چند گفتار

لیبرالیسم همچون فلسفه ی قانون اساسی ۴5 می پردازند. ازاینرو، سیاست به جای کنارگذاشتن افراد به ادغام آن ها در یک مجموعه ی انسانی دل بستگی نشان میدهد. این چنین رویکردی با رویکرد جامعه ی سنتی و پیشامدرن تفاوت دارد. جامعه ی سنتی متکی است به تولید کشاورزی و تأمین خوراک، درحالیکه جامعهی مدرن، بهگونهای نظاممند، عرصه ی تولید دانش، کاال و حقوق را رها میسازد و، درنتیجه، دگرگونی اخالقی ژرفی را به بار می نشاند. این امر بدان معناست که اخالق رایج در حوزه ی گروه های کوچک در جامعه ی سنتی به شیوه ای گسترده تبدیل به یک سیستم اخالقی می شود. این سیستم اخالقی مستقل از خصوصیات فردی عمل می کند و برای همه ی افراد قواعد و حقوق و وظایفی یکسان و برابر عرضه می کند. کارکرد های جامعه ی مدرنیکه محصول این سیستم اخالقی است (یعنی این سیستم هاست) به طور قطع و یقین، صرف نظر از وضعیت و موقعیت فرد، خصلتی عام دارند. آنچه اینگو پایس در ارتباط با لیبرالیسم می گوید همه درخور توجه و سنجیده اند. اما او ناگاه به حوزه ی تمدن غرب می پردازد وکاربرد این سیستمها و این دیدگاه لیبرالی را در آنجا با ذکر نمونه برمی رسد. معتقد است غرب لیبرال بردگی را ابداع نکرده است، بل با آن روبه رو شده و آن را از میان برداشته است. البته که این داوری سخنی دقیق نیست. دوران استعمار و کلنیالیسم و تاریخ ایجاد و گسترش آمریکا حکایت دیگری را برای ما روایت می کنند. او بر این باور استکه پدیده ی جنگ های فاتحانه به غرب لیبرال تعلق ندارد. غرب این پدیده را د ر برابر خود یافته و آن را تحقیر کرده است. غرب هواخواه «حق قوی» نبوده است، بل از «قدرت حق» پشتیبانیکرده است. به همه ی این دست از داوری های او نمیپردازم، اما الزم می دانم یکی دو نکته را در اینجا یادآور شوم. نخست آنکه غرب، ازنظر او، کلیتی است یکپارچه و درهمتافته، گویی همه ی غرب یکسان عملکرده است و تجربه ای واحد را به جان آزموده است. سرنوشت استعمار و کلنیالیسم و حتی رشد سرمایهداری جلوه ها و تجربههای مختلفی را به نمایش می گذارد که خشونت و فجایع فراوانی را به بار نشانده

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2