زندگی با فاشیسم
timesofisrael
فضای سرد و بیروح: خاطرات یک ایتالیایی در دوران جنگ، ۱۹۴۰-۱۹۳۹، نویسنده: آیریس اوریگو، انتشارات: نیویورک ریویو آو بوکس، 2018.
حال و هوای نخستین سالهای زندگی آیریس اوریگو به رمانهای هنری جِیمز شباهت دارد. پدر او، بایارد کاتینگ، که عضو یک خانوادهی بسیار ثروتمند آمریکایی بود، برای تسکین عوارض ناشی از بیماری سل، جهان را درنوردید اما سرانجام در سال 1910 در 29 سالگی بر اثر ابتلا به این بیماری درگذشت. بایارد پیش از مرگ در نامهای به همسرش، سیبیل، یک اشرافزادهی بریتانیایی، نوشت که دوست دارد دختر خردسالشان، آیریس، در ایتالیا بزرگ شود، «فارغ از همهی این احساسات ناسیونالیستی که آدمها را این طور بدبخت میکند. او را در جایی بزرگ کن که احساس تعلق خاطر نداشته باشد.»
تاریخ بر پیشگویی پدر آیریس صحه گذاشت زیرا اندکی بعد جنگ جهانی اول و در پی آن فاشیسم-نمونهی بارز ناسیونالیسم-اروپا را نابود کرد. تب و تاب فاشیسم تنها با شکست فاجعهآمیزش در سال 1945 فرونشست. آیریس، که در بین بریتانیاییهای مهاجر ساکن فلورانس بزرگ شد و با یک ایتالیایی ازدواج کرد، از نزدیک ناظر رویدادهای جنگ جهانی دوم بود. خاطرات او از آن سالها، جنگ در وال دورسیا: خاطرات یک ایتالیایی در دوران جنگ، 1944-1943، به محض انتشار در سال 1947 به اثری پرفروش تبدیل شد. این خاطرات، تجربیات عجیب آیریس و همسرش، آنتونیو اوریگو، در دوران جنگ را بازگو میکند. این دو در توسکانی جنوبی شاهد گرهگشایی از جنگ بودند، یعنی منطقهای که صحنهی چند عملیات مهم بود، یک بار وقتی آلمانیها در سپتامبر 1943 ایتالیا را اشغال کردند و بار دیگر زمانی که نیروهای متفقین آهستهآهسته از جنوب ایتالیا به سمت شمال این شبهجزیره پیشروی کردند. آیریس در سال 1924 (در 22 سالگی) ازدواج کرد. اندکی بعد این زوج مِلک متروکهی بزرگی، به وسعت حدود 7000 جریب، را در وال دورسیا خریدند؛ این ملک شامل تعداد زیادی ساختمان مخروبهی قدیمی و حدود 57 مزرعه بود. با نزدیک شدن جنگ به این منطقه، آیریس جسور (ملقب به «مارکیز اوریگو») کودکان یتیمشده در جنگ را پناه داد، پارتیزانهای ایتالیایی و چتربازان فراری نیروهای متفقین را مخفی کرد، و با واحدهای نظامیِ آلمانی که در آن ناحیه گشت میزدند، چک و چانه زد.
خاطرات آیریس تصویری از ایتالیای دوران جنگ ارائه میداد که جهان مشتاق به پذیرش آن بود: کشوری که در اصل ضدفاشیست بود، با آغوش باز از سربازان انگلیسی-آمریکایی استقبال کرد، و، از طریق مقاومت پارتیزانی، به شکست دادن نازیها یاری رساند. حال باید گفت که بخت با ما یار بوده که به خاطرات قدیمیتر آیریس، فضای سرد و بیروح، دست یافتهایم، خاطراتی که در زمان حیات او منتشر نشد و بازگوکنندهی تجربیات وی از میانهی سال 1939 تا تابستان 1940 است، یعنی پس از ورود ایتالیا به جنگ در حمایت از آلمان نازی. این خاطرات نیز گواه تیزبینی و توجه آیریس به جزئیات مهم است: فاشیستهای میانسال شکمگندهای که اونیفرمهای سیاهرنگ کهنهی خود را به زحمت پوشیدهاند، آن هم در جشن سالگردی که حال و هوایی شبیه به تجدید دیدار همدانشکدهایهای قدیمی دارد؛ زن بارداری که دعا میکند بچهاش دختر باشد تا او را به زور به جنگ نبرند؛ چهرهی سرد و بیاحساس دهقانان محلی که به اعلان جنگ از طرف موسولینی گوش میدهند، اینها همان آدمهایی هستند که در پنهان کردن احساسات خود مهارت یافتهاند.
جنگ در وال دورسیا زمانی نوشته شد که از نظر اخلاقی وضعیت روشن بود، وقتی که ورق به سود متفقین برگشته بود. در نتیجه، این کتاب تصویر نسبتاً سادهانگارانهای از ایتالیاییهای (ضدفاشیست) خوب و آلمانیهای بد ارائه میدهد. یکی از امتیازات مهم فضای سرد و بیروح، خاطراتی مختصر اما بسیار خواندنی، این است که در زمانی نوشته شد که مسیر تاریخ بسیار مبهمتر بود-معلوم نبود که آیا جنگی درخواهد گرفت و فرجامش چه خواهد بود. در نتیجه، این خاطرات تصویر درستتری از پیچیدگی اخلاقی و سیاسیِ زندگی ایتالیاییها در دوران سلطهی فاشیسم ارائه میدهد. در این خاطرات، معاشران آیریس بسیار رنگارنگترند: از ضدفاشیستهای دوآتشه گرفته تا فاشیستهای معتقدی که میگویند «اکنون وظیفهی یک ایتالیاییِ خوب این است که هیچ نظری نداشته باشد.» اکثر مصاحبان آیریس بین این دو سر طیف جای میگیرند: آنها از احتمال بروز جنگ نگراناند اما حرف حکومت را میپذیرند که ایتالیا چارهای جز مبارزه ندارد.
این خاطرات در بحبوحهی دورانی پرآشوب نوشته شده است. اکنون که معنا و اهمیت رویدادهای آن زمان معلوم شده، به لطف مطالعهی این خاطرات میفهمیم که اکثر مردم، از جمله بسیاری از آدمهای باهوش و مطلع، دربارهی معنا و اهمیت این رویدادها در اشتباه بودند. آیریس در میانههای ژوئیهی 1939، شش هفته پیش از حملهی هیتلر به لهستان، مینویسد، «عجیب است که هیچکس به احتمال بروز جنگ عقیده ندارد.» تنها چند روز قبل از شروع جنگ، آیریس در فلورانس به حرفهای مردم عادی گوش میدهد: «آرایشگر، که میبیند دارم روزنامه میخوانم، میگوید، "نگران نباش، هیچ اتفاقی نخواهد افتاد!" رانندهی تاکسی میگوید، "حالا میبینی که پیشوا در آخرین لحظه از بروز جنگ جلوگیری خواهد کرد."»
nytimes
یک افسر جوان ایتالیایی دربارهی آرامش عجیب و غریب مردم در بحبوحهی تنش فزایندهی بینالمللی به آیریس میگوید: «"ببین فاشیسم برای مردم ما چه کرده!...آرامش آنها را با تبوتاب مردم در فرانسه و انگلستان مقایسه کن!" اما این آرامش نیست. آمیزهای از تقدیرگرایی منفعل و ایمان واقعی به رهبرشان است: ثمرهی این است که 15 سال به آنها یاد دادهاند که فکر نکنند. این قطعاً نوعی آمادگی برای جنگ نیست بلکه صرفاً اعتقادی کورکورانه به این است که "به نحوی" از بروز جنگ جلوگیری خواهد شد.»
چند روز بعد، آیریس به توصیف ضیافت شامی در رم میپردازد که مهمانان ثروتمند و متنفذ منتظرند تا داماد موسولینی، یعنی گالیاتزو چانو وزیر امور خارجهی ایتالیا، از راه برسد و آنها را از نتیجهی تلاشهای موسولینی برای مصالحه میان طرفهای درگیر آگاه کند. آیریس میگوید، «وقتی او سرانجام رسید، چهرهاش خندان بود. گفت، "میتوانید آسودهخاطر باشید. فرانسه و انگلستان پیشنهادهای پیشوا را پذیرفتهاند...بنابراین امشب میتوانید با خیال راحت بخوابید!" مهمانان به توصیهی او عمل کردند و صبح روز بعد با خبر حمله به لهستان از خواب بیدار شدند! پیشوا و دامادش فقط دو ساعت قبل از حمله از آن باخبر شدند.»
بخش عمدهای از نیروی ذهنی آیریس صرف این میشود که بفهمد چه اتفاقی دارد میافتد. بنابراین، روزنامههای خارجی را میخواند، نظرات منابع گوناگون دربارهی رویدادها را کنار هم میگذارد و سعی میکند تا فحوای کلام اظهارنظرهای رسمی را دریابد. او مینویسد، «دیشب سعی نکردند که روی رادیوهای خارجی پارازیت بیندازند. آیا میتوان نتیجه گرفت که ایتالیا قطعاً تصمیم گرفته تا بیطرف بماند؟» فقدان اخبار موثق سبب شده بود که ایتالیاییها شایعات را باور کنند.
رادیو، که حکومت فاشیستی در استفاده از آن مهارت زیادی داشت، نقش مهمی در خاطرات آیریس دارد و خواننده را به یاد وضعیت فعلی میاندازد که ادعاهای فراوانی دربارهی «اخبار جعلی» وجود دارد. آیریس مینویسد، «نتیجهی نهاییِ تبلیغات بیامان خنثی کردن تأثیر همهی اخبار بوده است. مردی به من گفت، "رادیو همهی ما را دست انداخته است."»
آیریس میگوید در حالی که حکومت فاشیستی ایتالیا را به طرف جنگ سوق میداد، مردم را از نظر روانشناختی با دقت آماده میکرد: چند هفته پیش از سهمیهبندیِ فروش قهوه و گوشت از طرف دولت، مقالاتی ظاهراً علمی دربارهی تأثیرات منفی این دو مادهی غذایی منتشر شد. یک روز قبل از اعلان جنگ رسمی از طرف موسولینی، آیریس در یادداشت بسیار مؤثری پرسشی را مطرح میکند که امروز هم در این دوران احیای ناسیونالیسم اهمیت فراوانی دارد: «آیا ممکن است که کشوری را بر خلاف رسوم دیرینه، بر خلاف خواستههای قلبی و خلق و خوی اهالی، و به احتمال زیاد بر خلاف منافعش، به طرف جنگ سوق داد؟ ظاهراً چنین کاری ممکن است.»
برگردان: عرفان ثابتی
الکساندر استیل روزنامهنگار آمریکاییِ ایتالیاییتبار و نویسندهی کتابهایی نظیر اجساد عالیمقام: مافیا و مرگ نخستین جمهوری ایتالیا است. آنچه خواندید برگردان این نوشتهی او با عنوان اصلی زیر است:
Alexander Stille, ‘Living with Fascism in Italy’, The New York Times, 21 September 2018.