خواب فرهاد دربیداری

بخش دوم: بیداری ۴۹ پایینش کند از همه ی آن دوران برایش زیباترند. دلش تنگ مادر است، همیشه دلتنگ مادر است. دستش را می گذارد روی پهلویش؛ درد میکند. می داند ماجرا جدی است. می داند به احتمال زیاد در کمتر از یک ماه، دیگر برای اجرا آن فرهاد شش دانگ نخواهد بود. تصور پوران این بود که بیماری چندان رشد نکرده و فرهاد هم وضعیت واقعی خودش را از پوران پنهانکرده بود. زمان زیادی ندارد و حاال در فاصله ی یک هفته از اجرای زنده ایکه با سختی جور شده بود خبر لغو کنسرت همه چیز را خراب کرده و می ترسد که آخرین اجرای زندگی اش را از دست داده باشد. این آخرین اجرایی بود که می توانست شش دانگ خودش باشد. به همین خاطر، ازدست رفتن این اجرا برایش بسیار سنگین است. بیماری بیش از آنکه پوران فکر می کند پیش رفته و فرهاد میداند این روزها آخرین فرصت های رویصحنه رفتن هستند. توی کابین وانتش دراز می کشد، طوری که سرش روی صندلی شاگرد است و پاهایش از ماشین، از سمت راننده، بیرون مانده. از شیشه ی جلو ماشین به آسمان نگاه میکند. به سکوت و آرامشی که ارمغان نزدیک شدن به نوروز است گوش میسپارد. چشمانش را می بندد و در یکی از روزهای آخر اسفند هفت سین، عید نوروز، تازگی، بهار و شکوفه های سفید و زرد و بنفش را تخیل می کند. در پس این تصویر، در اعماق وجودش، سیناترا برایش می خواند: «و درخشش هر نئونی به ستاره بدل شد / و به نظر می آمد خورشید و ماه برای ما بودند / هر راهی که ما می رفتیم به معدن طال می رسید / اما این رؤ یا برای باقی ماندن خیلی زیاد بود.» 1 فرهاد خیلی چیزها را از دست داده بود. همین بس که ۲۰ سال روی صحنه رفتن و خواندن از او دریغ شده بود. برای خواننده ای که پیش از انقالب به اجراهای زنده ی درخشانش شهره بود چه خسرانیکشندهتر از این؟! همکاری اش با شهبال شبپره و گروه بلککتس با یک اجرای زنده ی بداهه آغاز شده بود. آن زمان ماجرا کامال با امروز فرق داشت. خواننده برای اثبات 1. “The World We Knew (Over and Over)” (1967)

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2