33 ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره توانست دانست، نمی توانستراه بيفتد. زبانخارجی هيچ نمی بيفتد، نمی نماز مسجد... بود ديگر. ولی اش هم همان پيش ی ذهنی بخواند و زمينه بايست بخواند. طبری يک آدم پارازيت بود. مثل قارچی که طبری می ی نباتی آن درخت تغذيه بکند. حالا ی درختی و از شيره بچسبد به ساقه سر مرده بد نگویيد. خب، پرت است ممکن استکسی بگويد که آقا پشت اين قضيه. اصلاً آدمی زنده وجود ندارد، فکر استکه آدم است، فکر است. اگر اين فکر، خراباست، آن آدم هم آدم نيست. اگر آن فکر، درستاست، کند راجع به آدم بميرد هم، آن فکر هست. مثل عطار. عطار دارد بحث می گويد من از عشق تو بودکه با تو مخالفت شيطان و خدا. شيطان به خدا می کردم، سجده گفتمچشم، اطاعتمی خواستم با تو باشم. اگر می کردم. می کردم پيش خاک آدم، مثل بقيه بودم، کارمند دفترت بودم ديگر. من می خواستمکارمند دفترتباشم. نمی خاطر وجود احسان طبری ها اصلاً به امکه آن دوره، خيلی ولی منشنيده شدند؟ واردحزبتوده می نويسد اما شما که گفتند خوب می خب، شده باشند. واضح است. می نوشت. همينکتابیکه دارم اين روزها بينيد مزخرف می خوانيد، می می ی آلمانِ قرن هفده و هجده، مثل ی فلاسفه خوانم،کلوکوفسکی درباره می العاده است، اما درستنيست. همينشعر عطار، مثل مولوی. مولوی فوق کند»، ها شکايتمی کند / از جدايی معروف«بشنو از نیچونحکايتمی کند. گذارد روی لبش، فوتمی کند. نی را يکی می نیکه شکايت نمی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2