گذشته‌ی حاضر

60 ی حاضر ‌ گذشته وشلواری با پیراهن ‌ مرد از ماشین پیاده و به من نزدیک شد. منکت ‌ یکی از دو ها حتما به نظرشان خیلی ‌ سفید پوشیده بودم وکراوات زده بودم. با این لباس کس در ‌ زدم که هیچ ‌ خصوص اینکه در شهری قدم می ‌ رسیدم، به ‌ مشکوک می کنم و من هم ‌ کار می ‌ زد. بنابراین، جلوم راگرفت و پرسید آنجا چه ‌ آن قدم نمی آید. ‌ رفتن خوشم می ‌ زنم. پرسید چرا و من گفتم از راه ‌ پاسخ دادم که قدم می کنم یا نه و وقتی پاسخ ‌ هیلز زندگی می ‌ خواست بداند که آیا در بورلی ‌ بعد می زنم. توضیح دادم که ‌ منفی را از من شنید، پرسید که پس چرا اینجا قدم می ام ‌ برای دیدن فیلم در سینمایی که فقط یک بلوک از اینجا فاصله دارد آمده ام و منتظرم زمان شروع فیلم برسد تا وارد سینما شوم. ‌ و بلیتم را هم خریده با این حال، درخواست کرد که بلیتم را ببیند، که من هم نشانش دادم. در آن رسید قانع شده باشد، اما با تأکید گفت: «بسیار خوب، اما ‌ لحظه به نظر می وارد هیچ خیابان فرعی نشو!» که ‌ ای گرفت. زمانی ‌ ام به فیلم و سینما جهت تازه ‌ چند سال بعد، عالقه به ایران بازگشته بودم، داریوش ۱۳۵۰ و اوایل ۱۳۴۰ ی ‌ در اواخر دهه هاییکه داشت ‌ مهرجویی،کارگردان سینما، نزد من آمد تا برای چند تا از فیلم ۱۳۴۰ ی ‌ ساخت، موسیقی بسازم. من آقای مهرجویی را از اوایل دهه ‌ می شناختم، یعنی زمانی که در دانشگاه کالیفرنیا (یو.سی.اِل.اِی) دانشجو ‌ می ‌ بود. او دانشجوی فلسفه بود، اما بعدها به مطالعات فیلم تغییر رشته داد. او نواخت. مهرجویی در ‌ شناخت و سنتور هم خوب می ‌ موسیقی را خوب می ای ‌ عنوان شاخه ‌ گروه مطالعات موسیقی ایرانی شرکت کرد؛ گروهی که من به شناسی فرهنگی تشکیل داده بودم. او حتی گاهی در ‌ ی موسیقی ‌ از مؤسسه نواخت. ‌ سازی که در آنجا داشتم سنتور می ‌ گروه موسیقی عنوانکارگردانی جدی در سینما، ‌ مهرجویی در زمان بازگشتش به ایران، به سرعت شهرت پیدا کرد. اولین فیلمی که برای ساخت موسیقی آن از من ‌ به حال عمیق به ‌ درخواست همکاریکرد، «گاو» بود،که نگاهی ساده و درعین زندگی تلخ روستایی در ایران بودکه بر اساس داستانکوتاهی از غالمحسین

RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2