۱۴۴ خواب فرهاد در بیداری نخستینبار فرهاد را [حوالی سالهای ۱۳۵۲ یا ۱۳۵۳ ] در کافه فیروز سر میز محمد آستیم دیدم. در آن دوران جذب آستیم، همراه شدن و هم صحبت شدن با او کار ساده ای نبود. عبث، عبث تنهاییاش را نمی شکست، با هرکسی نمی نشست و لذت کالم خون چکانش را به رایگان قسمت نمیکرد. ولی آن روز در کافهفیروز دیدم که آستیم انیس و مونس فرهاد است، رفاقتشان کهنه است و فرهاد، فرهاد همپال و همپیالهی آستیم، اصال فرهاد خواننده نیست، روشن فکر است، دردمند است، ادیب است. از نثر بیهقی حرف می زند، متن انگلیسی بکت را به من هدیه می دهد و سورهای از قرآن را از بر می خواند... یک بار [فرهاد] به منگفت: «من نمی تونم زیر سایه سرنیزه، ترانه ی عاشقانه بخونم...» 127 چطور کسی که هم نشین و هم کالم چنین شخصیت هایی است از ترانههایی که خوانده سر در نمیآورده؟ فرهاد «نجواها» را دوست داشت. این ترانه آخرین یادگار همکاری سهنفره با اسفندیار و شهیار بود، همان الب و چه حتی پس هاکه بارها چه پیش از انق از انقالب و بعد از به وجودآمدن کدورت ها به نیکی از آنها یاد کرده بود که این دو بهترین تجربهی همکاری های من بودند. چه در مصاحبه های قدیمی، ازجمله مصاحبهی آذر ۱۳۵۲ با مجلهی اطالعات بانوان و چه در سالهای آخر عمرش، با احترام بسیار از جایگاه برجستهی شهیار قنبری در ترانهی فارسی یاد می کرد. در آغاز کتاب دریا در من ، اثر شهیار قنبری، نقلقولی از فرهاد هست که شهیار را با عارف قزوینی مقایسه میکند . این نظر و نگاه واقعی فرهاد به شاعری بود که شش ترانه از بهترین آثارش متعلق به اوست. و بعید است که بدون درک ایجاز، کنایه ها و استعاره های ترانه سرای محبوبش اشعار او را خوانده باشد. 127 . شهاب ذوالریاستین ( )۱۳۸۲ یادنامهی فرهاد . تهران: نشر آبی، صص ،۴۹-۴۸ به نقل از روزنامهی حیات نو ۱۳ ، ال شهریور ً[احتما .]۱۳۸۲
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2