11 ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره هم پوشيده بود و تو رختخواب خوابيده بود، در حال استراحت. خب، چی. من هم فيلم و عکس برداشتم. وقتی خواستم از صورتشعکس هيچ بردارم، نورسنج را بردم روی صورتش،گفت: «اين چيه آقا؟»گفتم: «اين کند؟»گفتم: «يک فلزی توش هست کار می نورسنج است.»گفت: «چه دفعهگفت: «بابا حالش چطوره؟» گيرد.» يک ی نور را می لا لا لا، اندازه گيرم شکهکرده بود و از جاده بيرون برده بودکه غافل کلی من رو دل به ً اصلا ام. کند. واقعاً هم تعجبکردم. شنيدم، ولی فکر نکردمکه درست شنيده خوام،چه فرموديد؟»گفت: «بابا!شنيدمکه ناراحتش گفتم: «خيلیعذر می ی مِهر بدان مُهر و نشان استکه اند. از قول من بهش بگو که حقه کرده چی. منکارم راکردم و آمدم بيرون. ديگر ها. هيچ بود...» و از اين حرف گفتم؟ اش. خب، چه می هم مصدق را نديدم تا روز محاکمه کرديد که صحبت به اينجا صحبت می ايرانيکا ی انسکلوپيدیِ درباره کشيد. ایکه راجع به مناست، بخوانيد. آره نوشتهکه...خببنويسند. اصلا آنتکه کشکاری نداشته و ی زحمت يککسی مقاله نوشتهکه اين آدم به طبقه گويند؟ هایاولشهمه اشرافی بوده و... اشرافچيست؟ اصلا چه می قصه ی وقت نوشتهکه... چه بگویم؟! کتاب اول من اصلاً اسمشمال واقعه آن جوری است. وحال آن هایش مال وضع آذربايجان است ديگر و تمام قصه خواهند ببرند ی افسری است که می ی «آذر، ماه آخر پاييز» قصه قصه ی ديگرش مربوط به زن افسری استکه شمعدانش اعدامشکنند؛ قصه ی ديگرش مال يک پسر دهاتی ايلياتی خواهد ببرد بفروشد؛ قصه را می یکلفتی استکه ی اولش قصه استکه از دست خان فرار کرده؛ قصه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2