۱۷۰ خواب فرهاد در بیداری لباس ساده ای که می خواهد امروز با آن روی صحنه برود. جوان منتظر میماند تا فرهاد آماده شود و به هتل استق الل بروند، به محل اجرا. فرهاد برمی گردد به خانه. حاال پوران هم بیدار است. همهچیز به خوبی و آهستگی پیش می رود. ترانه ها در ذهن فرهاد فهرست منظمی تشکیل دادهاند و در جای خود ایستاده اند، مثل سربازان وظیفه شناس ارتشی آزادی خواه. زنگ در را می ِزنند. جوان می گوید صدابردار اجراست. خواسته فرهاد زودتر برود. فرهاد و پوران داخل اتومبیل می نشینند. از پنجره های اتومبیل خیابانها، ساختمانها و بناهای تهران را نگاه میکند. شکل وشمایل تهران برای فرهاد تازگی دارد. «این خیابانها چقدر تغییر کرده اند.» در این آهستگی زمان زیادی گذشته است.گویا فرهاد در زمان خفته و زمان در او حرکتکرده است. شهر خلوت است، دکانها بستهاند. بوی گلِ محمدی میآید. آسمان آبی است، صاف صاف. روی زمین صحنه مه یاست، خیابان صحنه شده است، صحنه ای بزرگ زیر آسمان بی روزن. سکویی به ارتفاع نیم متر از سطح زمین ساخته شده و نرده هایی کشیده اند. پیانوی رویال بوزندورفر 1 تاالر وحدت را آوردهاند، پیانوی خوشصدایی که انگشتان فرهمندان بسیاری را تجربه کرده است. فاصلهی نرده های صحنه با پیانو اندک است . مخاطب به این صحن نزدیک است. یک صندلی دیگر و پایهی گیتار نزدیک پیانو است، یعنی اجرا میتواند بهگونه ای پیش برود که فرهاد قطعاتی را که پیش تر با پیانو نواخته و مسلط است با پیانو بنوازد و قطعه هایی همکه برای گیتار مناسب تر است با آن ساز نواخته شود. بلندگوهای بزرگی در سرتاسر خیاب ان نصب شده اند. میکروفونها جای خودشان خبردار ایستاده اند. و چند مانیتور هم روبه ًروی فرهاد گذاشته اند تا دقیقا بشنود چه می نوازد. صدابردار از او می خواهد پشت پیانو بنشیند تا ساندچک را آغاز کند. فرهاد نگاهی گذرا به سطح چرمی صندلی پیانو می کند و آرام روی آن می نشیند. به خودش زمان می دهد تا هُرم انگشتانش ک ها الویه را به اشتیاق بیاورد و پیش از 1. Bösendorfer
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2