خواب فرهاد دربیداری

۵۲ خواب فرهاد در بیداری احتماال می خواسته تمام ترانه های مشهورش، «جمعه» ، «گنجشگک اشی مشی»، «کودکانه »، «شبانه » و...، را با بهترین کیفیت در این کنسرت اجرا کند، طوریکه هر کس این ترانه ها را دوست دارد به این اجرا رجوعکند. اجراهای زنده ی قبلی برایش راضی کننده نبودند؛ نه وین، نه کلن، نه فرانکفورت، نه پاریس، نه بن، نه لس آنجلس و نه حتی تهران. ناراحت این نبودکه در ۲۰ سال گذشته فقط همین چند بار روی صحنه رفته است، ناراحت بود که هیچ کدام از این اجراها به آن میزان که مطلوبش بود دقیق و محکم از آب درنیامدند، به خصوص وین که پیانوی خراب و ناکوک سالن اعصابش را به هم ریخته بود و تمام انرژی اش صرف این شده بودکه صدا ناکوک نباشد. هر کس آن اجراها را زنده دیده بود لذت برده بود. حتی پوران از آن اجرا به عنوان بهترین اجرای او یاد می کند، ولی این حرف ها برای فرهاد راضی کننده نبود. نماند و ندید ۲۰ سال بعد را، تا اهل نظر بیایند و بگویند همین تکهپاره های اندک این اجراها، با ضبط ضعیف و ویدئوی بد کیفیت، چنان تأثیر گذار و درست اند که مخاطب را سرشار از احساسات می کنند. نه، فرهاد این چیزها را نشنید. ظاهرا خودش را در حلقه ی ترسناکی گرفتار کرده بود و کسی هم نمی توانست کمکش کند؛ چالش غریبی برایش به وجود آمده بود، شنیدن خودش باکیفیت و بیان مطلوب خودش. یک نبرد ذهنی پیچیده که کسی با گیروگورها و حساسیت های او نمی توانست از آن جان سالم به در ببرد، مگر با برگزاری اجراهای متعدد و آزمون وخطا در حین این اجراها که ۲۰ سال از او دریغ شده بود. به هر آنچه در زندگی اجرا کرده بود ایمان داشت. همهی آنها در لحظه ی ثبت بازتاب تمام توانایی او بودند، بازتاب باور و ایمان او به موسیقی، به هنر، به کلمه. هیچ جا هم از آنچه مطلوب خودش بود کوتاه نیامده بود. حتی اگر شعری از نیما خوانده بود و کلمه ای در آن آزارش می داد، به صالحدید خودش و موسیقی خودش آن را تغییر داده بود تا به بیان مطلوب تری برسد. نیما سروده بود: « زردها بیخود قرمز نشدند / قرمزی رنگ نینداخته است / بیخودی بر دیوار! / صبح پیدا شده از آن طرف کوه «ازاکو» اما / "وازنا" پیدا نیست! / گرته ی روشنی مرده ی برفی، همه کارش آشوب / بر سر شیشه ی هر پنجره بگرفته قرار...»

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2