۵۸ خواب فرهاد در بیداری خلوت، و در تعطیالت می توانست این کار را عملی کند. احتماال مورد اعتراض مأموران شهرداری و نیروی انتظامی قرار می گرفت، ولی برایش مهم نبود. دست آخرش این بود که او را دستگیر کنند، ولی حداقل عهدش را به مخاطبش اداکرده بود. بله! اجرای خیابانی راهی بود که از این هیاهوی ذهنی نجاتش می داد، از این وضعیت آخرالزمانی که برایش پیش آمده بود. پوران وضعیت دقیق بیماری اش را نمی دانست. بخشی از آن هم به تشخیص دکتر ارتباط داشت، که کمی با تسامح مسئله را توضیح داده بود. ولی سال گذشته که آمریکا بودند فرهاد چند کتاب پزشکی، ازجمله دایرة المعارفی قطور، خریده بود و در این مدت با مطالعه ی دقیق روی بیماری اش و با درنظر داشتن عالئم بیماری، متوجه وخامت اوضاع شده بود. او می دانست آخرین روزهایی استکه بدنش یاری می کند تا به آن شکلی که مطلوبش است بنوازد و بخواند. کمال مطلوب رو به زوال بود و چه چیزی از این دردناک تر برای هنرمندی با آنهمه دقت نظر؟ به پوران نگفته بود که بیماری اش تا چه اندازه پیش رفته است، ولی باید این اجرا را انجام می داد. تصمیم قطعی بود. او باید روز 6 فروردین ۱۳۷۸ روی صحنه می رفت و حاال که صحنه را از او گرفته بودند باید خیابان را تبدیل به صحنه می کرد. تصمیم راضیکننده ای بود. حاال می ماند پاسخ این پرسش که کدام ترانه ها را در این اجرا بخواند.
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2