ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره 92 برداری ی مصدق فیلم جوری توانستم بروم توی محاکمه بودند و من این دادند. ای اجازه نمی عنوان توده کنم. وگرنه مرا به اش. قرار بود از زندگی زاهدیهم فیلمی بردارم. چند تاصحنه از داخلخانه تلفنکرده بودم ولی نگفته بودمکه هستم. با یوسف مازندی، با هم رفته رفتم پهلوی زاهدی، اش بالای سوهانک بود. آن روز که می بودیم. خانه گفت: 3 دانستکه این همان آدمی استکه هدیه را قبول نکرده است. می ام که شما هدیه را قبول نکردید؟» گفتم: «آقا برای چه؟ ما کار «شنیده ها خودمان راکرده بودیم، دستمزدمان را همگرفته بودیم.»گفت: «شیرازی گویند بابا قرا.»گفتم: «منهمشیرازی ها می جور آدم یکمثالی دارند به این ی تقی هستی؟» کاره هستم دیگر.» گفت: «تو شیرازی هستی؟ تو چه دفعه این آدم بلند شد، مرا بغلکرد، تو گفتم: «پسرش هستم دیگر.» یک پسر من هستی، تو چه و چه هستی، من تعجبکرده بودم که چرا این کند. خواست مرا نگه دارد که گفتم: «کار دارم، دارم خانه آدم چنین می چی توانم.»گفت: «یکچیزی از من بخواه.»گفتم: «منهیچ سازم، نمی می برداری ی فیلم ی مصدقکه هست، من اجازه خواهم، فقط محاکمه نمی خواهم.»گفت: «حتماً!» افسری بود، رئیسگارد زاهدی بود، اسم او می هم زاهدی بود، صدایشکرد،گفت ترتیب اینکار را بدهد. های اوست، برای برخی نام ابراهیمگلستان برای بعضی یادآور داستان شناسند. خودشما ایدیگر هم او را با نثرشمی ها. پاره دیگر یادآور فیلم خواست باکدام نقش، بیشتر تر هستید و دلتان می ها راضی از کدام این شناختهشوید؟ م ه ن ی ه ه ه ی ه 4 ی ه ی ی م ن ه ه ک ی چ ی ی م ه ه ًی ا ی ن ی ه م ی ی ن
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2