تعریف من از سرمایهداریِ فاجعهمحور واقعاً ساده و روشن است: منظورم همان صنایع خصوصیای هستند که یکدفعه مثل قارچ سبز میشوند تا فوراً از بحرانهای عظیم سود ببرند. سودجویی از فاجعه و جنگ پدیدهی تازهای نیست اما ...
همان طور که لپور به درستی میگوید، مضمون واقعیِ «طاعون» نه نوعی بیماری عالمگیر بلکه مصیبت بیپایان بشر است، مصیبتی ناشی از خودخواهی آدمی و بیاعتنایی او به درد و رنج «دیگری: «همشهریان ما از این جنبه مانند بقیهی ابنای بشر بودند و خودشان را در نظر میگرفتند و بس...خیلیها کماکان امید داشتند بیماری مسری متوقف شود و خود و خانوادهشان در امان بمانند. در نتیجه، هنوز خود را ناگزیر به ترک عادتها نمیدانستند...افراد زیادی هنوز دست روی دست گذاشتهاند و اقدامی نمیکنند، حال آنکه طاعون مصیبتی است که همه درگیرش هستند و هر کس باید به وظیفهاش عمل کند.»
بسیاری از مردم شیوع ویروس کرونا را به گردن جهانیشدن میاندازند، و میگویند که تنها راه جلوگیری از تکرار چنین اتفاقاتی جهانیزدایی از دنیا است. دیوار بسازید، مسافرت را محدود کنید، تجارت را کاهش دهید. با وجود این، هر چند قرنطینهی کوتاهمدت برای جلوگیری از این بیماریِ همهگیر لازم است، انزواگرایی بلندمدت به فروپاشی اقتصادی خواهد انجامید و در عمل ما را از بیماریهای مُسری محافظت نخواهد کرد. نتیجه کاملاً برعکس خواهد شد. پادزهر واقعیِ بیماریهای واگیردار نه جدایی بلکه همکاری است.
در ماههای اخیر در پی سلسله اتفاقاتی که با سرکوب اعتراضات سراسری آبانماه شروع شد و به شلیک به هواپیمای مسافربری اوکراینی ختم شد، موجی از خشم، غم، ناامیدی و استیصال بخش بزرگی از جامعهی ایران را فراگرفت. سؤالی که این روزها بسیار تکرار میشود این است که چطور میتوان با این تجربهی تلخ جمعی مواجه شد؟ آیا در تجارب قبلی که ما و دیگران از سرگذراندهایم، درسها و امیدهایی برای این روزها یافت میشود؟ چگونه میتوان مقهور این تلخی و ناامیدی نشد؟
پری (ملیکا فروتن) و فرخ (شهباز نوشیر)، پدر و مادری متشرع، برای اولین بار به خارج از ایران سفر میکنند تا بعد از دو سال پسر دانشجوی خود، بابک، را ببینند. ظاهراً بابک با بورسیهی تحصیلیِ دولتی در پلیتکنیک آتن سرگرم تحصیل است. برخلاف انتظار، بابک در فرودگاه به استقبال آنها نمیرود. در خانهی محقر و آشفتهی بابک هم اثری از او نیست. صاحبخانه میگوید بابک به او بدهکار است و سه ماه قبل آنجا را ترک کرده است.
ماچِی گرابسکی از طبقهی سی و دوم برج اولیویا استار در گدانسک، لهستان، به چشمانداز خیرهکنندهی دریای بالتیک مینگرد. او میگوید: «بچههایم هرگز دوران تاریک و مصیبتزدهی دههی ۱۹۸۰ را ندیدند. حالا خیلیها اوضاع فعلی را بدیهی فرض میکنند.»