ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 38 هزارتومان پول داشتم. همه را آنجا خرجکردم. 300 . شود. ولشکن می ام، ها را نگرفته هاییکه به اسممناستومناین شروعکردمبه اینکه اينپول هزار ۳ ، تا شهريور آنسال، دوندگیکردم ۲۶ بروم بگيرم. از آخر اردیبهشت هزار تومان را ياروکه ۲ تومان طلبکار شده بودم. فقط بگويمکه در حدود ی پنج بود، برداشت. برای خودش نبود، برای ی شماره حسابدار کارخانه رؤسایکارخانه و فلان و فلانگرفت. هزار تومانشرا به من دادند. کردم. يک رفيقی داشتم يهودی بود، تازگی هم مُرد؛ يکی از ترجمه می هاییکه برای فرار از فرانسه رفته بودند پيشسرداری پاسپورت آن يهودی خيلی باجرئت بود و ايرانیگرفته بودند، فرار کرده بودند به ايران. خيلی اش؛ ای هم ازششد. دایی فريدون هويدا بود، يا پسرعمه العاده تقدير فوق ی بزرگی کرده بودند و ازش تقدير های دنيا جلسه يادم نيست. يهودی ی کرده بودند. شارژ دافر [کاردار] سفارت ايران در پاريس بود. به همه ها ايرانیهستند. گفتاین داد، می آمدند، پاسپورتمی هاییکه می يهودی هایحزبرفتيد، يعنی ازحزبهم رفتيد يا اينکه خب، وقتی از روزنامه ها رفتيد؟ نه، فقط از روزنامه رفتم، پياده می ۱۳۲۶ نه، توی حزب بودم. يک روزی در ماه دی سال ی آکادمی خيابان فردوسی. به رویکتابخانه جلوی سفارت آلمان، روبه کيانوری برخورد کردم. دو ماهی بودکه ديگر نديده بودمش.گفت: «بد ها گوينده و کردی ما را تنها گذاشتی وکنار رفتی. الان بسياری از حوزه آيد؛ نه با رفاقتیکه با من کننده ندارد و تو رفتیکنار. اين، جور درنمی اداره ایکه نسبت به خودت داری. بيا حالا اقلاً حوزه اداره داری، نه با وظيفه ی ... ی اولش خانه کن.» گفتم: «چشم!» يک ليستی به من داد که خانه
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2