ایران همچون تمامی دولت-ملتهای موجود در جهان امروز واقعیتی سیاسی-تاریخی است. این بدین معناست که بهرغم ارجاع به موجودیتی به نام ایران در زمانهای دور، ایرانی که امروز میشناسیم در برههی تاریخی مشخصی و به تبع ارادهای سیاسی «خلق» شده است.
دیدگاهی که بر اغلب حکومتها حاکم است، بهطرز اسفناکی منسوخ شده است. دغدغههای آنها هنوز همان دغدغههای مربوط به اواخر قرن نوزدهم است. در زمان شکلگیری بسیاری از آنها، ارتباطات هزینهی زیادی داشت و اطلاعات را به سادگی نمیشد انتقال داد. امروزه، جهان بسیار بیش از پیش بههمپیوسته، دائمالتغییر و مملو از اطلاعات است. اما حکومتهایمان چنین نیستند.
از فراز و فرود «اجماع واشنگتن» چه میدانیم؟ علل و پیامدهای تغییر رابطهی میان اقتصاد و سیاست چیست؟ چگونه میتوان از بحران مالی کنونی رهایی یافت؟
چرا «ملت» مفهومی مناقشهآمیز است؟ «حق تعیین سرنوشت» مهمتر است یا «تمامیت ارضی»؟ اگر همه میپذیریم که «ما» حق داریم بر خود حکومت کنیم چرا اغلب دستیابی به توافق دربارهی کیستیِ «ما» چنین دشوار یا حتی ناممکن است؟ علل رواج ملیگرایی در عصر جهانیشدن چیست؟
از معانی گوناگون لیبرالیسم چه میدانیم؟ چرا بعضی از احزاب لیبرال خود را «چپ» یا «رادیکال» میخوانند؟ عنصر اصلی لیبرالیسم چیست؟ آیا لیبرالیسم رو به افول است؟
گروهی از فمینیستهای جهان سوم دولتهای جدید خود را با پدرسالاری سنتی در تقابل دیدهاند و گروهی قایل به همزیستی مسالمتآمیز این دو هستند اما هر دو گروه موافقند که نه باید از دولت به عنوان ابزاری در دست سلطهجویی مذکر صرف نظر کرد، و نه میتوان با آغوش باز با آن همکاری کرد.