93 ها، هدایتودیگران زندگی،کتاب ی با ابراهیمگلستان، درباره عجب ساطور خورده است. من یک آدمی هستم که برای خودم نفس گفتم پرسیدیدکدامرا بیشتردوستدارید، بازهممی کشمدیگر. اگرمی می خواستکه امکاناتسینمایی بیشتر هر دویش. شاید دلم خیلی بیشتر می قدریکه برایساختنسینما امکاناتفراهم آوردم و از خودم بود. بعد، این خواستم بکنمکه برداری نتوانستم بکنم. یعنی خیلیکارها می گذشتم، بهره واقسام هم داشت، نشد. نشد که، حسد و حقد و کوچکی نگذاشت. انواع حسدوحقد،سطوحمختلفداشت. فستیوالفیلم نیویورکخواستیک های ایرانی بگذارد. یک وقت دیدمکه «چشمه»ی آوانسیان فستیوال فیلم نیست، اسم فرخغفاریهم نیستدرحقیقت. نوشتمکه هرکسیکه در این بایستتویفستیوالباشد. منبهسهمخودم اولیداشته،می کارسهمدرجه هایصیاد و غفاری نباشد، من اگر فیلم آربی آوانسیان، چشمه، و اگر فیلم کنم و شرکتهم نکردم ولی اولینکسیکه فیلمشرا داد، فرخ شرکتنمی جوری خواست فیلم درستکنم. خیلی زیاد. فیلمی آن غفاری بود. دلم می خواستسینماکار کنم. خب، البته خواستم درستکنم. دلم می که من می خواست بنویسم. بعضی از چیزهاییکه توی در نوشتن هم خیلی دلم می ساختم، محیطیکه برای آن فیلم ساختم اصلاً درک نکرد، اصلاً فیلم می آید طوری است دیگر. چرا اصلاً یککسی می درک نکرد. قصه هم همین خواهم زند. نثر من چیست. نثر من اگر فکریکه می از نثر من حرف می ی بودنکلمات به درد عمه وپیش تویش بگذارم، اگر آن فکر نباشد این پس کاری فکر آن است دهد. اصل خورد! آن فکر استکه آن را هل می من نمی بازی، باران بیاید، نم بردارد اصلاً وگرنه واقعاً اگر شما بروید تماشای آتش کنید که یک وضع اجتماعی- مهم نیست. اما وقتی این را انتخابش می شود. سیاسی را بیان بکنید. آن استکه جالبمی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2