۱۷۰ چند گفتار یکی از پدیده های درخور توجه، به خصوص در این دوره، فقدان تحلیلهای جامعه شناختی سیاسی بود، در همه سو و در همه جهت. دستگاهی نبود که به چنین رویکردهایی عالقه نشان دهد. درنتیجه، آنچه جلوهای زیان بار بروز داد فرصتطلبی سیاسی بود و در بهترین حالت پرداختهای توصیفی سستبنیاد. محمدرضاشاه تصور میکرد هیچکس بهاندازهی او اوضاع سیاسی ایران را نمی شناسد. این تصور تا مقطع انقالب سفید به میزان درخور توجهی درست بود و آنچه او در محاسبات خود در نظر نداشت دگرگونیهای دوران سازی بود که خودش راه انداخته بود. جامعهی ایران براثر انقالب سفید یکسره دگرگون شده بود. این دگرگونی و آثار آن را در آن هنگام هیچ کس درست و منسجم تحلیل نمیکرد، حتی خود شاه. این نکته نیازمند بررسی جداگانهای است. براثر درآمد نفت، برنامه های توسعه به سرعت پیش می رفتند و جیب همهی مردم پر شده بود از امکاناتی باورنکردنی. آنچه در نظر گرفته نشده بود این واقعیت بود که با این دگرگونی ها چگونه باید رفتار کرد و اصالحات سیاسی مناسبی هم پای این توسعه ی همه جانبه تدوینکرد و به اجراگذاشت. در کنار این تصویر گذر ا، پادشاه بی اندازه و به نحوی نادرست به آمریکا تکیه می زد و به این کشور اعتماد می کرد. شاه باور نمی کردکه در درون آمریکا، و خاصه در ارتباط با اسرائیل، نگرانی هایی از حضور یک ایران نیرومند در منطقه در جریان بود. ایاالت متحدهی آمریکا به ارتش ایران یاری می داد و تکنولوژیهای نظامی خود را در اختیار قرار میداد، اما، در همان حال، نفوذی حیرت انگیز در داخل ارتش ایران برای خود در نظر میگرفت، بی آنکه شاه را آگاه کرده باشد. ۱۳ . در چنین فضایی می توان از یک دوره ی پایانی سخنگفتکه آمیخته بود با توسعه و جوانه های ضدتوسعه. این فضا نیز تا حال درست ترسیم نشده است. شاید بتوان عصر پایانی را از ۱۳۴۹ تا ۱۳5۷ در نظر گرفت. در این دوره اپوزیسیون ایران خلع سالح شده بود و گرایش های ضدمشروطه در جامعه رونق می یافت. چپ خالصه شده بود در حرکت های چریکی و حرکت های میانه، مانند جبهه ی ملی و نهضت آزادی، بهگونهای رنگ باخته و فاقد نیروی اجتماعی و اثربخشکه در حد نامهایی بی معنا و ناکارآمد عرض اندام می کردند. تنها نیرویی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2