43 ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره چی. هرچهگفت،گفتم: «نه آقای یما. هيچ کشاورز لباسپوشيد، آمدخانه کشاورز.»گفت: «منخودم هم مثل تو هستم.»گفتم: «اگر تو هم مثل من کند، تو همکه هستی، تو هم استعفا بده! برادرت توی خانه وُکسکار می احتياج به حقوقحزبتوده نداری. تو هم مثل من باش.» قبول نکردند که اينکار را بکنند. ماکه انشعابی نبوديمکه انصراف بکنيم. منکاغذ نوشتم عنوان يادگار نگه دهم، فقطکارتعضويتم را به که ازحزبتوده استعفا می هم البتهگم شد. يادگار چه! دارم. آن می وقتديگر در حزبتوده نبوديد؟ از آن عنوانعضو نه. آقایاسحاقفنزی، رفيقمن، بنگاهیتبليغاتی نه ديگر، نه. به کردم. بعدش درستکرده بود به اسم «آژانسهاواس»که برايشترجمه می خواهد. يک اعلان توی روزنامه درآمد که شرکت نفتکارمند می چهسالیرفتيدشرکتنفت؟ ی استخدام. وقتی ميلادی بود. رفتم اداره ۱۹۴۹ . سال ۱۳۲۸ یا ۱۳۲۷ کاغذ درخواستم رفته بود پيش فلاح، او خواسته بود مرا ببيند. دکتر فلاح دعوتشرکت نفت به جنوب رفته مرا از همان سفریکه با خليل ملکی به جوری با من لج بود. علت شناخت. اما بعدها فهميدمکه يک بوديم، می لجش هم اين بودکه در آن سفرِ آبادان، ما را برده بودند به آموزشگاه فنی های ی نفت آبادانکه به ما نشان بدهند که چه وسيله که بعداً شد دانشکده کيوی گرفتند و من در اين تست، يک آی کيو می آموزشی دارد. تست آی ها را جواب داده بودم. ی سؤال ! همه ۱۶۰ ،۱۵۰ . خيلی بالایی آورده بودم اششده بود. و اين موجب ناراحتی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2