عبدالبهاء در انجمن عالم
22 عبدالبهاء درانجمنعالم و ادیب، دوستیِ نزدیکی داشت. شد، پسر ارشد میرزا بزرگ از علی شناخته می بهاءاللّه که در جوانی با نام میرزا حسین ای به زندگی سیاسی و منصب و مقام در دربار خانم بود. او هیچ علاقه همسر دومش خدیجه وگوهای فلسفی و داد و اوقات خود را صرف رسیدگی به نیازمندان و بحث وگفت نشان نمی گرفتند. تأثیر فهم عمیق او از مسائل پیچیده قرار می کردکه تحت عرفانی با دوستان پدرش می ی پیروان باب در آمد. در زمره ۱۸۴۴ او در سال های سرشناس مازندران بود. او و خانم ملقب به نوّاب، از خاندان مادر عبدالبهاء، آسیه ازدواجکردند و صاحب هفت فرزند شدند که تنها سه تن از آنها به ۱۸۳۵ بهاءاللّه در سال سالی رسیدند. بزرگ های بزرگ و زیبا هایکودکی خود را در محیطی سرشار از آرامش و در خانه عبدالبهاء سال ترش- بهائیه و های اطراف شهر گذراند. عبدالبهاء و خواهر و برادرکوچک در تهران و ییلاق مند بودند. کرد، بهره شان فراهم می مهدی - از تمامی امکانات و امتیازاتیکه جایگاه خانوادگی رفت،کودکی عبدالبهاء ترین آنها به شمار می ها،که بهاءاللّه یکی از برجسته با سرکوب بابی سه جوان بابیکه از اندوه تیرباران باب دچار جنون ۱۸۵۲ سرعت دچار تحول شد. در اوت به شده بودند، تلاش نابخردانه و غیرموفقی برایکشتن شاهکردند. بهاءاللّه در این سوءقصد دست او ی چال تهران زندانی شد. خانه نداشت اما همراه با تعداد زیادی از بابیان دستگیر و در سیاه های شهر کوچه ای در یکی از پس ای اجاره اش مجبور شدند که در خانه غارت شد و خانواده پناهگیرند. عبدالبهاء که در آن زمان تنها هشت سال داشت و در حالگذران دوران نقاهت پس از ابتلا های مادی، توهین و ناسزا و حتی آزار به بیماری سل بود، حال باید دوری از پدر، محرومیت کند، ای از آن روزها بازگو می کرد. او شصت سال بعد خاطره کودکان محله را نیز تحمل می اش فرستاده بود تا مقداری پول برای خرید نان قرض ی عمه زمانی که مادرش او را به خانه دماغ مرا شناخت. فوراً گفت این بابی استکه بگیرد: «در مراجعت در تکیه، پسر حسنکج ی حاجی ملاجعفر استرآبادی نزدیک بود. چون به آنجا رسیدم، ها عقب من دویدند. خانه بچه داخلکلیاس [درگاه] خانه شدم... در آنجا بودم تا هوا تاریک شد و چون از آنجا بیرون آمدم انداختند... وقتیکه به خانه رسیدم، کردند، سنگ می ها مرا تعاقب نموده و هیاهو می باز بچه
Made with FlippingBook
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2