کارل اشمیت و قانون اساسی 5۳ می شد. در چنین وضعی حفظ نظام موجود با همهی کاستی هایش از اولویتی استثنایی برخوردار بود. این چیزها را نمی توان آسان به داوری سپرد. باید، به هرحال، نظر و نظریه ای منسجم داشت تاگفتاری خردمندانه سامان بگیرد. چگونه می توان شاهد حضور نظامی انگلیس و روسیه در ایران بود، بیآنکه قرارداد ۱۹۰۷ این دو کشور را در ارتباط با ایران به یاد آورد؟ نمونه ای می آورم : کسانیکه تصور می کنند تمدن غربی ذروه ی تمدن بشری است نه فقط به نفی دیگر تمدن ها دل می سپرند، بل خواری و حقارت و، درنهایت، نفی خود را می ستایند و فکر میکنند پخته خواری دریچه ی نجات از وضعکنونی است. یکی از دشواری های اندیشه های مدعی نوخواهی بستهبودن این نوع از نگرش هاست که گاه نقد تاریخ ایران را به یاری نگاهی تکمحوری چون «دین خویی» سامان می دهند و گاه به حدی افراطی می شوند که چارهی، به ال اصط ح، برون رفت از بن بست را پناه بردن به غرب می پندارند. و بامزه آنکه همین امر را نیز ناممکن می دانند و با بانگ بلند فریاد برمی آورند که نه غرب شما را می پذیرد و نه قادر هستید غربی شوید ! روزگاری بودکه مرحوم تقی زاده می خواست از سرتاپا غربی شویم. پسانتر، این پرچم را رهاکرد و اندکی نسیم اصالح به آن دمید. بعدها جالل آل احمد در سایه ی احمد فردید به «غرب زدگی» یورش برد و انواع نقدها را در زمان حیات و پس از آن به جان خرید. یکی پرچم آسیا برافراشت در برابر غرب و دیگری خودمحوری را در پرتو «آنچه خود داشت» جار زد. کار به جایی رسید که عده ای به فکر افتادند ازطریق «گفتوگو» راهی بجویند. جمهوری اسالمی هم همین روش را برگزید، بی آنکه به یاد آورد در اسالم فقط «داراالسالم» را داریم و «دارالحرب» را. پس چه سودکه پرچم سفید طالبانی هوا کنیم؟ اما نه تنها «گفت وگو» راه نیفتاد، بل بیراههی «گفتمان» هم چاره ساز نشد. آیا میتوان این همه بازیگوشی فکری را هم «دین خویی» نامید؟ به جای آنکه تمدنمان را ارج بگذار یم و شاهراه نوسازی و احیای تمدنی را از درون بپیماییم و دستاورد های تمدن های دیگر را اندیشیده بیاموزیم و بسنجیم، هم وارهکوشیده ایم با پرش حساب نشده قله های کوه ها را پشت سر بگذاریم
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2