تاریخ انتشار: 
1397/03/27

«حقیقت واقعی» واقعه‌ی گلستان هفتم

شادی صدر

در حالی این سطور را مینویسم که اعدام محمد ثلاث قریب‌الوقوع است و هم‌زمان، مناقشه بر سر حقیقت واقعه‌ی گلستان هفتم همچنان در جریان است.

حقیقت، همواره یکی از پرمناقشهترین موضوعات در هر مناقشه‌ی بشری بوده است. بر سر اینکه حقیقتِ یک نزاع چه بوده، چه بسا نزاعهای بسیار دیگری رخ داده است. نوع بشر نشان داده است که ظرفیت حیرتانگیزی در ایجاد حقیقت براساس روایتهای متفاوت، موازی یا حتی متضاد درباره‌ی یک واقعه دارد. فراتر از روایتهایی که به وسیله‌ی طرفین بلاواسطه‌ی یک منازعه نمایندگی میشود، حتی روایتی که پژوهشگران و تاریخدانان دههها یا سدهها بعد از یک منازعه یا رخداد مناقشه‌انگیز عرضه میکنند، می‌تواند متفاوت، موازی یا متناقض باشد. در کنار ارائه‌ی روایت مجعول و وارونه و تثبیت آن به عنوان حقیقت با ارعاب و سرکوب، بهکارگیری رسانه و سایر ابزارهای قدرت، مسئله‌ی مهم دیگر در این زمینه، دستکاری در حقیقت است. دستکاری در حقیقت، با شیوه‌های مختلف انجام می‌شود. یکی از آنها، بستن راههای حقیقتیابی درباره‌ی آن بخش از حقیقت است که با روایت مورد نظر نمیخواند یا آن را نقض میکند. با جعل و وارونه‌سازیِ حقیقت از یک سو و دستکاری حقیقت از سوی دیگر، یافتن «حقیقت واقعیِ» یک واقعه، دشوار و با گذشت زمان، حتی ناممکن خواهد شد. به باور من و به شرحی که خواهد آمد این اتفاقی است که در پرونده‌ی محمد ثلاث افتاده و خواهد افتاد.

محمد ثلاث، درویشی گنابادی است که به اتهام قتل سه مأمور نیروی انتظامی از طریق زیر گرفتن آنها با اتوبوس، به سه بار قصاص محکوم شده است. این حکم که توسط شعبه‌ی 9 دادگاه کیفریِ یک تهران صادر شده، توسط شعبه 39 دیوان عالی کشور قطعی شده است. با رد درخواست اعاده دادرسی، تمامی راههای ممکن حقوقی پایان یافته و در زمان نوشتن این مقاله هر لحظه ممکن است این حکم اجرا شود.

بعد از ظهر روز 30 بهمن 1396، من هم مثل بسیاری دیگر، وقایع «گلستان هفتم» را لحظه به لحظه از طریق توئیتر دنبال میکردم. دراویش گنابادی چندین روز بود در خیابان گلستان هفتم پاسداران که محل زندگی «نورعلی تابنده»، قطب دراویش گنابادی است، در اعتراض به محدودیت‌ها و موانع پیش‌آمده برای جامعه‌شان و همینطور بازداشت نعمت‌الله ریاحی، یکی از اعضای این جامعه، تجمع کرده بودند. براساس دریافت من از گزارشهای لحظه به لحظه و عکسها و فیلمهای منتشر شده توسط کسانی که آن جا حضور داشتند، اعتراضات آن روز با یک تجمع نشسته‌ی صلح آمیز در وسط خیابان شروع شد. از اوایل بعد از ظهر، پلیس ضد شورش و مأموران عادی نیروی انتظامی شروع به ضرب و شتم و بازداشت معترضان کردند.

اولین خبرها درباره‌ی بازداشت محمد ثلاث، حدود ساعت شش و نیم به وقت ایران با این توضیح که مأموران نیروی انتظامی او را «قیمه قیمه» کرده‌اند، منتشر میشود اما در این اخبار، ذکری از ساعت بازداشت نیست. اولین ویدئوی رد شدن اتوبوس از روی مأموران نیروی انتظامی دقایقی بعد از ساعت نُه و نیم شب به وقت ایران منتشر میشود. یعنی انتشار خبر دستگیری خشونتآمیز محمد ثلاث چند ساعت قبل از انتشار اخبار و فیلمهای مربوط به واقعه‌ی اتوبوس اتفاق افتاده است.

ساعاتی پیش از نیمه‌شب در گزارشی که از صدا و سیمای جمهوری اسلامی پخش شد، محمد ثلاث با سر و صورت زخمی و باند پیچی شده اعتراف کرد که راننده‌ی اتوبوس بوده و از روی مأموران نیروی انتظامی رد شده است.

فیلم اعترافات محمد ثلاث روی تخت بیمارستان، بخشی از حقیقتی را که ما قبلاً شنیدهایم تأیید می‌کند: اینکه او به شدت کتک خورده و مجروح شده است. اما بخش دیگری از آنچه ما از ترتیب انتشار اخبار فهمیده بودیم، یعنی اینکه محمد ثلاث چند ساعت قبل از ردشدن اتوبوس از روی مأموران نیروی انتظامی بازداشت شده بوده و نمی‌توانسته در صحنه باشد را، با تکیه بر گفته‌های خود ثلاث در این فیلم، رد می‌کند. در کسری از ثانیه، این خبر که راننده‌ی اتوبوسی که مأموران نیروی انتظامی را کشته، شناسایی شده و از خود درویشان است و نامش محمد ثلاث بوده و خود، اقرار کرده است، به عنوان یک «حقیقت»، نه فقط از سوی رسانه‌های حکومتی بلکه از سوی بسیاری از مخالفان و یا منتقدان حکومت و حتی برخی از دراویش، ثبت و تثبیت میشود.

پس از صدور رأی محکومیت به سه بار قصاص، محمد ثلاث در لایحه‌ی دفاعیه‌ای می‌نویسد: «در روز حادثه در هنگام تجمع روبروی کلانتری 102 پاسداران در ساعت 14:30 به دلیل حمله‌ی مأموران نیروی انتظامی به جمعیت و ضرب و شتم شدید ...به شدت از ناحیه‌ی سر دچار شکستگی جمجمه ... می‌شوم و...در حضور تعداد زیادی شاهد در حال ضرب و شتم مرا به سمت کلانتری برده و بازداشت می‌نمایند که شاهدان زیادی دال بر اینکه من بازداشت شدم دارم که حاضر به شهادت در دادگاه هستند....من در زمان حادثه که طبق اظهارات دادستان حدود ساعت 18 و 30 دقیقه بوده است بیهوش و در بازداشت بودهام و اصلاً راننده‌ی اتوبوسی که مدعی شدند به مردم حملهور شد نبودهام....اما بعداً در آگاهی آنقدر مرا زدند که به مرگ خود راضی شدم...مجبور شدم بگویم من بودم. حتی در جلسه‌ی دادگاه که گفتم چیزی یادم نمیآید و خلاف خواسته آنها در دادگاه گفتم وقتی این کار را کردم بعدِ دادگاه زیر ضربات کتک انگشت دستم را شکستند! لذا مجبور شدم در جلسه‌ی دوم دادگاه که فردایش برگزار شد به دروغ بگویم من راننده بودم!» و بعدتر، در یک فایل صوتی بارها و بارها اعلام می‌کند: «من کسی را نکشتهام، من به جهان اعلام میکنم که من راننده‌ی اتوبوس نبودهام

واقعه‌ی گلستان هفتم، یکی از موارد روشن جدال بر سر فهم حقیقت واقعی است. همواره در مواجهه با روایت‌های متضاد از حقیقت باید از خودمان بپرسیم:

چه کسی روایت می‌کند؟ چه کسی از روایتها منتفع می‌شود؟ قدرت در دست چه کسی است؟ کدام روایت مقدم است و کدام مؤخر و چرا؟ و مهم‌تر از همه، کدام بخش از حقیقت روایت نمیشود؟

در این مثال مشخص، روایت‌کنندگان اولیه، صدا و سیمای جمهوری اسلامی و خبرگزاری فارس بودهاند. همانطور که گفته شد، روایت آنها بلافاصله راویان بسیاری پیدا کرد که از حیث جایگاه اجتماعی و سیاسی، متنوع و متکثر بودند. چنین روایتی، اگر چه از حیث راویان اولیه به دلیل پیشینه‌ی مسلم‌شان در سناریوسازی مشروع نیست، اما مقبولیت خود را از همین تکثر و تنوع میگیرد و به سرعت به عنوان «حقیقت»، تثبیت میشود. این روایت، منافع گروه بزرگی از همبستگان سیاسی و حافظان منافع قدرت را تأمین میکند که یا خود بخشی از حاکمیت جمهوری اسلامی بودند و یا، حتی در جایگاه منتقد جمهوری اسلامی، حفظ اصل نظام برایشان اصل بود. زیرا که اعتراض سازمان یافته و خیابانی دراویش گنابادی درست پس از اعتراضات دی‌ماه 1396 که اصل نظام را نشانه رفته بود، میتوانست در صورت گسترده شدن و فرارفتن از دراویش، تداوم‌بخش اعتراضات رادیکال دی‌ماه باشد. با اعلام خبر دخالت دراویش در قتل مأموران نیروی انتظامی، سرکوب این اعتراض، آسان و توجیهدار میشود. از سوی دیگر، شخصیت اصلی این روایت، یعنی محمد ثلاث و دیگر دراویشی که در صحنه بودهاند و میتوانند شهادت دهند، در بازداشت و براساس اسناد منتشر شده، تحت شکنجه‌ی شدید هستند. بنابراین، روایت آنها، با روزها تأخیر، منتشر میشود و یا اصلاً منتشر نمیشود. در این وضعیت، ما با یک «کلان روایت» مواجه هستیم و با روایتی متأخر که از لابهلای خطوط بریده بریده‌ی لایحه‌ی دفاعیه ثلاث و وکلایش و حرفهای ضبط شدهاش بیرون میآید. این روایت، «خرد»، الکن، حاشیه‌ای و سرکوب شده است. در حالی که «کلان روایت»، از رسانههای ملی و صدها وبسایت خبری و حسابهای فضای مجازی برای تکرار، تکثیر و تثبیت بهره میبرد، روایت خرد و سرکوب شده، تنها فضای مجازی را برای تکثیر خود دارد. به این ترتیب، هر چه از واقعه دورتر می‌شویم، احتمال اینکه کلان روایت، خود را به عنوان حقیقت برتر، حقیقت واقعی‌تر، بیش از آن که هست، تثبیت کند بیشتر میشود.

اما کلیدی‌ترین سؤال برای ناظر بیرونی که در فضای پیچیدهای که هر کسی حرف خود را می‌زند بتواند حقیقت واقعی را دریابد، دقت کردن به آن چیز یا چیزهایی است که «کلان روایت» دربارهشان ساکت است. نه فقط حرفی از آن ها نمی‌زند بلکه راه‌های منتهی به شکسته شدن سکوت درباره‌ی آنها را نیز با روش‌های گوناگون میبندند؛ یعنی بخشی از وقایع که حقایق درباره‌ی آن‌ها با سکوت و بی‌اعتنایی، دستکاری میشود.

در نظام حقوقی ایران، «اقرار» در سلسله مراتب ادله‌ی اثبات جرم، بالاترین جایگاه را دارد و شهادت و سایر ادله، با فاصله‌ی زیاد از نظر اعتبار و وزنی که به آن‌ها داده میشود قرار دارند. در پرونده‌ی محمد ثلاث، اقرار وی به این که راننده‌ی اتوبوسی بوده که مأموران نیروی انتظامی را کشته است، یک بار همان شب حادثه در مقابل دوربین صدا و سیما ثبت و ضبط شده و بار دیگر در جلسه‌ی دادرسی تکرار شده است. این اقرار، اصلی‌ترین و به قولی، تنها دلیل برای اثبات جرم در این پرونده بوده است. با این همه، او به فاصله کوتاهی پس از این اقاریر، چندبار اعلام کرده که از ترس مردن زیر شکنجه آن چه را که بازجویان از او خواسته‌اند، تکرار کرده است. شکنجه به قصد اخذ اقرار، یک جرم عمومی است و دادستان وظیفه دارد صرفنظر از اینکه شکایتی باشد یا نباشد، به محض اطلاع، درباره‌ی آن تحقیق انجام دهد. چنین تحقیقی که می‌توانست به روند «حقیقتیابی» در این پرونده کمک کند هیچگاه انجام نشده است.

تأخر و تقدم زمان بازداشت ثلاث، اهمیتی حیاتی در روند «حقیقتیابی» در این پرونده دارد زیرا بودن یا نبودن او را در صحنه‌ی جرم تأیید یا رد میکند. نبود او در صحنه‌ی جرم، کل پرونده را منتفی میکند. در صورت بودن او در صحنه‌ی جرم تازه باید ثابت شود که آیا او راننده‌ی اتوبوس هم بوده است.

در گزارشهایی که از سه جلسه‌ی دادگاه محمد ثلاث منتشر شده، تنها بر اقرار او تکیه میشود، به اینکه سوار اتوبوسی شده که اتوبوس خودش نبوده اما سوئیچ رویش بوده و از شدت عصبانیتی که به دلیل مورد ضرب و شتم قرار گرفتن داشته، مأموران نیروی انتظامی را زیر کرده است. قاضی وارد جزئیات مربوط به واقعه از جمله ساعت آن نمی‌شود یا اگر هم می‌شود، رسانهها و خبرگزاریها آن را مخابره نمی‌کنند. قاضی سؤالی درباره‌ی نحوه‌ی بازداشت و زمانش هم نمیپرسد. به این ترتیب، موضوع تقدم و یا تأخر بازداشت به قضیه‌ی اتوبوس، اساساً در دادگاه مطرح نمی‌شود. به این ترتیب دادگاه بدوی و پس از آن، دیوان عالی کشور، نه فقط برای روشن شدن حقیقت، قدمی برنمی‌دارد، بلکه با از کنار آن گذشتن، حقیقتی را که دانستن آن کلیدی است، بی‌اهمیت می‌کند، کنار میگذارد و به این ترتیب، کل روند وقایع را «دستکاری» می‌کند.

رد شدن درخواست وکلا برای اعاده‌ی دادرسی، و عدم استماع شهادت شهودی که معرفی کرده‌اند که دیده‌اند راننده‌ی اتوبوس یک مرد جوان بوده و نه محمد ثلاث و شاهدانی که دستگیری او را چند ساعت پیش از وقوع حادثه دیده‌اند، روند «حقیقت‌یابی» درباره‌ی دو موضوع اساسی، حضور یا عدم حضور ثلاث در صحنه‌ی جرم و اخذ اقرار زیر شکنجه را برای همیشه به بن‌بست میکشاند. به این ترتیب، راه برای نظام قضایی-رسانه‌ای باز می‌شود تا کلان‌روایتِ دستکاری شده‌ی خود را به عنوان روایت مسلط و تثبیت شده از حقیقت، «جا بیندازد».

صحبت از امروز و فردا و این هفته و هفته‌ی بعد نیست که موضوع اصلی شبکه‌های اجتماعی و برخی از رسانه‌ها، پرونده‌ی محمد ثلاث و سؤالات بالا درباره‌ی آن است. صحبت از سی سال دیگر است، زمانی که کسی بخواهد درباره‌ی حقیقت واقعه‌ی گلستان هفتم تحقیق کند. آیا کلان‌روایت، سیطره‌ی خود را آن چنان گسترده خواهد کرد که تشخیص حقیقت واقعی، ناممکن شود یا اینکه ما، صاحبان و حاملان روایتهای خرد، روایتهای سرکوب شده و الکن، روایتهای حاشیهای، خواهیم توانست صدایمان را تا آینده، در سی سال دیگر از بی‌عدالتی که بر محمد ثلاث رفت امتداد دهیم؟