ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 14 ای نسيم اردیبهشت! آخر فکر کن، موضوع انشا «ای نسيم اردیبهشت!» سرهمکرده بودم. ولی خب، من نوشته بودم. يکچيزهای مزخرفی پشت ها خوشش آمده بود، پشت دفترم نوشت که «رنج هم از آن حرف اين شرط آنکه نداشتن از رنج داشتنکمتر است»؛ يکی ديگر: «نيکیکنيد به کنيد، وگرنه نخواهند گذاشتکه نيک بمانيد.» چقدر ندانند که نيکی می درست است اين؟ چقدر درست است؟ آخرين بار کِیحجازیرا ديديد؟ بود؛ وقتی بودکه داشتم ۱۳۴۵ آخرين باریکه من حجازی را ديدم، سال کردم. او هم عضو نظارت بانک ملی هایگوهر» را درست می «گنجينه دوازده نفر بودند که ها بودند. يازده آبادی بود، خيلی بود. او بود، دکتر علی ها باز شود و های جواهرات بانک، جلوی این آمدند، مُهروموم بايستی می آمد بيرونکه فيلم بگيرم، بعد دوباره سر بعد بسته شود. بايد جواهرات می جايشانگذاشته شود. اما نه، اين آخرين مرتبه نبود. آخرين مرتبه، روزی خواست توصيه بکند که من ناصر اش. می بودکه مرا دعوتکرد بروم خانه وخويشش بود، توی فيلم بگذارم. من هم خيلی دلم مطيعی راکه قوم ملک خواست اينکار را بکنم. چون پسر خوبی بود. می ی پدرتان برگرديم به صحبت شما. داشتيد از مقالاتی که در روزنامه کرديد. ايدصحبتمی نوشته ی بابامچيز نوشتم. اصلاً پروبلم درست تر تویروزنامه بعدشخيلیجدی کردم برای پدرم. در جنگجهانی دوم، موقعیکه ارتشهشتم حملهکرده ی علمين شکسته بود، چرچيل نطقکرد. من هم گوش بود و محاصره
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2