ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 42 آيم. اینکه آنکه برگردم مدرسه می مرا بردند پهلوی آرام.گفتم: «فقط برای امکه عذرخواهی گويم.کاری نکرده بگويم غلطکردم، اشتباهکردم، نه، نمی کنم.»گفت: «نه، غصه نخور. فقط بيا.» رفتيم آنجا. آرام بلند شد و خيلی به من محبتکردکه تو پسر فلانیهستی. عمویتکيستو... .گفتم: «آقا، رفتم و خوردم به شما. شما چرا عقب می منکاری نکردمکه. من عقب کنيم.»گفتم: مان اشتباه می چنین واکنشی نشان داديد؟»گفت: «آقا، همه هرحال، بعد از «خيلی خب.»گفت: «برو سر کلاست.»گفتم: «چشم.» به ۱۳۱۸ های سال، هشت سال از واقعهگذشته بود ديگر، اين داستان سال آمد و ديدمش، می هستيم. توی حزب همکه می ۱۳۲۶ بود، حالا ما در کرد. توی آن جلسه عليک نمی ديدمش، باکسی سلام رفت. از دور می می گويد.» واقعاً هم درست بود. حالا گفت: «آقا! اين آقایگلستان درستمی روی دنبال انشعاب. چون هم حرف درستی هست. آخر يعنی چهکه تو می گويند کنی، بعد که می روی انشعابمی شود، تو می حزب توده بد اداره می کنم؟! نکن، ولی گویی اصلا کار نمی اصلاً غلطکردی انشعابکردی، می شود؟ تکليفحزبچه می هاکردند. راديو غريبی به این ی عجيب دوسه روز بعدش، فحش و حمله اند و فلان ها جاسوس مسکو يک مرتبه سرِ بدحرفی را باز کرد وگفت این یکشاورز ی مرکزی. همسايه و فلان و فلان. منکاغذی نوشتم بهکميته توانم توی حزبی باشمکه ی مشتاق. نوشتم: «من نمی هم بوديم در کوچه کاره باشند های انگليسی بايد تویشهمه ولق استکه جاسوس قدر تق اين ها يا جاسوس و کسی نفهمد تا وقتی خودشان بخواهند بروند بيرون. این هستند يا نيستند. اگر هستند، چرا زودتر شما نفهميديد؟ اگر نيستند، چرا زنيد؟»زنمکاغذرا برد، داددستکشاورز. گوييدهستند؟چرا تهمتمی می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2