کارل اشمیت و قانون اساسی 6۱ سهجلدی، به نام ورنر یگر، اندکی پسان تر میگوید: «به عقیده ی ایسوکراتس، مس ئ له ی اصلی سیاست یافتن پاسخ این سؤال استکه آدمیان را چگونه میتوان تغییر داد.» می گوید آدمیان در زمان «سولون» و «کله ایستنس» غیر از آن بودند که اکنون هستند؛ پس یگانه راه آزادساختن آنان از فردگرایی افراطی این است که نظام سیاسی آن قرن دوباره برقرار گردد، زیرا با دگرگون شدن «روح» دولت شهر یکایک اشخاص هم دگرگون خواهند شد. ورنر یگر بر این باور است که ایسوکراتس مسئله ی دشواری را از نظرها پنهان می کند. میگوید: گیرمکه در قرن ششم، در زمان اجداد ایسوکراتس، قانون اساسی روح دولتشهر و مظهر زندگی حقیقی آدمیان و شکل زندگی اجتماعی آنان بوده است ــ شکلی که از بیرون به آنان تحمیل نشده است، بلکه از درون روییده بود ــ ولی آیا قانون اساسی زمان زندگی خود ایسوکراتس نیز چنین می بود؟ آیا خود او قانون اساسی را وسیله ای برای هدف و دستگاهی قانونی تلقی نمی کرد که، بهوسیلهی آن، می توانست شکل زندگی اجتماعی را، که نیرو های مخرب نابودش ساخته بودند، دوباره به وجود آورد؟ 20 بنابر این تصور جدید از قانون اساسی، وظیفه ی تربیت شهروندان به عهدهی دولت واگذار میگردد. این نظر ایسوکراتس و تفسیر ورنر یگر مقوله ای بس پیچیده است. به هرحال ، به آن سادگیکه اشمیت تصور می کند نیست. از آن در اینجا میگذریم. ۲. ازنظر اشمیت، قانون اساسی در معنای دوم بیانگر نوع خاص نظم سیاسی و اجتماعی است. در اینجا این نظم مبتنی است بر دو مرتبه ی مافوق و مادون، زیرا در واقعیت اجتماعی هیچ نظمی وجود ندارد که بین دو رده ی باالدست و فرودست شکل گرفته باشد. ازاینرو، چنین نظمی، یعنی قانون اساسی، را می توان شکل فر مانروایی یا سلطه نام نهاد که از خصوصیات هر دولتی است. به بیان دیگر، هیچ دولتی را نمی توان یافت که فاقد این ویژگی باشد، خواه مونارشی باشد یا آریستوکراسی یا دموکراسی. در این معنا قانون اساسی را در اینجا می توان شکل دولت ( Staats Form ) دانست. منطبق است با وجود و 20 . همانجا، صص .۱۱۲۹-۱۱۲۸
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2