ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 54 چهار نسل بودکه سِر بودند. این یکفیلمی لقبسِر خانوادگی داشت؛ سه » بود، سحر یا طلوع. The Dawn راجع به رضاشاه ساخته بود، اسمش « گفت آخر این از ایران آمده، من داد. می خواستم ببینمش. مرا راه نمی می که وقت ندارم. من برگشتم آمدم تهران. یک روز تویکریدورهای شرکت آید، غریبی می بیندصدای یکفیلمی با صدایعجیب رفته، می شل راه می گویند: «فیلمی استکه پرسد: «این چیست؟» می رود توی سالن، می می پرسد: «کی ساخته؟» کند. می از ایران آمده.» ها؟ از ایران آمده؟ تماشا می وقت هم شرکتشل آمده بود چهار جوری باشد. آن گوید فیلم باید این می گذارند، پایه می های قشنگکه روی سه سری فیلم ساخته بود از آن فیلم چیز مرتب است. نور درست است، همه فقطمعنیندارد. نه نه، معنی هم دارد اما خیلی اسکولاستیکی است، خیلی مکتبی است. اما صورت خبری برداشته بودم؛گَرد بود، باد بود، تاریک بود، من فیلم را به کردن بود، آفتابداغ بود. عرق یعنیزنده بود. داد، پا که مرا به اتاقش راه نمی ی زنده. این پا شد آمد تهران. این زنده خواستند فیلم درست بکنند. ها می شد آمد تهرانکه مرا ببیند. حالا این گفته بود لله و بالله فیلم را فلانی باید درستکند. همان وقتکه این فیلم دید، یککسی هم بود به اسم «ارنست برانچ»که رئیس را توی لندن می عمومی شرکت شل در ونزوئلا بود. او هم فیلم را دیده بود. او هم روابط خواست در ونزوئلا چنین فیلمی بسازد. او از ونزوئلا پا شده بود آمده می
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2