با ابراهیم گلستان

ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره 8 داشت و گلستانای به نام ‌ نويس بود و روزنامه ‌ ام پدرتان روزنامه ‌ شنيده ها و روزگاری ‌ اسمگلستان هم از همان روزنامه آمده است. محيط و آدم های روزنامه و نويسندگانش ‌ که در آن پرورش يافتيد چطور بود و آيا آدم آوريد؟ ‌ را به خاطر می های ‌ من يک چيز مضحکی دارد مغزم و آن اين استکه خاطره گلستان: گردد. مثلاً وقتی خواهر کوچک منکه سه سال ‌ من به خيلی قديم برمی آيد ‌ فقط تولد او يادم می ‌ آمد، يادم است. نه ‌ تر از من است، دنيا می ‌ کوچک هم، برخوردیکه با عمويم در خيابان داشتم، يادم ‌ بلکه شش ماه قبل از آن ی بنادر، اما هنوز نرفته بود ‌ آيد. عمویی داشتمکه شده بود رئيسعدليه ‌ می پستش را تحويل بگيردکه با ما، من و خواهر بزرگم، توی خيابان برخورد عليککرديم، ماچمکرد. در واقع من آن موقع دو سال و ‌ کرد. با او سلام نيمه بودم. منخيلیخوب آنصحنه يادم است. بعد هم عمو رفتو شش ماه بعد مُرد و آن ششماه هم شيراز نبود. مرگ او، مصادف با تولد خواهر او مُرد و من او را ــ فرضکنيد ــ ۱۳۰۴ کوچک من بود. در ماه شهريور ام؛کجا، ‌ ها را نوشته ‌ ديده بودم ولی خوب يادم است. اين ۱۳۰۳ در اسفند يادم نيست. نوشتند. چاپ سنگی بود و من ‌ موقع با قلم می ‌ هرحال، روزنامه را آن ‌ به کشيد. ‌ نشست و ترياک می ‌ آيد که پدرم توی خانه بعدازظهرها می ‌ يادم می داد يکی از نوکرها ببرد، بدهد به ‌ نوشت و می ‌ اش را هم می ‌ ضمناً سرمقاله ابرام. ‌ مَم ‌ گفتیمکَل ‌ قلمکه خطاطیکند. ما به او می ‌ محمد ابراهيم مشکين طورکه توی اتاقش نشسته ‌ خانه هم داشت. همان ‌ ابرام يک مکتب ‌ مم ‌ کل ‌ خواندند، همان ‌ ها هم دورتادور مکتب نشسته بودند و درسمی ‌ بود و بچه نوشت. خيلی چيزها هم نوشته ‌ های خطی را می ‌ نشست وکتاب ‌ جا می

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2