ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 64 هایشان را از او قرارداد ایستاده. یک آسوری هم بودکه تمام ناوگان اتومبیل کار دارید؟ توی دروس هم جمعیت زیادی گرفته بودند. گفتم اینجا چه نبود، چهارپنج تا خانه بیشتر نبود. گفتکه: «رئیس اینجاست.» گفتم: اند اشنشسته «کجاست؟»گفت: «رفته تو.» رفتم تو، دیدمخودشو منشی دانمچرا آمده، آنجا. هایمستر برلین! از هر دریصحبتشد. حالا من می ایم تو یککلکسیون نقاشی خیلی گویم.گفت: «شنیده چی هم نمی هیچ ها را تماشاکردند. بعد گفت: خوبداری، آمدیم تماشاکنیم.» بردم نقاشی آوری.»گفتم: «گاهی وقتی.» یک بطر ام شرابخوب از شیراز می «شنیده گیرند. چسبانند و رویشهمگلمی هاکه سرشپنبه می شرابآوردیم، از آن ای هاکارخانه بینید، این بطری طورکه می گفت: «این چیه؟»گفتم: «همان چپانند که کنند. بعد هم پنبه می گرخانه درست می نیست. توی شیشه زنند که هوا تویش نرود.» شراب را هم خوردند خوب بگیرد وگِل هم می اشدر و خواستند بروند و من تا دم در رفتم همراهشان. وقتی دم در راننده دانی زنی؟ تو که می دفعه ترکید که: «چرا حرف نمی اتومبیل را باز کرد یک دانم، تو خودتچرا ام اینجا.»گفتم: «واضح استکه می من برایچه آمده خواهی ما را ببری عدلیه، خب این به صرف ما گویی.»گفت: «تو می نمی خواهم اینکار را بکنم، بزنید نیست.»گفتم: «اگر من برخلاف قانون می ام جلوی اینکار را بگیرم.»گفتم:« دهن مرا خرد بکنید.»گفت: «من آمده عمومیشما خرابکرده.» شودچون تمام زندگی مرا اینمسئول روابط نمی کنم.»گفت: «من اهل گفت: «تو به من تا آخر هفته فرصتبده، درستمی کنم قول تگزاسهستم، ما مردیم و قولمان قول است. من از توخواهشمی یک تگزاسی را قبولکن.»گفتم: «خیلی خب... .» با مدیران مختلفکنسرسیوم]...گفتم و جلسه وآمد [بالاخره بعد از رفت
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2