با ابراهیم گلستان

91 ها، هدایتودیگران ‌ زندگی،کتاب ‌ ی ‌ با ابراهیمگلستان، درباره خُرده شکستهگفت. این دیگر واقعاً افت ‌ بنویسم.» یادش بود،گفت. یک نوشتم. ما حالا در ۱۳۲۹ داشت.گفتم: «آقای محترم این جمله را من در ام و توی یک قصه است، چند ‌ سال پیش نوشته ۲۵ . هستیم ۱۳۵۴ سال گرفتند. ‌ دانستکه مرا نمی ‌ دانست. اگر می ‌ بار هم چاپشده است.» نمی کنید، ‌ نژاد صحبت می ‌ ی داستان «در خم راه» وقتی با هاشمی ‌ درباره کنید که خودتان هم با پدرتان اختلاف فکری داشتید و خیلی ‌ اشاره می مواظببودید که این دو تا قاطیهم نشود. اختلافشما با پدرتان برسر چیزهاییبود؟ ‌ چه اختلاف بر سر حزب توده بود دیگر. او به حزب توده اعتقاد نداشت، من خیلی ‌ دانستم. پدرم آدمخیلی ‌ یرهاییمملکتمی ‌ حزبتوده را تنها وسیله خواهی بود. فرمانفرما، حاکم فارس بود. پدرم، صف جمعیت را ‌ آزادی رود بالای منبر، روز ‌ رود بالای منبر، خب سید هم بوده، می ‌ دراند و می ‌ می آنکه آخرش ‌ خواندن، فقط برای ‌ کند به روضه ‌ عاشورا هم بوده، شروع می آمد و از دور تماشا ‌ کرد /کاش می ‌ بگوید «آنکه دائم هوس سوختن ما می الدوله هست و شازده هم مسئول ‌ ی وثوق ‌ زند به اینکه معاهده ‌ کرد». می ‌ می های فرمانفرما ‌ کند که تفنگچی ‌ اینکار است. خلاصه، وضعیتی ایجاد می کنند و فرمانفرما ‌ ای بین زن و مرد در مسجد) را پاره می ‌ تجیر (حفاظپارچه کلفتی مثل ‌ دهند. جلوی حاکم گردن ‌ را از توی مجلس زنانه فرار می کرده دیگر. چنین آدمی بوده و طبیعی بود ‌ جور می ‌ فرمانفرما، جلویش این توانست قبول بکند که حزب توده... . وقتی هم زاهدی استاندار ‌ که نمی برداری ‌ اصفهان بود، خب، رفیق خیلی خوب پدر من بود. حُسنکار فیلم های پدرم ‌ من این بودکه هم مصدق و هم دکتر زاهدی هر دویشان رفیق

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2