشِ جنگیدن دارد اما در مواردی مثل جنگ جهانیِ اول «بدی‌های حاصل» از آن بیش از بدی‌های امتیاز دادن و مصالحه‌ی لازم برای جلوگیری از جنگ است.

نظام فکریِ کانت به چنین محاسباتی تن نمی‌دهد: صلح‌طلبیِ او بیشتر اصول‌گرایانه است تا پیامدگرایانه. با وجود این، کانت و راسل بر خلاف بنیان‌گذارانِ مسیحیتِ اولیه صلح‌طلبی را به این معنا نمی‌دانند که «اگر کسی به گونه‌ی راستِ تو سیلی زد، گونه‌ی دیگرت را به طرفِ او بگردان»، همان آموزه‌ای که سنتِ «جنگ عادلانه» در پاسخ به آن پدید آمد. به عقیده‌ی حامیان نظریه‌ی «جنگ عادلانه»، برگرداندن گونه‌ی دیگر فقط در مورد خشونت علیه افراد معقول است، نه حمله به کل گروهی از آدم‌های بی‌گناه. به قول اگوستین، یکی از نخستین مروجان نظریه‌ی «جنگ عادلانه»، «این بی‌عدالتیِ طرفِ مقابل است که مسئولیتِ جنگِ عادلانه را بر عهده‌ی انسانِ خردمند می‌گذارد.»

نظریه‌ی «جنگ عادلانه» در میان حقوق‌دانانِ قرن هجدهم رایج بود و امروز هم در بین سیاستمدارانِ لیبرالِ قرن بیست‌ویکم محبوب است. صلح‌طلبی‌ای که کانت از آن سخن می‌گفت (و الهام‌بخشِ راسل شد) پاسخی به این نظریه و بخشی از استدلالی سیاسی بود. صلح‌طلبان از خطراتِ سازش کاملاً آگاه‌اند و می‌دانند که موضع صلح‌طلبانه ممکن است مشوّق تجاوزهای بیشتر شود. اما آن‌ها می‌کوشند تا خطر تشدید و گسترش جنگ را برجسته سازند و این واقعیت را به ما یادآوری ‌کنند که در طول تاریخ تعداد جنگ‌هایی که با پیروزیِ کاملِ یک طرف پایان یافته بسیار اندک بوده است.

***

اغلب از جستارِ کانت درباره‌ی صلح جاودان به‌عنوان یکی از منابع الهام‌بخشِ اتحادیه‌ی اروپا یاد می‌کنند: طرحی برخاسته از خاکستر جنگ جهانی دوم که دشمنانِ سرسختِ پیشین را در تعهدی مشترک به نهادهای صلح‌آمیز با یکدیگر متحد کرد. به‌رغم همه‌ی محدودیت‌هایش، این اتحادیه نه تنها در دور کردن سیاستِ اروپای غربی از ناسیونالیسمِ توأم با برادرکشی نقشی حیاتی داشته است بلکه برای کشورهای سرخورده‌ای هم که می‌کوشند تا با گذشته‌ی کمونیستیِ خود کنار بیایند سرنوشت‌ساز بوده است.

اروپا اخیراً به محلی تبدیل شده است که در آن مرتباً از تقابل خیر و شر سخن می‌گویند تا اقداماتِ بی‌رحمانه و غیرمسئولانه را توجیه کنند و بیش از پیش بر طبلِ جنگ بکوبند. در حالی که دولت‌های سراسر دنیا بارِ دیگر درگیر رقابتِ تسلیحاتی شده‌اند، ارزش سهامِ صنایع نظامی در بازار سر به فلک کشیده است.

همه‌جا پُر از استعاره‌های نظامی است: بعضی انگشتِ اشاره را به سوی دشمنانی در داخل مرزهای اروپا گرفته‌اند و با جا زدنِ مهاجران به‌عنوان شبحی که ارزش‌های سنتی را تهدید می‌کند علناً از اخراج پناهجویان دفاع می‌کنند. بعضی دیگر نگران دشمنانِ خارجی هستند و همچون دونالد توسک، نخست وزیر لهستان، از ما می‌خواهند که «از نظر ذهنی»، خود را برای «دوره‌ی پیش از جنگ آماده کنیم». در همین حال، کسانی که از مصالحه و باریک‌بینی دفاع می‌کنند، در بهترین حالت، آماج آزار و تمسخر در فضای مجازی هستند، و در بدترین حالت، در معرض سانسور و سرکوب قرار می‌گیرند.

امروز به شیوه‌ای جزم‌اندیشانه از ما می‌خواهند که جنگ را در همه‌ی شکل‌هایش ــ سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ــ بپذیریم. هیچ‌چیز تا این حد با اندیشه‌ی کانت بیگانه نیست. شاید خطر در همین‌جا نهفته است. شاید جنگ حتی پیش از آنکه در میدانِ نبرد جاری شود در ذهن و فکرِ انسان به راه می‌افتد. شاید دارند ما را متقاعد می‌کنند که خوب و بد بدیهی‌ است، که حق باید پیروز و باطل باید مجازات شود، که جنگ ــ در دنیای ایده‌ها، در سیاست، در مرزها، در جبهه‌ها ــ تنها راهی است که در برابر ما وجود دارد.

در دنیای احتمالیِ دیگری، من به‌رغم همه‌ی اتفاقاتِ جاری به کالینینگراد سفر می‌کردم. من به کالینینگراد می‌رفتم زیرا با کانت هم‌عقیده‌ام که تنها سنگری که باید به آن بپیوندیم سنگرِ خِرَد است. همان‌طور که کانت در یکی از مواد قانونیِ «صلح جاودان» تأکید می‌کند، حتی در بحبوحه‌ی بدترین فجایع هم باید قدری به انسانیتِ دشمن اطمینان داشت. اگر ۳۰۰ سال پس از تولد کانت بتوان چیزی از او آموخت، این است که وقتی تلاش برای پیروزیِ کامل ممکن است به نابودیِ کامل بینجامد تشدید جنگ و درگیری همیشه مایه‌ی مصیبت است.

 

برگردان: عرفان ثابتی


لیا اوپی استاد نظریه‌ی سیاسی در مدرسه‌ی علوم اقتصادیِ لندن و نویسنده‌ی کتاب آزاد: به بلوغ رسیدن در پایان تاریخ است. آنچه خواندید برگردان این نوشته با عنوان اصلیِ زیر است:

Lea Ypi, ‘Kant and the case for peace’, Financial Times, 20 April 2024.