18 مفهوم مرگ که وابسته به مفهوم زمان است عمیقا برسیم. وقتی که انسان ناپایداری خود را دریافت گرفتار آشوب و جنجالی جانکاه می شود. تصوّر نبودن برای موجودی که هست وحشتناک است و این وحشت است که روزی گریبان هر انسان خردمندی را می گیرد. مردم چون گذر زندگی و هستی و مرگ را اجتناب ناپذیر یافته اند برای زدودن مرگ اندیشی و غفلت از مردن تدابیری کرده اند: اکسیر اعظم، رستاخیز… این تدابیر در عصر حاضر بر خالف اعصار پیش از قبول عام برخوردار نیست و عمال نمی تواند به مردم آرامش ببخشد با این وصف شما ای استاد هدف تعلیم و تربیت را همانا بقاء باللّه می دانید. آیا فکر نمی کنید بقاء باللّه مفهومی شاعرانه یا صوفیانه است و با موازین دقیق فلسفی قابل توجیه نیست؟ دکتر هوشیار لحظه هایی به جریان خروشان آب خیره شد و سپس با آن جوش و خروش همیشگی خود ابدیّت انسان را توجیه کرد. گفت: شاید آنچه من از بقاء باللّه ادراک می کنم با ادراک دیگران موافق نباشد. انسان یا چیزهای دیگر را چگونه می شناسیم؟ به چه دلیل به وجود چیزی پی می بریم؟ آیا تأثیرات اشیاء نیست که ما را به وجود آن ها واقف می ّسازد؟ ما با حواس خود جریان هستی اشیاء گونا گون را دریافت میکنیم. هر چه هست نا گزیر تأثیر دارد و چون هستی هیچ گاه مبدّل به نیستی نمی شود پس هر چه هست همیشه تأثیر خواهد داشت و همیشه خواهد بود. به قول گوته : روان است هستی، در همه چیز از کوچک ترین ذرّه تا بزرگ ّترین ستاره. امّا یک شبی با وجود هستی مدام خود زمانی «برای ما» وجود دارد که به صورتی حواس ما را متأثر سازد. پس یک انسان برای جامعۀ انسانی تا زمانی هست که تأثیری در جامعه داشته باشد. بر همین شیوه انسان (بی تأثیر) و بهتر بگویم کم تأثیر در حکم معدوم است و انسانی که در جامعۀ بشری آثار پایداری به جا می گذارد مردنی نیست. برای مردم مؤثر مرگ وجود ندارد و چه بسا مردگان که از بسیاری از زندگان زنده تر خواهند ماند. بقاء باللّه را چنین می توان توجیه کرد: کسی که چون او وجود خود را وقف وجود بشریّت کند هم یشه برای ما زنده است: مرگ کز وی جملـ ـه در وحشتند می کنند این قوم بر وی ریشخند
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2