اصول تعلیم و تربیت

10 و در تعریف زندگی و زندگانی ایده آل استاد ما نه تنها مکتب پراگماتیسم (فلسفه علمی) قرن اخیر را در توجیه مسائل مربوط به حیات نارسا می دانست بلکه فلسفۀ (رئالیسم) را نیز محدود می شمرد و معتقد بود که انسان واقعی رئالیست صرف نیست و مقام وی از این مرحله نیز برتر می باشد. در این باره شواهد از تاریخ بشر می آورد و عقاید فلسفی غرب و شرق را تجزیه و تحلیل می نمود و نقص کمال هر کدام را می سنجید و سرانجام از رئالیستها می خواست که به تجربۀ خود رجوع کنند و اشاره می نمود که احساس و امید ایده آل که نسج وجود هر کسی را تشکیل دا ده است خود می رساند که آدمی میل دارد که از بند رئالیسم صرف (مکتب واقع بینی) رهایی یابد و در طبیعت آزادانه به طرف کمال و وحدت یافتن با عالم قدم بردارد... استاد برای شاگردان خود توضیح می داد که باید هدف واقعی انسان «سیر به سوی کمال» باشد و در این مورد استاد ما شرقی می شد، منصوروار سخن می گفت و فلسفۀ قدما و ایده آل بزرگ آنان یعنی فنای فی اللّه را پیش می کشید و می گفت باید از هفت وادی گذشت و به مقامی رسید که جز نیکی نکرد و جز خوبی ندید… و بر همین اصل علیه جریانهای اجتماعی که میل دارند انسان واقعی را فدای عدد و شماره نمایند سخن میگفت و سیر ارتقائ ی و رفتن به سوی کمال انسانی را می ستود… استاد هیچ گاه تعلیم را فدای تربیت نمی نمود و همواره کسب معلومات را وسیلۀ تغییر در رفتار می دانست. او می گفت دانش راه بهتر زیستن را به دست می دهد نه بهتر بودن را… و بنا بر همین فلسفه استاد ما به درجۀ وحدت (عمل و نظر) رسیده بود… نظریّات استاد در مورد تعلیمات متوسّطه و دانشگاهی و گسترش آموزش های حرفهای و بی نظیر و مثیل بود و اهمّیّت تعلیمات اجباری را عالج دردهای اجتماعی نمی دانست و خوشبختی را در باسواد بودن نمی دید بلکه اعتقاد داشت که نخست باید تضادهای ا جتماعی را حل کرد و در قالب نو کودکان مفید و سالم به بار آورد و ایشان را متوجّه امری مثبت نمود و سواد را مقدّمۀ ارتباطات اجتماعی و وسیلۀ رسیدن به کمال قرار داد… و باالخره باید گفت استاد ما هیچ گاه در جهان نظری باقی نماند بلکه در راه رسیدن به عالیترین مقام انسانی و در پرورش انسان معشر و خالّق و در راه ادراک نظام ارزشها و

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2