185 افراد استثنایی های شمال تهران، مملو از های شاه، در کنار کوهپایه در نزدیکی یکی از کاخ ها و دیگر اشیای هنری بود. ها، نقاشی قالی ۱۲۸۹ شناختم. او در سال جمشید را قبل از آنکه به آمریکا برومکمی می تر بود و فرصت بسیار کمی بودکه بتوانم به دنیا آمده بود. از من خیلی بزرگ ی ماندگار دورانکودکی من ارتباط معنادار و مؤثری با او برقرار کنم. خاطره ی مان در منطقه از جمشید مربوط به سفرهایی است که به ملک خانوادگی رفتیم. آنجا یک دِه کشاورزی غربی تهران می کیلومتری جنوب ۶ شهریار در طور های اطرافش که پدربزرگ من و دو خواهر و برادرش به بود با زمین مشترک مالک آن بودند. پس از فوت پدربزرگم، مالکان مشترک ــ عمویم الدوله)، پدرم و عمویم (غالمعلی) ــ ی بزرگم (نیمتاج (کبیرسلطنه)، عمه کیلومترمربع تخمین ۴ مالک آن شدند. این ملک بسیار بزرگ بود و حدود های میوه با ها، باغ شد. در داخل روستا مسیرهای وسیعی از تاکستان زده می درختان سیب، گالبی، انجیر، بادام و گردو وجود داشت. در مزارع اطراف شد. روستا هم سبزیجات و خربزه و، بیشتر از همه، گندم کشت می های غایب ــ پدرم، عمو و خبیرها ــ به خانه دو بار صاحب سالی یکی های خانواده هرگز مردان را در این بازدیدهای زدند. خانم ملکشان سر می کردند، اما پسرهای نوجوان خانواده اجازه داشتند گونه همراهی نمی تفتیش این گروه را همراهی کنند و حضور داشته باشند. خاطرات روشنی از این عنوان سرچشمه و روح سفرها به روستایمان، سعیدآباد، دارم و از جمشید به بخش بود، سرشار از کنم. بودن با او بسیار لذت زندگی این گروه یاد می طبعی و شادی و حضورش علت نیمی از لذت رفتن به این سفرها بود. شوخ ترین برادر جمشید، برای من و برادرم، منوچهر، و پسرعمویم، پرویز،کوچک دانستیم بخش بود؛ روستایی که می بازی در این روستای وسیع بسیار لذت برای خودمان است و مقدار زیادی انگور، انجیر و خربزه برای خوردن ی سفرهای فروخته شد و خاطره ۱۳۳۰ ی داشت. سعیدآباد در اوایل دهه ام به «روستای ما» رؤیای دوردستی بیش نیست. دوران کودکی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2