ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 56 دهیم. صورت بده، ات را هم می باید جایی را اجاره بکنم.»گفتند: «اجاره ی رادیویی و تلویزیونی توجیه بکن. چند تاکار باید برای ما بکنی؛ برنامه یکارها را همکه درست بکنی، فیلم درست بکنی، عکس بگیری. همه توانم برای هر توانی بکنی. باید اداره بکنی.»گفتم: «من نمی خودت نمی کاریگیر بکنم، با یک آدمیکنترات بکنم،کارش تمام شود برود. من این ها مطلع به اینکارها نیستند. من باید در حین تعداد آدم لازم دارم. آدم قدری جا دست داشته ها را آموزش بدهم. بنابراین، من باید یک کار این ها هم قبولکردند. باشمکه حسین نشد، تقی بیاید.» درست هم بود. آن ام ــ درنتیجه، یک قراردادی بستمکه تا وقتیکه من پول این اثاثیه را نداده ی دیگری شد دیگر ــ این اثاثیه را برای هیچ پروژه که بایستی سرشکن می خواهی ی دیگری نبودکه. «حقوق چقدر می بهکار نبرم. خب، اصلاً پروژه ها که کارمند شرکت نفت نخواهند بودکه ها بدهی؟» گفتم: «این به این بیمه بگیرند، تقاعد بگیرند و از امتیازات دیگر برخوردار باشند.» قبولاندم ها بدهند. حالا هنوز من روی رختخواب بهشانکه دستمزد بالایی به این خوابیده بودم. اول در بیمارستان، بعد خانه. هشت ماه پایم تویگچ بود. چی شکست خیلی بدی بود ولی اشکال کار سر دکتر معالج بود. هیچ دیگر. یک جایی را اجارهکردم توی خیابان اراک. ساختمانی بود به اسم کف ی هم ی بزرگی بود. طبقه طبقه بود. خیلی خانه ساختمانکیانیکه سه رهای خودشانگرفته بودند، طبقات بالا خالی بود. و زیرزمینش را برایکا ی بالا را من اجارهکردم. اینجا را اسدالله پیمان برای من پیدا کرد. طبقه پیمان پسر خیلیخوبی بود. مرد.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2