35 ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره کجا رفته بودند؟چرا رفته بودند؟ ای شان ترسيده بودند، دررفته بودند.کار اساسی آذرشده بود. همه ۲۱، خب کردم، اين بود که خبرهای خارجی را از آژانس مردم ی که در روزنامه کردم. به اسماعيل گرفتم و ترجمه می يا ديگران می رويترز ،پرس فرانس خواست وارد شناختمش،گفتم بيا اينکار را بکن، نيامد. نمی رایينکه می نقطه خانه، خط شناسم توی تلگراف حزب توده شود.گفت: «کسی را می گويم بيايد.» مُرسبود ديگر. آمد. اسمشسعدی بود. داند. می را خوبمی شنید، نقطه راکه می نشست پای راديو، خط جوانخيلیخوبی هم بود. می آمد، هاکه می نوشت. این دانستکه چیست؛ فقط اِ بی سی دی را می نمی ی فردا صبح. گذاشتم در روزنامه کردم، می ترجمه می کردند، منتها عين همين کار را هم توی آژانس پارس و توی راديو می آمدند، ترجمه ها می شد تاصبحروز بعدکه مترجم خبرهای شب،جمع می دادند رسيد، می ها در وقت اداری به جایی می کردند. و اگر اين ترجمه می آمد. اين حداکثر سرعتش بود والّا که عصر درمیاطلاعات ی به روزنامه آوردند. ولی من همان موقع فردا آن خبرها را درمی هایصبح، پس روزنامه رهبر ی که ديگران شروعکرده بودند به ترجمه، چاپکرده بودم. روزنامه هزار نسخه ۸ ی اهن و تلپیکه حزب توده داشت، برای تمام ايران با همه بيرون برده بودند؛ تمام رهبرکلی از تيررس به شد. يکجاهایی را چاپمی یکردستان، مقداری از خراسان... . آذربايجان، همه گذاشتند روزنامه برود آنجاها؟ يعنی ازطرفدولتنمی دادند. فقط به حساب همين نوبودن خبرها، تيراژ شده آره، آره. اجازه نمی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2