ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 32 برای من يکی از چيزهایعجيب، راستشهمين استکه شما چطور با هایمختلف...؟ احسانطبریروابطیداشتيد. دو تا آدم با ديدگاه فهمد. به! ولی رفتم، ديدم نمی فهمد. به کردمکه اين آدمخيلیمی نه، فکر می خيلی نزديکشديم. رفتم مازندران و از نزديکخيلی آشناتر شديم، خيلی ی ايالتی مازندران. من همصدر رهبر تشکيلاتمازندران بود. صدرکميته ی ولايتی مازندران شرقی بودم. خبکه چه! مازندران شرقی يعنی کميته ها. ولی اين قدرت، قدرت طرف سفيد و آن شاهی و زيرآب و شيرگاه و پل یکارگری بودکه آن را هم قاپيده بودند. نبود واقعاً. قدرت اتحاديه ای توده تيرکشیکه آنجا بودند. بعد آمديم تهران؛ بند هفت لول اين مهاجرهایشش ، از نزديک و درعمل و قضاوت مسائل. خب، ديدم رهبر ی در روزنامه فهمد. هایمختلفنمی فهمد.درزمينه نمی پالاس. يکروز من و طبری و نوشين وکيانوری رفتيم ناهار بخوريم، هتل ها پرتبودند ولیکيانوری نه. نوشينخيلیحالتپاکی داشت، چقدر این درآمده مردم ی ی ماهانه گفت! مجله گفت، مزخرف می ولی مزخرف می احمد، آنجا بود، از نيما سلطان فتح [پادشاه فتح] را چاپکرده بودند. آل دانم، او هم تا آخر عنوان سردبير و چه نمی مصحح بود. حالا بعد شد به خواند. و اين دو تا مسخره عمرشسواد نداشت. اينشعر راگرفته بود، می احمد) من ديدمکه اين يک چيزی افتادگی دارد، کردند (طبری و آل می نقص توی اين شعر هست.گفتم آقا مثل اینکه اين افتادگی دارد. طبری چی افتادگی دارد؟!» از اول تا آخرش پرت است ديگر. گفت: «نه بابا، چی فهمد.»چه بگويم، اينبود احمدگفت:«اينجا را منبرداشتم، پيرمردنمی آل خواستراه احمد، آدم، دلسوزی داشت. يک آدمی بودکه می ديگر. برای آل
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2