خواب فرهاد دربیداری

۱۵۰ خواب فرهاد در بیداری ایران اشعار زیادی خوانده نشده، چه در موسیقیکالسیک ایرانی و چه در گونههای دیگر موسیقی و فرهاد یکی از معدود کسانی استکه سراغ شعری از کدکنی رفت و البته تغییرات زیادی در متن شعر اعمال کرد تا با ملودی مدنظرش همگن شود. در واقع، کاری که فرهاد با «کوچ بنفشهًها » کرد تقریبا مشابه کاری بود که با شعر خیمنسِکرد: بازسرایی مناسب میزان های موسیقیا یکه ساخته بود. مث ال کدکنی در بخشی از شعر می نویسد: «در نیم روز روشن اسفند / وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد / در اطلس شمیم بهاران / با خاک و ریشه / میهن سیارشان / در جعبه های کوچک چوبی / در گوشهی خیابان میآورند / جوی ه ز ار زمزمه در من / می جوشد» . و فرهاد متن را به این شکل تغییر داد: «در روزهای آخر اسفند / در نیمروز روشن / وقتی بنفشهها را / با برگ و ریشه و پیوند و خاک / در جعبه های کوچک چوبین جای میدهند / جوی هزار زمزمه ی درد و انتظار / در سینه می خروشد و بر گونهها روان». در واقع، فرهاد با تغییردادن چند عبارتکمی هم در فح وای شعر کدکنی دست میبرد و آن را به محتوای مدنظرش نزدیکتر می کند. شعر روایتگر شخصیتی است که نمی خواهد وطن را ترک کند. مثل فرهاد که نمیخواست ایران را ترک کند، ولی ماندن در وطن وکارنکردن هم دردی نبودکه بشود بیش از بیست سال بهسادگی با آن سر کرد. برای کدکنی دیدن گلهای بنفشهای که در حوالی نوروز به خیابان آورده شدهاند شوقانگیز است، حس شیرینی که همچون چشمه ای درون انسان می جوشد ، ولی فرهاد با افزودن تصویری ساده «در سینه میخرو شد و بر گونه روان». جوشش این اشتیاق را دردناک توصیف می کند، دردی که اشک هایش را سرازیر میکند. اضافه کردن این تعبیر که دیدن بنفشهها جز برانگیختن اشتیاقْ درد و غمی همراه دارد اتفاقا با فحوا و معنای مدنظر کدکنی که شعر را با آن پایان میدهد هم سوتر است. منظور م فراز آخر شعر استکه تأ کید مستق یم بر ماندن با رنج در وطن دارد و فرهاد در اجرا به شکلکرشندو 136 آن دو جمله را چندین بار پشت سرهم تکرار میکند و در اوج به آن پایان می دهد: «ای کاش آدمی وطنش را همچون بنفشهها / می شد با خود 136. Crescendo

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2