گذشته‌ی حاضر

47 ای متالطم ‌ های نوجوانی در زمانه ‌ سال وجو، حسن گفت دختری که قلبم را ‌ خواند. کمی بعد و با انجام پرس ‌ می اش ‌ ای اشرافی که خانه ‌ ربوده بود «گیتی» نام دارد؛ تنها فرزند دختر خانواده حال، ‌ یکمی داشت. این تحقیق و بررسی، درعین ‌ با دبیرستان دارایی فاصله ی حسن، هویت و احساس من را فاش کرد. ‌ هم برای گیتی و هم دخترخاله ها دیدنگیتی و دوستش در هر صبح در راه مدرسه، یک روز ‌ بعد از هفته رنگ و نگاهی با درنگ از سمت ‌ گذشت، متوجه لبخندیکم ‌ که از کنارم می تر بود ‌ پوستیکه چند قدم عقب ‌ آورتر اینکه پیشخدمت سیاه ‌ او شدم. شگفت پرسیکرد! این مالقات چند ثانیه بیشتر طول نکشید، اما ‌ ایستاد و با من احوال ساز ‌ ایکه با این پیرمرد ردوبدل شد بسیار سرنوشت ‌ به نظرم همان چند کلمه و مهم بود. واضح بودکه اگر گیتی به پیرمرد نگفته بودکه با من چگونه رفتار یکافی ترغیب شدم تا ‌ اندازه ‌ کرد. از آن روز به بعد، به ‌ کند، او اینکار را نمی اش) سالمی با لبخند ردوبدلکنم، ‌ خان (خدمتکار آفریقایی ‌ بهگیتی و حاجی وقت برای صحبت با هم نایستادیم. ‌ اما هیچ ام باگیتی چندان ‌ از مهاجرتم به آمریکا، رابطه ‌ تا زمانیکه ایران بودم و پیش تر بود و دبیرستان را یک سال زودتر ‌ پیشرفت نکرد. او یک سال از من بزرگ از من تمامکرد. نزدیک به پایان سال تحصیلی در دبیرستانکالسشان جشن ترتیب 1 التحصیلی در کالبی شبانه در خیابان استانبول به نام کُنتینانتال ‌ فارغ آموزان به ‌ پذیر بود که دانش ‌ ای امکان ‌ نامه ‌ داد که شرکت در آن فقط با دعوت دادند. حسن یک بلیت دعوت برای من مهیا کرد. من بسیار ‌ دوستانشان می ای که گیتی جزو ‌ زده بودم و حتی تصور شرکت در مهمانی ‌ خوشحال و هیجان انداخت. در شب مهمانی در بین مهمانان ‌ میزبانان آن بود قلبم را به تپش می آوری از همیشه زیباتر بود، دیدم. موفق شدم ‌ طرز شگفت ‌ دیگر او را، که به خیلی کوتاه با او مکالمه کنم، اما متأسفانه آنجا بسیار شلوغ بود و مراسم تر پیش نیامد. ‌ وگوی خصوصی ‌ طوری بودکه فرصتگفت التحصیل شد، کمتر او را دیدم. گاهی ‌ بعد از آنکه گیتی از دبیرستان فارغ 1. Continental

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2