ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 30 آيم تو، ای مرا از دور ديده بودکه می تابستان هم بود، در هم باز بود ــ خامه گفته بودکه: «اِه،گلستان!» اسکندری پرسيده بودکه: «اوست؟» و از توی ی خاطر همان مقاله ی دفتر پريد توی حياط و دويد مرا بغلکرد. به آستانه گذرد؟»که عکس و تفصيلاتش چاپ شده بود. قبلش «در فارسچه می طورکه هم، وقتی انتخابات انگليس را حزبکارگر برده بود، من همين دقيقه، اين شهر، آن شهر، به پای راديو نشسته بودم، تمامگزارش را، دقيقه ی ی انترسانی نوشته بودمکه توی روزنامه يادداشتکرده بودم و يک مقاله نوشتم.گاهی، ها چاپشده بود و خيلی همگلکرده بود. خيلی هم نمی آن چی. اسکندری پريد و من را بغلکرد و هورا نوشتم. خلاصه، هيچ وقتی می وریشد... . کشيدند و... . منتها، بعدشداستان پيشه ی اين چيزها تویش هست، آماده است، فقط بايد امکه همه کتابی نوشته برود چاپ. البته من واخورده هستم از عدم پيشرفت مغز در ايران. خب، کنم در وپنج سال استکه دارم تماشای تحول چپ را می شصت شصت گويند، ها چه می ايران. خب، يک عده ناچار هستند ول بکنند که آخر این روند؛ طرفی می خورند، برعکس، آن شودکاریکرد؛ يکعده هم وامی نمی روند بيرون، آيند تو، می اند، می طور مانده يکعده همکهخنگ مطلق، همين جوریکه بايستباشد، واقعاً روند بيرون. تربيتمملکت آن آيند تو، می می فهمند خوانند، نمی نيست. خبنيستديگر. همين الانمردمچيزیکه می زنند، اين چیست. به همين خاطر استکه وقتی راجع به قصه حرف می اند که اين چی نوشته؟ چون شنيده گويند آقا خيلی خوب نوشته. چی می خواهد اشخيلی خوب است؛کسی همکه می خوب نوشته. آقا، آن فارسی گويد اين فارسی يعنی چه، اين فلان است. اصلاً مهم فحش بدهد، می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2