195 افراد استثنایی و او در را باز کرد. با ظاهری نسبتا ژولیده و با تعجب آمیخته با خوشحالی، گفتم که معلوم است اصال از من خواست که داخل بروم. من مدام به او می انتظار دیدن مرا نداشته و او بعد از آنکه چند بار تکذیبکرد، در نهایتگفت بینم، اما حیف که مهمانی برای فردا شب چه عالی که اینجایی و تو را می مان ی تلفنی ترتیب داده شده است. در این شرایط بودکه مجبور شدم مکالمه گیرد، زیرا شب می را به او یادآوریکنم و اینکه او گفته بوده مهمانی را جمعه رویی که با خوش توانستم دعوت او را برای شنبه قبول کنم. درحالی من نمی گفتکه همیشه از دیدن من برد، مدام می ی آن مکالمه را زیر سؤال می نتیجه شود و قدمم روی چشمش، اما متأسفانه مهمانان دیگرش فردا خوشحال می کردیم، زمان زیادی نگذشت که زنگ طور که بحث می آیند. همین شب می کم آمدند. او تعداد زیادی مهمان برای های دیگر همکم خانه را زدند و مهمان طورکلی فراموش کرده بود. مرد بیچاره شب دعوت کرده بود، اما به جمعه مدام پای تلفن بود تا بتواند با رستورانیکه در آن نزدیکی بود تماس بگیرد و غذا سفارش بدهد. در ارتباطم با فیلیپ متأسفانه این نوع اتفاقات کامال عادی شده بود. او اش ازدواج کرده بود، که البته چندان دوام نیاورده بود. هیچ در زمان جوانی ای نداشت و مردی تنها بود. بارها شده بود که با من تماس دوست واقعی آمد ی من دعوت کند؛ اما نمی بگیرد و عمال خودش را برای شام به خانه داد و اگر بعدا این موضوع در و هرگز هم به خودش زحمت توضیح نمی کرد. چیز را تکذیب می شد، همه وگویی مطرح می گفت به ایران سفر کرد. من نام و محل زندگی ۱۳۴۰ فیلیپ در اوایل سال ی تحقیقاتی او توانستند در پروژه تعدادی از آشنایانم در تهران را که می سیناکمکشکنند به او دادم. همچنین نام و نشانی پدر و مادرم و ی ابن درباره ها مالقاتکند و اگر توانست با آن چند تن دیگر از بستگانم را به او دادمکه می ای را در ایرانگذراند و برخی ها بگوید. او چند هفته کمکی نیاز داشت به آن گرمی از او پذیراییکردند. او همچنین به شهرهای مختلفی در از بستگانم به
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2