عبدالبهاء در انجمن عالم
227 عبدالبهاء درانجمنعالم «ازدواج نژادهای سفید و سیاه ثمراتی عالی خواهد داشت.» او برای این حرف شاهد ی عبدالبهاء بود. او با مرد سفیدی ازدواج پوستی خدمتکار خانواده داشت. در ایران زن سیاه ی این کرد که همه کرد و فرزندانش هم با مردان سفید وصلتکردند. عبدالبهاء استدلال می نقص و عالی بوده است. ی او هستند و ثمرات این پیوند زیبا، بی فرزندان در خانه ی نژاد را ارائه داده بود اما پس تا آن وقت عبدالبهاء در آمریکا چند استدلال جدید درباره از هر استدلالی عمل محسوسی هم انجام داده بود. بعد از سخنرانی در «دانشگاه هاوارد»، با ورسوم واشینگتن را نادیدهگرفته بود. در شیکاگو پوست سر میز غذا آداب نشاندن مردی سیاه ، گروهی از بهائیان سفیدپوستکه به )Handel Hall( زمان با سخنرانی او در «هندل هال» هم پوستی دادند مرد سیاه سویخیابان رأی می شهر در انتخاباتی در آن 43 نمایندگی از طرف بهائیان ترین تابو - ازدواج ی خود برگزیدند. بنابراین، وقتی نوبت به مهم را به عضویت در هیئت رئیسه نژادی -رسید، عبدالبهاء به حرف اکتفا نکرد. میان ای ثروتمند در انگلستان به دنیا آمده بود. او در خانواده )Louisa Mathew( لوییزا متیو نامکرده و اقتصاد های مخصوصزنان در دانشگاهکمبریج ثبت جای ازدواج، در یکی از کالج به سال بود. آنجا لویی و زبان آموخته بود. وقتی برای دیدار با عبدالبهاء به اسکندریه رفت میان زمان گریگوری را دید. عبدالبهاء سفر گریگوری را به تعویق انداخته بود تا مطمئن شودکه هم با لوییزا در اسکندریه خواهد بود. عبدالبهاء لوییزا را دعوتکرد تا با وی به آمریکا برود. یکروز صبح وقتی لوییزا با عبدالبهاء یکشتی بود، فهمید که عبدالبهاء دوست دارد که او با گریگوری ازدواجکند. در روی عرشه ای دارد. شیکاگو لوییزا دوباره از عبدالبهاء پرسید که آیا چنین خواسته کنمکه سفیدها و سیاهان با یکدیگر ازدواجکنند.» لوییزاگفت عبدالبهاء پاسخ داد: «آرزو می توانستند از مردان خواستگاریکنند. زنان نمی 1912 تواند کاری بکند: در سال در این مورد نمی کنی؟» عبدالبهاء پرسید: «آیا او را دوست داری؟ اگر از تو بخواهد با او ازدواج می «بله.» عبدالبها پاسخ داد: «پس اگر تو را دوست داشته باشد با تو ازدواج خواهد کرد.» تلفن زد. او )Plaza Hotel( همان روز صبح عبدالبهاء به اتاقگریگوری در «هتل پلازا» گفت: «ازدواج دستور نیست و لزومی نداردکه اطاعتکنی اما از ازدواج تو و خانم متیو بسیار هایش یخ زد. در بسیاری از شهرها حتی شادمان خواهم شد.» لویی بر جا خشک شد؛ دست
Made with FlippingBook
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2