خواب فرهاد دربیداری

۵۴ خواب فرهاد در بیداری از او می گرفت. هیچ چیز برایش واقعی تر از آن نگاه در لحظه ی اجرا نبود. دوست داشت نفس مخاطب را حس کند، مثل آن خنیاگری که از هزاران سال پیش در گوشه وکنار ایران در مراسم عروسی و عزا صورتبه صورت و نفسبهنفس مردمش می نشیند و می نوازد و می خواند . روی صحنه رفتن در سرآغاز بهار لذت دیگری داشت. تا پیش از شنیدن خبر خوشحال بود که وسط تعطیالت در روزهایی که آدم ها از دیدوبازدید اقوامشان سرخوش اند و کیفشانکوک است، در آرامش و به دور از خستگی های روزمره، با ذهنی روشن و شفاف و در هوایی سالم و پاکیزه به اجرای او می آیند. نوروز برای او پاکیزگی به ارمغان می آورد. دیگر نیازی نبود ماسک بزند، دستکش هایش را بپوشد و کوچه را تمیز کند. چون برای او اهمیتی نداشت رفتگران کم کاری می کنند یا همسایگانش بی انضباطی. هروقت کوچه را کثیف می دید، دستبهکار می شد و جور بی مسئولیتی دیگران را می کشید. اما روزهای نوروز برایش خوشایند بود. تصور اینکه شهر چند روزی پاکیزه و در آرامش است به جانش می نشست. حاال در روزهای آخر اسفند ۱۳۷۷ ، بعد از ۲۰ سال مقاومت، انگار باید می پذیرفت که اجرایی در کار نیست. حداقل نه به آن شکل مطلوبش. او پیشنهادهای کار در آمریکا و اروپا را رد کرده بود. یکی از پیشنهادها ازطرف اسفندیار منفردزاده مطرح شده بود، اجرای چند ترانه در آمریکا. منفردزاده تأکید کرده بود که این کارها برای صدای او ساخته شده اند، کارهایی که فرهاد دوست نداشت و نپذیرفتشان. هیچ وقت چیزی را که دوست نداشت نخوانده بود و نمی خواند، اما اگر آن چند ترانه را می خواند و در آمریکا می ماند، حداقل چندین اجرای زنده ی خوب را تا آخر عمرش تجربه می کرد. البته به گفته ی همسر فرهاد، منفردزاده با پیش فرض اینکه او بههر روی به ایران بازمی گردد، این ترانهها را پیشنهاد داده و گفته بود که درآمد ریالی اش برای فرهاد و درآمد دالری اش برای خودش، یعنی درآمد انتشارش در خارج از ایران برای منفردزاده و درآمد داخل ایران برای فرهاد. جدا از اینکه ترانه ها را دوست نداشت، این شکل پیشنهاد هم فرهاد را آزرده بود. ترانهها به شدت سیاسی بودند و نشر آنها در ایران عمال ممکن

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2