68 ی حاضر گذشته کرد. برای من و برادرم، منوچهر، که ازنظر سنی خیلی به داری می خویشتن شدن بخشی از مدت به قیمت خراب هم نزدیک بودیم، این دیدارهای طوالنی مان بود. ما از زِینی، که خیلی جدی و مغرور بود و گاه از تعطیالت تابستانی آمد. مثال کرد، خوشمان نمی توجهی ما به فرایض دینی ابراز نارضایتی می بی قرآنایم تا بتوانیم خوانیم یا چرا عربی یاد نگرفته پرسید چرا نماز یومیه نمی می بخوانیم و آن را بفهمیم. او مردی قدبلند و باابهت و با صدایی بلند بود که کرد و ما عمیقا از این آدم مزاحم و فضول، برای ابراز عصبانیتش درنگ نمی کنیم و آنکار پرسید چرا اینکار را می کرد و می مان دخالت می که در زندگی خور بودیم. کنیم، آزرده و دل را نمی کرد ها همسرش را همراهی می در موارد نادری مادربزرگم در این مالقات لحاظ مذهبی متعهدتر بود. و عجیب این است که حتی از شوهرش هم به کرد. با اعتنایی کامل به وظایف دینی سرزنش می خاطر بی او مادرم را به این حال، مادرم از آن دسته افرادی نبود که بتوان با او سروکله زد. مادرم که به مادربزرگم بگوید که این مسئله هیچ به کرد ای درنگ نمی حتی لحظه ای شود. درحقیقت، این دو زن هیچ عالقه و محبت واقعی او مربوط نمی ها خیلی کم با هم زندگی کرده بودند و احساسات به همدیگر نداشتند. آن معمول مادردختری به معنای واقعی كلمه بینشان وجود نداشت. همچنین ها هرموقعکه یکی از پسرهای زِینی و مادربزرگم در تعطیالت تابستانی با آن ها پسرهایی کردیم. آن آمدند، باید شکل دیگری از مزاحمت را تحمل می می آفرین و با عاداتی بودند که برای ما بسیار بیگانه ادب و جنجال تربیت، بی بی باره از ها دوروبرمان باشند، اماکار زیادی دراین خواستیم آن بود. ما واقعا نمی آمد. دستمان برنمی دو بار به سفرهایکوتاه داخلی زینی در طول دو ماهیکه پیش ما بود یکی در ایران رفت. او تاجران ثروتمندی را در شهرهای دیگر، مانند رشت و کرد شناخت و برایگرفتن زکات از این افراد به آن شهرها سفر می مشهد، می صبرانه منتظر این گشت. البته که ما هم بی و ظرف چند روز دوباره برمی
RkJQdWJsaXNoZXIy MTA1OTk2